عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

گل من باغچه نو مبارک....

 هدیه

 

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت شی حس کنی هنوز هم دوسش داری.... 

 


چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده...


چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی... 

 


چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه دوستش داری...

 

 

 


چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لب بگی:  

 گل من باغچه نو مبارک....

 

گل من آغوش نو مبارک

پسرهاودخترهادیدگاهشون

پسرها و دیدگاهشون از زندگی اجتماعی در سنین مختلف
سن 14 سالگی : تازه توی این سن، هر رو از بر تشخیص میدن . اول بدبختی
سن 15 سالگی : یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن ... از قیافه خودشون بدشون می یاد
سن 16 سالگی : توی این سن اصولا راه نمیرن، تکنو می زنن ... حرف هم نمی زنن ، داد می زنن ... با راکت تنیس هم گیتار می زنن
سن 17 سالگی : یه کمی مثلا آدم میشن ... فقط شعرهاشون و بلند بلند می خونن ... یادش به خیر اون روزها که تکنو نبود راک ن رول می خوندن
سن 18 سالگی : هر کی رو می بینن تا پس فردا عاشقش میشن ... آخ آخ ...آهنگ های داریوش مثل چسب دو قلو بهشون می چسبه
سن 19 سالگی : دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن ... تیز میشن ... ابی گوش میدن
سن 20 سالگی : از همه شون رو دست می خورن ...ستار گوش میدن که نفهمن چی شده
سن 21 سالگی : زندگی رو چیزی غیر از
این بچه بازیها می بینن ... مثلا عاقل می شن
سن 22 سالگی : نه می فهمن که زندگی همش عشقه ... دنبال یه آدم حسابی می گردن
سن 23 سالگی : یکی رو پیدا میکنن اما مرموز میشن ... دیدشون عوض می شه
سن 24 سالگی : نه... اون با یه نفر دیگه هم دوسته ...اصلا لیاقت عشق منو نداشت
سن 25 سالگی : عشق سیخی چند؟ ... طرف باید باباش پولدار باشه... حالا خوشگل هم باشه بد نیست
سن 26 سالگی : این یکی دیگه همونیه که همهء عمر می خواستم ... افتخار میدین غلامتون باشم ؟
سن 27 سالگی : آخیش
سن 28 سالگی : کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم




دخترها و دیدگاهشون از زندگی اجتماعی در سنین مختلف


سن 14 سالگی : تا پارسال هر کی بهشون می گفت چطوری؟ میگفتن ... خوبم مرسی ... حالا میگن مرسی خوبم
سن 15 سالگی : هر کی بهشون بگه سلام ... میگن علیک سلام ... نقاشیشون بهتر میشه » بتونه کاری و رنگ آمیزی
سن 16 سالگی : یعنی یه عاشق واقعیند ... فردا صبح هم میخوان خودکشی کنن ... شوخی هم ندارن
سن 17 سالگی : نشستن و اشک می ریزن ... بهشون بی وفایی شده ... کوران حوادث
سن 18 سالگی : دیگه اصلا عشق بی عشق ... توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن
سن 19 سالگی : از بی توجهی یه نفر رنج می برن ... فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست
سن 20 سالگی : نه , نه ... اون منو نمی خواست آخرش منو یه کور و کچلی می گیره ... می دونم
سن 21 سالگی : فقط سن 27-28 سالگی قصد ازدواج دارن ، فقط
سن 22 سالگی : خوش تیپ باشه ، پولدار باشه ، تحصیلکرده باشه ، قد بلند باشه ، خوش لباس باشه ... آخ که چی نباشه
سن 23 سالگی : همهء خواستگارا رو رد می کنن
سن 24 سالگی : زیاد مهم نیست که چه ریختییه یا چقدر پول داره ، فقط شجاع باشه ، ما رو به اون چیزی که نرسیدیم برسونه
سن 25 سالگی : اااااااه ، پس چرا دیگه هیچکی نمی یاد... هر کن میخواد باشه ، باشه
سن 26 سالگی : یه نفر می یاد ، همین خوبه ، بله
سن 27 سالگی : آخیش
سن 28 سالگی : کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی

 

چند توصیه به دخترها

چند توصیه به دخترها برایه اینکه یه پسر گیرشون بیاد

  

 

 

۱) یقه اولین خواستگار رو بچسبید که شاید تنها شتر بخت شما باشه

2) ناز و لفت و لیس رو بذارید کنار.

3) در معرض دید باشید، گذشت اون زمان که می‌گفتن: من اون دختر نارنج و ترنجم که از آفتاب و از سایه می رنجم.

4) سن ازدواج رو بیارین پایین، همون 17 یا 18 خوبه. بالاتر که برین همچین بگی نگی از دهن می‌افتین.

5) تموم دوست پسراتونو تهدید به ازدواج کنید، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بکشید.

6) دعای باز شدن بخت رو دور گردنتون آویزون کنید، یه وقت کتابشو دور گردنتون آویزون نکنید که گردن لطیفتون کج می‌شه.

7) پسر‌های فامیل بهترین و در دسترس‌ترین طعمه‌ها هستند، رو هوا بقاپیدشون.

8) رو شکل و شمایل ظاهری پسرها زیاد حساسیت به خرج ندید، پسرهای خوشگل، دچار مشکل هستن...!

9) توی اجتماع فر بخورید، با مردم قاطی شید، با ننه صغرا و بی‌بی عذرا نشست و برخاست کنید، همینا هستن که شاه دوماد می‌سازن واستون.

10) یه کم به خودتون برسید، منظورم آرایش و برداشتن زیر ابرو و ریمل و پودر و سایه و کرم شب و روز و ماسک خیار و فر مژه و خط لب و خط چشم و... نیست. حداقل قیافه یه آدم رو داشته باشید.

11) در پوشش دقت کنید، لباس چسب و کوتاه فقط آدمای بوالهوس رو دورتون جمع می کنه، یه پوشش سنگین و اندکی رنگین با حفظ معیارهای دوماد پسند بهترینه.

12) مهمون که میاد قایم نشید، چای ببرید، پذیرایی کنید، خلاصه یه چشمه بیاین که بعله ما هم هستیم.

13) سعی کنین از هر انگشتتون هفت نوع هنر بباره که مامانه بتونه جلوی در و همسایه قر و قمیش بیاد که دخترم قربونش برم اینجوریه و اونجوریه...

14) تا مامانه و باباهه می‌گن دخترمون دیگه وقته عروسیشه مثل لبوی نپخته سرخ نشین و در برید، در حرکات و سکناتتون این نظر رو تایید کنید و دنبالشو بگیرید.

15) بالاخره اگه خدای نکرده می‌خواین جزو اون یک میلیون و هفت صد هزار دختر بی شوهر نباشید (تازه اگه همه پسرای این مملکت دوماد شن، که نمی شن) هر چی دارید، رو کنید، منظورم اعضا و جوارحتون نیست منظورم کمالات و هنر مندیاتونه.

درد و دل های یک دختر

 درد و دل های یک دختر ....

  

 عاشقانه

دختری هستم به سن سی و سه

فارغ از درس و کلاس و مدرسه

مدرک لیسانس دارم در زبان

دارم از خود خانه و جا و مکان

مرغم و خواهم زبهر خود خروس

مانده ام در حسرت تاج عروس

مبل واسباب ولوازم هرچه هست

پنکه وسرویس خواب وفرش وتخت

هست موجود وجهازم کامل است

پول نقد و زانتیا هم شامل است

هرچه گویی هست وتنهاشوی نیست

برسرم گیسو و زلف و موی نیست

ترسم از بی شوهری گردم تلف

بر دهانم آید از اندوه کف

کاش جای این همه پول و پِله

گیر میکرد شوهری توی تله

میشدم عبد و کنیز شوی خود

می نمودم چاره درد موی خود

گیسوانی عاریت چون یال اسب

می نشاندم بر سرم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی

حتم دارم در دلش جا کردمی

آنچنان شوری زخود برپاکنم

تاکه شاید در دلش ماًوا کنم

بارالها تو کرم کن شوی را

خود مرتب می کنم این موی را !

پند

آورده اند که خلیفه هارون الرشید با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج بودند ، بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشای آنها مشغول شد .

در آن حال صیادی زمین ادب را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود .

هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند !

زبیده به عمل هارون اعتراض نمود و گفت : این مبلغ برای صیادی زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگری وکشوری انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر صیادی هم نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندک مدتی تهی خواهد شد ...

هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پسند ما نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .

بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود .

صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده ؟

صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .

هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند !!!

صیادپولها را گرفته ، در بندی ریخت و موقعی که از پله های قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت !

زبیده به هارون گفت :این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد وگفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .

صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه روی زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است !

خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و به بهلول گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه هردفعه مرا مانع شدی من حرف تو را قبول ننمودم و حرف آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم ...!!!

 

 

سخن روز : هرگز مرتکب این اشتباه نمی شوم که با کسانی که برای نظرشان احترامی قائل نیستم، بحث کنم : ادوارد گیبون

واقعا خودت هستی

تنها عشق واقعی که سزاوار این نام باشد، عشق بی قید و شرط است.

 جان پاول

در یکی از تعطیلات آخر هفته ی سال ۱۹۹۵، پنج روز پس از حادثه ای که در روز یادبود قربانیان جنگ اتفاق افتاد، به هوش آمدم و به تدریج هوشیاری و حواس خود را بازیافتم. دکتر اسکات هنسون و دکتر جان جین، رییس گروه جراحی مغز و اعصاب بیمارستان ویرجینیا وضعیت جسمانی مرا توضیح دادند. آن ها تمام جزییات را درباره ی شدت جراحات برایم توضیح دادند و گفتند پس از آن که ذات الریه به کلی از ریه هایم برطرف شود، یک جراحی دیگر برای اتصال دوباره ی جمجمه به سر ستون فقرات انجام خواهند داد. آن ها از موفقیت آمیز بودن جراحی مطمئن نبودند. شاید از این جراحی جان سالم به در نمی بردم. طرح جراحی آن ها پر مخاطره بود بنابراین نیاز به کسب رضایت از من داشتند. دانا بر خلاف میل اعضای دیگر فامیل از پزشکان خواسته بود تا همه چیز را با من در میان بگذارند و هیچ عملی بدون رضایت من انجام نشود.

من به صورت مبهمی پاسخ دادم: «بسیار خب، هر کاری لازم می دانید انجام بدهید.» از زمان کودکی عادت کرده بودم تا مشکلاتم را خودم حل کنم. در هر مخمصه و گرفتاری،مطمئن بودم که یک راه چاره وجود دارد. از همین رو، اول فکر کردم که این وضعیت هم یک مشکل موقت است. به جراحی نیاز داشتم. اما به زودی سلامت خود را به دست خواهم آورد. ولی زمانی که پزشکان رفتند، تازه متوجه ی حرف های آن ها شدم. من در اثر آسیب های وارده فلج شده بودم.

دانا وارد اتاق شد.چشم هایمان را به هم دوختیم. اولین کلمات قابل فهم را با حرکات لب بیان کردیم: «بهتر است خلاص شوم.» او گفت: «فقط یک بار حرف می زنم. هر کاری که می خواهی بکن. من تو را حمایت می کنم. این زندگی توست و تصمیم گیری هم به عهده ی خودت است. اما می خواهم بدانی که تحت هر شرایطی همراهت خواهم بود.» سپس حرفی زد که زندگی مرا نجات داد. او گفت: «هنوز خودت هستی.من دوستت دارم.»

اگر دانا حتی ذره ای روی برمی گرداند، مکث می کرد، یا مردد می شد، اگر احساس می کردم که نسبت به من از خود گذشتگی می کند یا وظیفه ای را بر عهده گرفته است، مطمئنا نمی توانستم با این مشکل کنار بیایم، زیرا شدت عشق و تعهدش را حس کردم. حتی می توانستم جوک تعریف کنم. با حرکات لبم گفتم: «این فراتر از یک تعهد معمولی ازدواج است _ در خوشی و ناخوشی.» دانا گفت: «می دانم» آن موقع بود که فهمیدم تا ابد همراه من خواهد بود.

  کریستوفر ریو


شــــــب یـــــــــلدا

شده یلدا مقارن با محرم / نمی دانم بخندم یا بگریم

مبارک، تسلیت عید و عزاتان / پس از شادی بخور یک ذره هم غم . . .

.

.

.

 

بیا ماه من و یلدای من باش

شب بارانیه دی ماه من باش

بیا زیباترین مجنون این شب

یه عمری با من و لیلای من باش . . .

.

.

.

 

یلداست ، بگذاریم هر چه تاریکی هست

هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد

امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست . . .

شب یلدا مبارک

.

.

.

هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم

و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها

یلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ، شبهایتان ستاره باران . . .

.

.

شب یلدای من آغاز شد

نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه

بی تو یلدا زجر آور ترین شب دنیاست

بی من یلدایت مبارک

.

.

 

با تو من عزیز عشقم دیگه هیچ غمی ندارم

واسه ی همیشه ی عمر،عاشقونه دل میذارم

با تو یلدا پره عشقه،عشقی از جنس عزیزش

که نمیتونه بگیره کسی از دل،عشق پاکش . . .

.

.

 

شب یلدا و وصف بی مثالش

خداوندا مخواه ، هرگز زوالش

شب یلدا فراتر از همه شب

نبینم هیچ کس افتاده در تب

شب یلدا زحزن و غم مبراست

شب یلدا مبارک

.

.

 

آری ام شب شب یلدا است

شب فال

شب عشق

شب هندوانه

وشب آزادی وشب رهایی

چیزی به یادم نمی آید

جز اینکه

امشب شب تنهایی من است

یلدایت مبارک

.

.

 

مهر رخشا نکوترین چهر است / شب یلدا تولد مهر است

این همایون شب خیال انگیز / هست درآخرین شب پاییز

بیخ وبن در حماسه گستردست / در نهادش حماسه پرور دست

لفظ یلدا اگر چه سریانیست / شب مهرآفرین ایرانی ست . . .

.

.

 

من بلندای شب یلدا را تا خود صبح شکیبا بودم

شب شوریده ی بی فردا را با خیال تو به فردا کردم

چه شبی بود ، عجب زجری بود

غم آن شب که شب یلدا بود . . .

.

.

.

شب یلدا همیشه جاودانی است / زمستان را بهارزندگانی است

شب یلدا شب فر و کیان است / نشان ازسنت ایرانیان است

یلدا مبارک

.

.

.

امسال چه زیباست شب یلدای من طولانی ترین شبی که به تو

فکر مکینم و از یادآوری نگاه پر مهرت شب سیاهم

لبریز از نور عشق میشود معبودم

یلدا مبارک

.

.

.

سهم من از شب یلدا شاید…

قصه ای از غصه و انار سرخی که پر از دلتنگی ست

غم هایم بلند همانند شب یلداست

.

.

.

شب یلدا شب بزم و سرور است

شبی طولانی و غمها بدور است

شباهنگام تا وقت سحرگاه

بساط خنده و شادی چه جوراست

یلدا مبارک

.

.

.

امشب را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم

شب یلدا ، این شب زایش مهر و میترا ، شب زایش نور و روشنائی

بر تو ایرانی مبارک

.

.

.

باور به نور و روشنایی است

که شام تیره ،از دل شب یلدا

جشن مهر و روشنایی به ما هدیه میدهد

یلدا یتان مبارک

.

.

.

شب یلدا ز راه آمـــــــــــد دوبـــــــــاره / بگیر ای دوست! از غمهـــــــا کناره

شب شادی وشـــور و مهربانی است / زمـــــــان همدلی و همزبانی است

.

.

.

شب ولادت میترا ،الهه ی مهر بر آن شویم همانند پیشینیان

اهریمن وجودمان را مغلوب ساخته تا روشنایی مهر و محبت در دلمان جوانه زند

و بذر عشق و دوستی طولانی ترین شب سال را منور کند . . .

یلدا مبارک

.

.

.

یلدا ست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست

تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب

بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست

.

.

.

شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر

زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر

شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق

.رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق

شب یلدایتان پرستاره و پرخاطره باد

.

.

.

شب یلداست

دلم در خواب پروانه شدن بود

ولی افسوس

دلم در اوج رفتن روبه شمعی سوخت و من نالان

کنار سفره ای از عشق خالی …

شب ی مایوس و سرگردان دارم امشب

.

.

.

شب یلدا شد و رفتی و از غم خوانده ام

از این هجرت به آن شب گیسوان افشانده ام

گذشت اما هزاران شب از آن هجران و من

اسیر آن شب یلدای جانسوز مانده ام

داستان کفشدوزک

 

زمانی مرد بی‌سوادی دریکی از روستاها زندگی می‌کرد و زندگی خود را با فقر و بدبختی سپری می‌کرد تا زمانی که موقع ازدواج او فرا رسید. خداوند به او هم عنایتی کرد و همسرخوبی به او داد و با کمک همسرش وضع زندگی آن روستایی خوب شد و دارای سه فرزند شد و با آرامش زندگی خود را سپری می‌کردند تا فرزند اوّل آنها شش ساله شد. فرزند دوم آنها چهار ساله بود. زن علاوه بر کار کشاورزی به قالی بافی هم مشغول بود. در یکی از روزها که آن زن مشغول کار بود یک حشره کوچکی روی مادر نشست و فرزندش آن را دید فرزند دوم آنان که چهارساله بود از مادر پرسید که این موجود چیست و چه نام دارد ؟ مادر در جوابش گفت: نام این حشره کفشدوزک است که پوست بدن اوقرمز رنگ است و روی آن خالهای سیاه وجود دارد. فرزند این خاطره و سخن را در ذهن داشت تا اینکه یک روز شوهر آن زن بافرزند چهارساله‌اش بازی می‌کرد و فرزند با پدر شیرین زبانی می‌کرد یک مرتبه گفت: پدرجان یک روز کفشدوزکی با مادر بود. پدر در اندیشه فرو رفت و آن سخن نسنجیده را جدی گرفت و نسبت به زنش شدیداً بدبین شد و تمام خوبی‌های زن خود را فراموش کرد و هیچگونه تحقیقی در مورد همسرش نکرد وعاقبت آن زن پاکدامن را طلاق داد و خود سرپرستی فرزندان رابه عهده گرفت. او هرگز فکر نکرد که ممکن است فرزند دروغ گفته باشد ویا اصلاً منظور او از آن حرف چیز دیگری بوده باشد. ولی متأسفانه این گونه نبود. مرد روستایی دست به عمل ناپسندیده‌ای زده بود. اگر او تحقیق کرده بود فقر به سراغ او نمی‌آمد و اندوخته خود را از دست نمی‌داد. امّا فقر وتنگدستی چنان مرد را احاطه کرد که حتّی قادر نبود با نان خشکی شکم فرزندانش را سیرکند. غرور وحمایت آن مرد اجازه عذرخواهی از همسرش هم را نمی‌داد تا اینکه روزی با همان فرزندش نشسته بود که ناگهان یک کفشدوزک ظاهر شد. آن طفل به محض دیدن آن کفشدوزک به پدر گفت: این همان کفشدوزک است که با مادر بود (روی مادر بود) پدر از او پرسید که منظور تو از کفشدوزک این حشره بوده است؟ فرزند جواب داد آری. آن مرد به خاطر اشتباه خود که کفشدوزک را نام فردی پنداشته سخت به فکر فرو رفت. امّا تکبر و غرور به او اجازه نداد که نزد همسر خود برود و از او عذرخواهی کند. که این هم دلیل حماقت و غرور او می‌باشد. بنابراین وقتی که دید شدیداً با فقر روبروست و عدم حضور همسرمهربان در زندگی او موجب گرفتاری است نزد برادران خود رفت و واقعیت را برای آنان بازگو کرد. امّا برادرانش وساطت کردن را نپذیرفتند و به او گفتند این خطا را خودت کرده‌ای و شخصاً باید رفع مشکل وخطا نمایی. مرد روستایی چون از پادرمیانی برادرو خویشان ناامید شد شخصاً دست به کار شد و غرور خود را شکست و نزد همسر خود رفت و به اشتباه خود اعتراف کرد و عذرخواهی کرد. زن چون مساله فرزندانش مطرح بود او رابخشید و دوباره سرپرستی فرزندانش را به عهده گرفت. پس باید همیشه انسان با تأمل و ژرف نگری عمل کند و سخن دیگران را بپذیرد. تامبادا اشتباهی رخ دهد که جلوگیری از آن امکان پذیر نباشد.

اس ام اس شب یلدا

شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر

زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر

شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق

رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق

شب یلدایتان پرستاره و پرخاطره باد

—–

چو مهر میهنت افروز گردد شب یلدای میهن روز گردد

—–

عمرتون صد شب یلدا
دلتون قدر یه دنیا
توی این شبهای سرما
یادتون همیشه با ما
دل خوش باشه نصیبت
غم بمونه واسه فردا

—–

معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبى خوش است بدین قصه اش دراز کنید

—–

حتی طولانی ترین شب نیز به خورشید می رسد.

—–

شب یلداست؛ شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود.

—–

امشب، میوه سربسته حرف هایمان را روبه روى هم مى گذاریم تا طعم شیرین دوستى را به کام زمستانى روزگار بچشانیم.

—–

شیرینىِ در کنار هم بودن لبخندهاى امشب، هزار بار بهتر از اشکِ حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست.

—–

ما منتظر صبح شب یلداییم
دستی به دعا تا فرج فرداییم
شب یلدایتان مبارک

—–

تو دلداری چو من دیوونه داری / تو مجنونی چو من بی خونه داری

شب یلدا مرا دعوت کن ای دوست / اگه تو یخچالت هندونه داری !

—–

بدو که روز کوتاهه / پائیز آخر راهه

هندونه رو آوردی؟ / جوجه هاتو شمردی؟

زمستون میشه فردا / مبارک باشه یلدا!

—–

همه لحظه های پایانی پاییزت ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ …

یلدا مبارک

—–

در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد، بهار آرزوهایت

یلدا مبارک . . .

—–

شده یلدا مقارن با محرم

نمی دانم بخندم یا بگریم

مبارک، تسلیت عید و عزاتان

پس از شادی بخور یک ذره هم غم!

—–

آری امشب شب یلدا است

شب فال

شب عشق

شب هندوانه

و شب آزادی و شب رهایی

چیزی به یادم نمی آید

جز اینکه

امشب شب تنهایی من است

یلدایت مبارک

—–

من بلندای شب یلدا را / تا خود صبح شکیبا بودم

شب شوریده ی بی فردا را / با خیال تو به فردا کردم

چه شبی بود !؟ / عجب زجری بود !؟

غم آن شب که شب یلدا بود

—–

شب یلدای من آغاز شد

نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه

بی تو یلدا زجر آور ترین شب دنیاست

بی من یلدایت مبارک

—–

سهم من از شب یلدا شاید قصه ای از غصه و انار سرخی که پر از دلتنگی ست. غم هایم بلند همانند شب یلداست

—–

شب یلداست

دلم در خواب پروانه شدن بود

ولی افسوس

دلم در اوج رفتن روبه شمعی سوخت و من نالان

کنار سفره ای از عشق خالی

شبی مایوس و سرگردان دارم امشب

—–

شب یلدا شد و رفتی و از غم خوانده ام

از این هجرت به آن شب گیسوان افشانده ام

گذشت اما هزاران شب از آن هجران و من

اسیر آن شب یلدای جانسوز مانده ام

—–

امشب را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم. شب یلدا، این شب زایش مهر و میترا، شب زایش نور و روشنائی بر تو ایرانی مبارک

—–

باور به نور و روشنایی است، که شام تیره، از دل شب یلدا جشن مهر و روشنایی به ما هدیه میدهد.

یلدایتان مبارک

—–

شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر

زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر

شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق.

.رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق

شب یلدایتان پرستاره و پرخاطره باد

—–

هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم

و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها

یلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران!

—–

شب ولادت میترا ،الهه ی مهر بر آن شویم همانند پیشینیان

اهریمن وجودمان را مغلوب ساخته تا روشنایی مهر و محبت در دلمان جوانه زند و بذر عشق و

دوستی طولانی ترین شب سال را منور کند

یلدا مبارک

—–

یلداست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست

تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم

تا فردایی روشن راهی دراز باقیست شب یلدا مبارک!

—–

شب یلدا همیشه جاودانی است / زمستان را بهارزندگانی است

شب یلدا شب فر و کیان است / نشان ازسنت ایرانیان است

یلدا مبارک

—–

یلدا، دختر سیاه موی بلند بالا، یادگار نام وطن

میوه پائیز ایران و عروس زمستان، در راه است

او را بر سفره مهر بنشانیم و با نسل فردا پیوندش دهیم

ایرانی بودن را فراموش نکنیم. یلدا مبارکباد

—–

شب یلدا و وصف بی مثالش / خداوندا مخواه، هرگز زوالش

شب یلدا فراتر از همه شب / نبینم هیچ کس افتاده در تب

شب یلدا زحزن و غم مبراست

شب یلدا مبارک

—–

شب یلدا شب بزم و سرور است / شبی طولانی و غمها بدور است

شباهنگام تا وقت سحرگاه / بساط خنده و شادی چه جوراست

—–

یلدا، مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایمان بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند.

—–

سلام ، خوبی؟ لطفا امشب در دسترس باش!

آخر پاییزه، جوجه ها رو میشمرن !!!

—–

یلدا، تو که مى آیى، بزرگ ترهاى شاید فراموش شده، دوباره به جوان ترهاى مهمان، به گرمى لبخند مى زنند.

—–

یلدا، تو که مى آیى، طعم گرم و صمیمى گرد هم آمدن خانواده ها را دوباره مى توان حس کرد.

—–

یلدا، تو را دوست دارم، به اندازه همه ستاره هایى که در چشم هایت مى درخشند، اى خواستنى ترینِ شب ها! طعم تو، به اندازه همه صبح هاى دل انگیز آفتابى بهار، شیرین است.

—–

امشب، میوه سربسته حرف هایمان را روبه روى هم مى گذاریم تا طعم شیرین دوستى را به کام زمستانى روزگار بچشانیم . . .

—–

تنها چند دقیقه ناقابل مى تواند از یک شب عادى، شب یلدا بسازد. ولى با هم بودن است که آن را نیک نام کرده و در تاریخ ماندگار شده است.

—–

شب یلدا، «شب عاشقان بی دل» آکنده از عطر مهربانی، سرشار از ترنّم عشق و لبریز از تبسّمِ آینده باد!

—–

من دارم شنبه میرم، فکر نکنم دیگه همدیگر رو ببینیم. منو فراموش نکن و به خاطر تمام بدی هام منو ببخش. از طرف پاییز! یلدا مبارک . . .

—–

بین چگونه قناری ز شوق می لرزد / نترس از شب یلدا بهار آمدنی است

—–

روی گلتون به سرخی انار، شبتون به شیرینی هندوانه، خنده هاتون مثل پسته و عمرتون به بلندی یلدا. شب یلدا مبارک . . .

—–

بیا ای دل کمی وارونه گردیم / برای هم بیا دیوونه گردیم

شب یلدا شده نزدیک ای دوست / برای هم بیا هندونه گردیم!

—–

تو خوشگلترین، خوشتیپ ترین و با کلاس ترین آدم روی زمین هستی

اینم هندونه شب یلدات! بذار تو یخچال تا خنک بشه!

—–

بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند. یلدا مبارک

—–

یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا.

یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد.

—–

میان دوستـــان افتاده ای تک / رخت هندونه ،زلفت عین پشمک!

برایت می زنم اینک پیامک / شب یلدای تو ای گل! مبارک!

—–

آماده باش

فردا روز بزرگیه روزی که منتظرش بودی

چشم همه به توه

خیلی روت حساب کردم فردا شمرده میشی !

یلدا مبارک

—–

همه ی شب های غم آبستن روز طرب است

یوسف روز ز چاه شب یلدا آید

—–

چون تیر رها گشتـه ز چلّـه شده ایم!

مهمان شمــا در شب چلّـه شده ایم!

از برکت ایـن سفــره ی الــوان شما

تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم!

—–

محفل آریائی تان طلائی٬ دلهایتان دریائی

شادیهایتان یلدائی٬ پیشاپیش مبارک باد این شب اهورائی . . .

—–

قیمت پماد سوختگی شب یلدا(چله)خیلی خیلی بالا میره.

اگه نگرفتی زود تر بخرش شاید هندوانه ای که گرفتی سفید در بیاد هااا

اون وقت لازمت میشه!!!

—–

تو خوبی!
تو بهترینی!
تو تکی!
.
.
.
.
.
اینم از هندونه شب یلدات. بذارشون تو یخچال خنک شه! یلدا مبارک!

—–

بیا ای دل کمی وارونه گردیم، برای هم بیا دیوونه گردیم، شب یلدا شده نزدیک ای دوست، برای هم بیا هندونه گردیم. شب یلدا مبارک

—–

میان دوستـــان افتاده ای تک / رخت هندونه ،زلفت عین پشمک!

برایت می زنم اینک پیامک / شب یلدای تو ای گــــــل! مبارک!

—–

تو میری و من فقط نگاهت می کنم، تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم، بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم، اما برای دیدن تو همین یک لحظه باقیست، تا یلدایی دیگر انتظارت را خواهم کشید . . .

—–

چند ساعت بیشتر به آخر پاییز نمونده، جوجه هاتو شمردی!؟

—–

توی سرمای این شب طولانی به فکر بی خانه مان هایی که چشم میزنند زودتر صبح بشه هم هستی؟

—–

شادیتون ۱۰۰ شب یلدا دلتون قد یه دریا توی این شبای سرما یادتون همیشه با ما. یلدا مبارک . . .

—–

روی گل شما به سرخی انار، شب شما به شیرینی هندوانه، خندتون مانند پسته و عمرتون به بلندی یلدا. شب یلدا مبارک . . .

—–

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت. یلدایتان مبارک.

—–

ما منتظر صبح شب یلداییم، دستی به دعا تا فرج فرداییم . . .

—–

شب یلدا که رفتم سوی خانه گرفتم پرتقال و هندوانه

خیار و سیب و شیرینی و آجیل دوتا جعبه انار دانه دانه

گز و خربوزه و پشمک که دارم ز هر یک خاطراتی جاودانه

شب یلدا بوَد یا شام یغما و یا هنگام اجرای ترانه

به گوشم می رسد از دور و نزدیک نوای دلکش چنگ و چغانه

پس از صرف طعام و چای و میوه تقاضا کردم از عمّه سمانه

که از عهد کهن با ما بگوید هم از رسم و رسوم آن زمانه

چه خوش میگفت و ما خوش میشنیدیم پس از ایشان مرا گل کرد چانه

نمی دانم چرا یک دفعه نامِ “جنیفر لوپز” آمد در میانه

عیالم گفت:خواهان منی تو و یا خواهان آن مست چمانه؟

به او با شور و شوق و خنده گفتم عزیزم با اجازه، هر دُوانه!!

نمی دانی چه بلوایی به پا شد از آن گفتار پاک و صادقانه

به خود گفتم که”بانی” این تو بودی که دست همسرت دادی بهانه

خلاصه آنچنان آشوب گردید که از ترسم برون رفتم ز خانه

ز پشت در زدم فریاد و گفتم “مدونا” هم کنارش، هر سه وانه!!

و آن شب در به روی من نشد باز شدم چون مرغ دور از آشیانه

شب جمعه برای او نوشتم ندامت نامه، امّا محرمانه

نمی دانم پس از آن نامه دیگر عیالم کینه با من داره یا نِه

ولی بگذار با صد بار تکرار بگویم آخرین حرفم همانه!!

———-

شب یَلدا یا شب چلّه بلندترین شب سال در نیم کره شمالی زمین است. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان) اطلاق می شود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن می گیرند. این شب در نیم کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیش تر و طول شب کوتاه تر می شود. «یلدا» واژه ایست به معنای «تولد» برگرفته از زبان سریانی که از شاخه های متداول زبان «آرامی» است. یلدا و جشن هایی که در این شب برگزار می شود، یک سنت باستانی است.


کوچه


امشب ای سرو من در کنار کیستی
دوش بودی یار من . امروز یار کیستی
برده ای صبر و قرار از من
رفتی از نظر . ای قرار جان و دل
ای قرار جان و دل . صبر و قرار کیستی

امشب سر هر کوچه دنبال تو می گردم

هر ره گذری گوید من عاشق و ولگردم
از ره گذران پرسم . من جا و مکان تو
بر هر گذری گویم . من نام و نشان تو
گر می شنوی صوتم . اواز ده اینجایم
تا پر بکشم سویت . من با دل شیدایم
من دور تو می گردم .من دور تو می گردم
من دور تو می گردم .من دور تو می گردم

در مسجد و میخانه من نام تو را گویم

در کعبه و بت خانه .من باز تو را جویم
گر می شنوی صوتم . اواز ده اینجایم
تا پر بکشم سویت . من با دل شیدایم
من دور تو می گردم .من دور تو می گردم
من دور تو می گردم .من دور تو می گردم

امشب سر هر کوچه دنبال تو می گردم

هر ره گذری گوید من عاشق و ولگردم
از ره گذران پرسم . من نام و نشان تو
بر هر گذری گویم .من جا و مکان تو
گر می شنوی صوتم . اواز ده اینجایم
تا پر بکشم سویت . من با دل شیدایم
من دور تو می گردم .من دور تو می گردم
من دور تو می گردم .من دور تو می گردم

در مسجد و میخانه من باز تو را جویم

در کعبه و بت خانه .من نام تو را گویم
گر می شنوی صوتم . اواز ده اینجایم
تا پر بکشم سویت . من با دل شیدایم
من دور تو می گردم .من دور تو می گردم
من دور تو می گردم .من دور تو می گردم

من دور تو می گردم .من دور تو می گردم

من دور تو می گردم .من دور تو می گردم