عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

درنای طلایی

به عنوان مربی اوریگامی (کاردستی ژاپنی با کاغذ) در موسسه ای در شهر میلواکی ایالت ویسکانسین، از آرت بیودری خواستند در نمایشگاهی در یکی از بازارهای بزرگ میلواکی، غرفه مدرسه را اداره کند.

او تصمیم گرفت چند کاغذ تا شده برای درست کردن درنا همراه خود ببرد تا آن ها را به کسانی که در مقابل غرفه او می ایستند، بدهد.

پیش از شروع نمایشگاه، اتفاق عجیبی افتاد. ندایی در درونش به او گفت که کاغذ طلایی پیدا کند و درنایی با آن بسازد. آن صدا به قدری مصر بود که آرت در میان کاغذهایش به جستجو پرداخت و آن کاغذ را پیدا کرد. از خود پرسید: «چرا من این کار را می کنم؟»

آرت هرگز با کاغذ طلایی کار نکرده بود. کاغذهای براق به آسانی کاغذهای رنگی تا نمی شد، ولی آن صدای درونی دائم تکرار می شد. آرت سعی کرد صدا را نادیده بگیرد. غرولندکنان گفت: «چرا کاغذ طلایی؟ کار کردن با کاغذهای دیگر خیلی آسان تر است.»

صدا مصرانه گفت: «این کار را بکن. تو آن را باید به شخص ویژه ای بدهی!»

آرت با بدخلقی از صدا پرسید: «کدام شخص ویژه؟»

صدا گفت: «خودت می فهمی.»

آن شب آرت کاغذ طلایی را با دقت تا کرد و از آن درنایی زیبا و آماده پرواز ساخت. او پرنده زیبا را همراه ۲۰۰ درنای کاغذی رنگارنگ دیگر که در طی چند هفته ی اخیر درست کرده بود، بسته بندی کرد.

روز بعد در بازار مردم دسته دسته جلوی غرفه آرت جمع می شدند تا درباره ی اوریگامی سؤال کنند. او این هنر را نمایش می داد. کاغذها را تا می کرد، باز می کرد و از آن ها چیزهای جالبی می ساخت. او با دقت جزئیات درست کردن را توضیح می داد.

خانمی مقابل آرت ایستاده بود. آن «شخص ویژه». آرت قبلا او را ندیده بود. او ساکت به آرت نگاه می کرد که با دقت تمام کاغذی صورتی را به شکل درنایی بالدار در می آورد.

آرت به صورت او نگاه کرد. بی اختیار دستهایش پایین رفت و از جعبه ی بزرگی که درناهای رنگی در آن بود، درنای طلایی را که شب قبل درست کرده بود، برداشت و به خانم داد.

آرت گفت: «نمی دانم چرا، ولی صدایی در درونم به من می گوید که باید این درنا را به شما بدهم. این درنا سمبل صلح است.»

آن خانم حرفی نزد. فقط دستهای کوچکش را دور آن پرنده حلقه زد. گویی پرنده زنده است. وقتی آرت به چهره ی او نگاه کرد، دید چشمانش لبریز از اشک شده است.

سرانجام آن خانم نفس عمیقی کشید و گفت: «شوهرم سه هفته ی قبل مرد. امروز اولین روزی است که از خانه بیرون آمده ام.»

بعد در حالی که درنا را به آرامی تاب می داد، با دست دیگرش اشکهایش را پاک کرد. با صدای آهسته ای گفت: «امروز سالگرد ازدواج ماست. برای این هدیه متشکرم. می دانم شوهرم در صلح و صفاست، این طور نیست؟ صدایی که شما شنیدید، صدای خدا بود و این درنای زیبا هدیه ای از طرف اوست. این جالب ترین هدیه سالگرد ازدواجم است. از اینکه به ندای قلب تان گوش دادید، متشکرم.»

به این ترتیب آرت آموخت که به ندای درونی اش که به او می گوید کاری انجام دهد، به دقت گوش جان بسپارد، حتی اگر در آن زمان علت آن را درک نکند.

 پاتریشیا لورنس


اس ام اس

سلام بر دوستان عزیز و دوست داشتنی خودم
اول اینکه خیلی جالبه هرموقع نزدیک به ارسال پیامک های غمگین میشه یه اتفاقی واسم میوفته
که با غمگینترین حسم واست پیامکارو بفرستم
شاید واسه همینه به دل میشینه
 
...........................................
عصبانی میکنن آدمو
پیامک های طنز رو تقدیمتون میکنم
و نظر یادتون نره ه ه
 
................................................................


 

به طرف میگن تفریحت چیه ؟

میگه بدبختیامون رو تو فیس بوک مینویسیم ..

لایک میزنیم ، بهشون میخندیم !!!
 
  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂ 
نصیحت یه شوهر به زنش:
هر وقت یه سوسک تو دستشویی دیدی با دمپایی فورا نکوب رو سرش…

بی توجه از بغلش رد شو… این کار از صدتا فحش براش بدتره
 
 
  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
میلیون ها و میلیاردها آدم توی این دنیا هستند
و همه شان می توانند بی تو زندگی کنند ، آخر من بدبخت چرا نمی توانم ؟
 
 
  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
دختره میره لوازم التحریری و میگه :
آقا کارت پستال تو تنها عشق منی رو دارید؟...
مرده میگه : بله داریم. میگه : پس 12تا بدید لطفا..!!!
 
  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
میگن تو بهشت نیم ساعت که درس خوندی
مامانت میاد با یه لیوان چایی و یه کیک شکلاتی
 میگه عزیزم خسته شدی دیگه بسه برو فیسبوکت رو چک کن...
 
  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

 
داشتیم با مامانم وسایل انباری رو مرتب میکردیم

یه دفعه مامانم یه جعبه مدادرنگی ۲۴رنگ قاب فلزی رو از توو کارتون درآورد

نگاش کرد و زد زیر خنده!!!

گفت: میدونی این چیه؟

اینو خریده بودم هروقت معدلت ۲۰شد بدم بهت

حیف واقعا!!!

خاک تو سرت !!!

  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
 
آیا میدانید ۸۰ درصد صحبت انسان ها در روز
 گفت وگویی است که در ذهن خودشان انجام می دهند.
 
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
میدانید چرا ناپلئون همیشه از کمر بند قرمز استفاده میکرده
و این که حکمت کمربند ناپلئون چیست ؟
این سوال برای خیلیها پیش آمده و جواب آن فقط یک جمله است :
از کمربند قرمز استفاده میکرده تا از افتادن شلوارش جلوگیری کند!!
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
دوستِ عزیزی که سعی داری با دهن بسته خمیازه بکشی...
چه کاریه واقعاً ؟ !
جاش سوراخای دماغت باز می شه خوب...
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

یکی زنگ زده منم اصلا حوصلشو نداشتم.

شروع کردم نصفه نصفه حرف زدن یعنی مثلا انتن ندارمو قطع میشه و از این حرفا...

میگه صدات قطع و وصل میشه ولی صدای ضبط ماشینت واضح میاد
!!


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

من دیگه اون آدم ِ قبلی نیستم
اما به نظرم این مشکل نیست
مسئله اونه که من اون آدم ِ بعدی هم نیستم...
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 

مامانم خطاب به همسترمون: سلام عزیزم، سلام پسرم صبحت بخیر!
خوب لالا کردی؟ بزار برات غذا بیارم عشقم بخوری چاق بشی چله بشی...
آی مامان قربونت بره..
ای جانم ای جانم!

مامانم خطاب به من:
هوی شتر نمیخوای اون تن لشت رو از جات بلند کنی بیای صبحونتو کوفت کنی؟؟؟


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
 
یارو داشت بچش رو میزد بهش میگن چرا میزنیش؟

میگه فردا کارنامشو میگیره منم فردا نیستم شهرستانم.

 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
آخر نفهمیدیم منظور اینایی که میگن گوش کن ببین چی میگم چیه ؟
آخر گوش کنم ؟
یا ببینم ؟


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

دوتا انگلیسی داشتن فارسی یاد میگرفتن 
اولی میگه پاشو
دومی می گه نمیپاشم
 اولی جواب میده نگو نمیپاشم بگو پاشیده نمی شم

 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 

سال ها برای برابری زنان و مردان تلاش کردیم
و بالاخره توانستیم حق مش کردن مو، سوراخ کردن گوش و برداشتن ابرو را
به آقایان تقدیم کنیم!


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

بچه:مامان اون آقاروببین کچله!
 مامان: هیس…میفهمه
 بچه: مگه تا حالا نفهمیده!

 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
اعتماد به نفس بعضی ها رو اگه خر داشت
 الان سلطان جنگل بود!!
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

مرد : اگر من ترکت کنم
 عمرا نمیتونی یکی مثه من پیدا کنی...
زن : چی باعث شده که فک کنی باز هم یکی مثه تو میخوام...؟
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

دوغ قبول!

شیرکاکائو قبول!

آبمیوه پاکتى قبول!

اصلا نوشابه هم قبول!

آب معدنى رو دیگه برا چى تکون میدى؟!

همش همونه!!!


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

مرده شب خونه نمیاد فرداش زنش میپرسه کجا بودی
 میگه پیش دوستم

زنه زنگ می زنه به ده تا از دوستاش
 8 تا میگن اینجا بوده
 2تا میگن هنوز اینجاست !


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

میدونی چیه ؟

اونقدری که واسه تو مایه گذاشتم ، اگه به دسته بیل آب میدادم تا حالا میوه داده بود !
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

شوخ طبعی یکی از ویژگی های مردان جذابه...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما به یاد داشته باشید که هرگز دختری رو پیدا نمیکنید که بیخیال بهرام رادان بشه و بره سراغ حمیدماهی صفت !!!


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 

جمعیت جهان = 7,000,000,000 نفر

اگه من بمیرم = 6,999,999,999 نفر

همه اعداد عوض میشه
 قدر منو بدون ...
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

زن همسایه چیست ؟

زن همسایه موجودیست که ساعتها دم در حرف میزنه
اما نمیشینه ، چون دیرش میشه...
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
امروز صبح بعد از مدتها تصمیم گرفتم برم ورزش کنم!

تیشرت نارنجی‌ مو پوشیدم و زدم بیرون.

و حالا توجه شما رو به تیکه‌های ملت غیور  خصوصا دخترای گل جلب می‌کنم:
نارنگی! کجا میری؟

پرتقال! بدو تا نخوردمت!

هویج!مگه خرگوش دنبالت کرده؟

ته ‌سیگار!

رفتگر!برو ۹ شب بیا بابا!

چی‌توز موتوری!

سن ایچ و دیگر هیچ!

لینا توپی!!انقدر جون نده بابا!

اسمارتیز!بقیه دوستات کجان؟

بچه‌ها! بچه ها! گارفیلد!.............
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

( یه توپ دارم قلقلیه ) پَ نه پَ شش ضلعی نامنتظمه...
 ( میزنم زمین هوا میره ) پَ نه پَ می خواستی زمینو حفر کنه برسه مرکز زمین...
( نمی دونی تا کجا میره )پَ نه پَ می دونم نمیگم که ریا نشه...
( من این توپو نداشتم ) پَ نه پَ داشتی ، رو نمی کردی...
 ( مشقامو خوب نوشتم ) پَ نه پَ همش برو دنبال یللّی تللّی...
( بابام بهم عیدی داد ) پَ نه پَ می خواستی روز مادر بهت کادو بده...
 ( یه توپ قلقلی داد ) پَ نه پَ می خواستی یه دونه بی ام ۷۳۰ بهت بده !!
 
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
بچه ها میخوام یه چیز خیلی مهم رو بهتون بگم ولی قول بدید که به راهنمایی هایی که داده شده عمل کنید:
.
.
.
... .
... ... ... ... .
.
قول دادین ها!!!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1.باید یه حرف مهمی رو بهت بگم، به شماره 5 نگاه کن
2.برای دونستن جواب شماره 11 رو نگاه کن
3.لازم نیست ناراحت بشی، شماره 15 رو نگاه کن
4.آروم باش، ناراحت نشو، شماره 13 رو نگاه کن
5.اول شماره 2 رو نگاه کن
6.اینقد عصبی نباش،شماره 12 رو نگاه کن
7.میخواستم بگم که خیلی دوست دارم اگه لایک کنی!!
8.چیزی که من میخوام بگه اینه که.... باید 14 رو ببینی
9.یه کم تحمل داشته باش، شماره 4 نگاه کن
10.برای بار آخر ، به شماره 7 نگاه کن
11.امیدورام که خیلی ناراحت نشده باشی، 6 رو ببین
12. معذرت میخوام،ولی باید 8 رو نگاه کنی
13.ناراحت نشو دیگه، 10 رو نگاه کن
14.نمیدونم چه جوری بهت بگم، ولی باید 3 رو نگاه کنی
15.حتما خیلی ناراحت شدی، ولی ناراحت نباش، به شماره 9 نگاه کن....
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 

مردی را تصور کنید که در اثر خوردن یک مکعب 4x4x3 سانتی متری یخ دارد خفه می شود، شما چه کار می کنید ؟!

1) گلویش را با تیغ می بریم تا نفس بکشد
2) صبر می کنیم تا یخ آب شود بلکه هنوز زنده مانده باشد
3) در این وضعیت از سشوار استفاده می کنیم
4) آنقدر خجالتش می دهیم تا یخش آب شود
... 5) مکعب مستطیل را به فضل الهی با آب جوش نابود می کنیم
6) فرضتان بسیار فانتزی است و چنین حجمی به هیچ ترتیب از گلو پایین نمی رود
7) اجازه می دهیم در کمال آرامش خفه شده و از شر دنیا راحت شود
8) نگاهش می کنیم
9) مشکل را گوگل می کنیم و دعا می کنیم سر از اینجا درنیاوریم
10) متاسفانه کاری نمی توانیم بکنیم پس موبایلمان را درمی آوریم ، فیلمی از خفگی او تهیه می کنیم و در یوتیوب قرار می دهیم بلکه معروف شویم
11) متذکر می شویم که خدا بزرگ است و می رویم
12) فقط خونسردی خود را حفظ می کنیم
13) بستگی دارد از کدام وجه مکعب را خورده باشد
14) در فاصله ی یک متری ایستاده و قاه قاه به او می خندیم
15) کمی چای در حلقش میریزیم تا حداقل قبل از مرگ یک لیوان "آیس تی" خورده باشد
16) یک قطعه 4x4x3 یخ دیگر وارد گلویش می کنیم تا مکعب اول در هنگام آب شدن تنها نباشد و با هم بازی کنند
17) به صورت آرام و شمرده "اشهد" را با او مرور می کنیم
18) به او سلام کرده و دلیل انجام کارش را از وی می پرسیم اگر دلایلش منطقی بود به هر وسیله ای که شده به او کمک می کنیم و اگر هم منطقی نبود خداحافظی کرده ، با او دست می دهیم و محل را ترک می کنیم تا بمیرد .
مگر چه اشکالی دارد ؟ یک نفر کمتر


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

 

عشق به پدر و مادر

آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/03.jpg
 
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !
 
شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان ...
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/05.jpg

خورشید
هر روز
دیرتر از پدرم بیدار می شود
اما
زودتر از او به خانه بر می گردد !

به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !!!
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/10.jpg
 
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛
 
سلامتیه اون پسری که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
..
 20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....
... ... ... ... ..
 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!
..
باباش گفت چرا گریه میکنی..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...!
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/04.jpg
 
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
... ... ... ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها
 
 

(( قند )) خون مادر بالاست .
دلش اما همیشه (( شور )) می زند برای ما ؛
اشک‌های مادر , مروارید شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مروارید!
حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد!
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش .
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/12.jpg

دست پر مهر مادر
تنها دستی ست،
که اگر کوتاه از دنیا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/11.jpg
 
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
... ... ...
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری...!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتی هرچی پدره
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/13.jpg

مادر
تنها کسیست که میتوان "دوستت دارم"‌هایش رااا باور کرد
حتی اگر نگوید...???
 
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه
اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش!
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/02.jpg
 
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن....
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/09.jpg
 
پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"...
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!
 
مردان پیامبر شدند؛
و زنان مادر؛
قداست پیامبران را توانسته‌اند به زیر سوال ببرند؛
ولی قداست مادران را هرگز..!
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/06.jpg
 
آدم پیر می شود وقتی مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــدا میزند اما جوابی نمیشنود.........
ممماااااااااااادددددددررررررر..............
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/08.jpg
 
تو 10 سالگی : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگی : " ولم کنین "
تو 20 سالگی : " مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگی : " باید از این خونه بزنم بیرون"
تو 30 سالگی : " حق با شما بود"
تو 35 سالگی : "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگی : " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو  هفتاد سالگی : " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...!
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/07.jpg
 
بهشت از آن مادران است در حالی که به جز پرستاری و نگهداری از فرزندان ، هیچ حق دیگری نسبت به آتها ندارند و برای بیشتر چیزها اجازه ی بابا لازم است !!!!!
 
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/01.jpg
 
اگر 4 تکه نان  خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است

بی حیا

بـــــــــــــــــــــی حیا 

 

روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند...

بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه بت پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، بت پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.

سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت...

مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد.

مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم...

تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک بت پرست آمدی و طلب نان کردی...مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد...

 

 

سخن روز : آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته  ای، از این آشفته ام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم. فریدریش نیچه

هیچ وقت دیر نیست

چند سال پیش که یک دوره ارتباطات را می گذراندم، روش غیر عادی را تجربه کردم. استاد از ما خواست که از هر چیزی که در گذشته از آن احساس شرمندگی، گناه و پشیمانی می کنیم، فهرستی تهیه کنیم. هفته بعد از شرکت کنندگان در کلاس خواست تا فهرست خود را با صدای بلند بخوانند.

کار ویژه ای به نظر می رسید. اما همیشه فرد شجاعی در بین جمعیت وجود دارد که داوطلب این کارها شود. افراد که فهرست شان را می خواندند، فهرست من طولانی تر می شد. پس از سه هفته ۱۰۱ مورد در فهرستم یادداشت کردم. سپس استاد از ما خواست که راههایی برای عذر خواهی از دیگران و اصلاح اشتباهات مان پیدا کنیم.

هفته ی بعد مردی که کنارم نشسته بود، دستش را بلند کرد و داوطلب شد که این داستان را بخواند:

وقتی فهرستم را تهیه می کردم، به یاد اتفاقی در دوران دبیرستان افتادم. من در شهر کوچکی در آیووا بزرگ شدم. هیچ کدام از ما بچه ها کلانتری شهر را دوست نداشتیم. یک شب با دو تا از دوستانم تصمیم گرفتیم کلانتر براون را اذیت کنیم. قوطی رنگ قرمزی را پیدا کردیم و از تانکر آب شهرمان بالا رفتیم و با خط قرمز نوشتیم: «کلانتر براون دزد است.» روز بعد مردم شهر بیدار شدند و نوشته بزرگ ما را دیدند. ظرف دو ساعت کلانتر براون ما را پیدا کرد و به دفتر خود برد. دوستانم اعتراف کردند، اما من دروغ گفتم و حقیقت را انکار کردم.

بیست سال از آن ماجرا می گذرد و اسم کلانتر براون در فهرست من نوشته شده است. نمی دانستم او زنده است یا نه. آخر هفته ی گذشته شماره ی اطلاعات شهر آیووا را گرفتم. خوشبختانه فردی به نام راجر براون هنوز در فهرست اسامی وجود داشت. به او تلفن کردم. پس از آنکه تلفن چند بار زنگ زد، کسی گوشی را برداشت و گفت: «الو؟» من گفتم: «کلانتر براون؟» او گفت: «بله، خودم هستم.» من گفتم: «من جیمی کالینز هستم. می خواهم بدانید من بودم که آن کار را کردم.»

بعد اکمی مکث گفت: «می دانستم!» هر دو خندیدیم و کلی با هم حرف زدیم. آخرین کلماتش این بود: «جیمی همیشه برای تو متأسف بودم، چون دوستانت حرف دلشان را زدند و من می دانستم که تو آن را تمام این سالها با خود حمل می کردی.از اینکه به من زنگ زدی متشکرم…. البته به خاطر خودت.»

جیمی باعث شد که من هم تمام آن ۱۰۱ مورد فهرستم را اصلاح کنم. این کار دوسال طول کشید، اما نقطه ی عطف شغلم شد که حل و رفع مشکلات و بحرانها بود. مهم نیست که در چه شرایط سخت و بحرانی باشیم، هرگز برای اصلاح گذشته دیر نیست.

اس ام اس

سلام بر دوستای عزیزو دوست داشتنی
امروز زیاد حرف نمیزنم  چون خیلی هوای دلم طوفانیه
خیلیااتون بهم ایمیل میزنید که پیامک های طنز رو بیشتر بفرستم ولی خیلیا مثل خودم طرفدار این غمگین ها هستند
به هر حال اگر داغ دلتون تازه میشه یا با این جمله ها غمگین میشید پیشاپیش معذرت
ولی در هر صورت نظر یادتون نره....
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡

 
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم
حسین پناهی
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
 
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمیدرند
به نی چوپان دل میسپارند و گریه میکنند...
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

 
میدانی ... !؟ به رویت نیاوردم ... !
 از همان زمانی که جای " تو " به " من " گفتی : " شما "
فهمیدم
پای " او " در میان است ...
 
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 


 
 
اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!

 

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
 عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
خواستـــــــــــی دیگر نباشی ...

آفرین چه با اراده !!

لعنتـــــــــــــــــــــــــــ به دبستانی که تو از درسها یش

فقط تصمیم کبری را آموختـــــــــــــــــــــــــــی
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

 
اینجا زمین است ، زمین گرد است.
 تویی که مرا دور زدی !!!
فردا به خودم خواهی رسید
 حال و روزت دیدنیست.

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
زندگی کن
به ضرب المثل ها اعتمادی نیست
تازه یا کهنگی اش ، دردی را دوا نمیکند
ماهی را هر وقت که از آب بگیری ، فقط می میرد!!
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
این روزها به جای" شرافت" از انسان ها
 فقط" شر" و " آفت" می بینی !
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

 
وقتى دیدى
 ناراحتى یا خوشحالیت براش فرقى نمى کنه دیگه وقتشه
فراموشش کنى
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
می‌دونی"بهشت" کجاست ؟
یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب !
بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...

 
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
دو وقت دلم می گیرد
یکی وقتی با "بله" جواب می دهی
یکی وقتی "شما" صدایم می کنی
چگونه صدایت کنم که با "جانم" جواب دهی؟
و "تو" صدایم کنی؟
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

 
چه تفاوت عمیقیست
بین تنهایی
قبل از نبودنت
و تنهایی
پس از نبودنت.....!

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

 
وقتی کسی اندازت نیست
 دست بـه اندازه ی خودت نزن...
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
ای خُـــدایـــی کـِـــه هَمــــه چیــــز را زوج آفـــریـــدیـــ
.
.
.
مــــــــا رو یــــادتــــ رَفــتـــ؟
 

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند!
بــی‌کس ، بــی‌مار ، بــی‌زار ، بــی‌چاره بــی‌تاب ، بــی‌دار ، بــی‌یار ، بــی‌دل ، بـی‌ریخت،بــی‌صدا ، بــی‌جان ، بــی‌نوا
 
بــی‌حس ، بــی‌عقل ، بــی‌خبر ، بـی‌نشان ، بــی‌بال ، بــی‌وفا ، بــی‌کلام ،بــی‌جواب ، بــی‌شمار ، بــی‌نفس ، بــی‌هوا ، بــی‌خود،بــی‌داد ، بــی‌روح ، بــی‌هدف ، بــی‌راه ، بــی‌همزبان
بــی‌تو بــی‌تو بــی‌تو......
 

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
سکوت توی گوشی تلفن سنگینترین سکوتهاست
نه از دستها کاری ساخته است
نه از چشمها...

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
به سلامتی جای ریمل روی شونه
 که با جای رژلب روی یقه ....
تفاوتش اندازه یه دنیا غمه ...

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
ماندن به پای کسی که دوستش داری
 قشنگ ترین اسارت زندگی است !
 

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
 بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
 
یک عالم "دوستت دارم" یک عالم "عاشقتم" یک عالم "با من بمان"
روی دلم سنگینی می کند...
تو نیستی کجا خرجش کنم...؟!
 
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!

 

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
امیدوارم امشب خدا خوابیده باشه
چون بد دلم شکسته واگه خدا بشنوه صدامو
 ببینه گریه هامو
یه روزی یه جایی یه جوری دل اونطرف رو میشکنه
اما نمیخوام دلش بشکنه چون خیلی دوسش دارم
خدایا بخواب!
 
 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
مگه اشک چقدر وزن داره...؟
که با جاری شدنش ، اینقدر سبک می شیم...
 

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
من عاشقانه دوستت دارم
تـــو عاقلانه طردم میکنی
غرور تــو ...
حتی از حماقت من هم احمقانه ترست...!
 

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
شازده کوچولو می گفت :
گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود اما ماندنی بود ....
این بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود.....

 

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
تنها دلیل افتادن من از چشمانت
جاذبه رقیب بود نه زمین.........
 

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡




 

موهایم را
آنقدر کوتاه میکنم
تا خاطره انگشتانت را
از یاد ببرند...
دیری نمی پاید،
خاطراتت
دوباره می رویند...
 
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 


 
 
به حرمـــــت نان و نمکی که با هم خوردیم
نــــــــان را تو ببر
که راهـــــــــت بلند است و طاقتــــــــــت کوتاه
نمــــــــــک را بگذار برای من
می خواهم این زخم همیشــــــــــه تازه بمانـــــــد...
 
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 


 
 
من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...
 یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم
 ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...
و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!!!!

 

 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

 
 
نفهمیـدم چـرا << نیازمندیهای ِ همشهـری >>
آگهــی ِ مـرا قبــول نکـرد ! ...
آگهــی دربـاره ی تـو بـود .
نوشتـــه بــودم :
بــه تــو نیــاز دارم ..!
 
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

 
حاضرم سختی جدایی و تنهایی و نداشتنت رو به جون بخرم !
ولی .... سنگینی حقارت و آویزونی رو به دوش نکشم...
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
یک سوال
.
.
.
.
جانباز ِ چند درصد است
مردی یا زنی که در حادثه ی عشقی
قلب و غرور خود را از دست داده است؟!
 
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡

 
 
می خوام اونقــــــــــــــدر خودخواهانه بغلت کنم....که جای ضربان قلبم روی تنت بمونه.....
 
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡

 
دلـت کــه گــرفـتـه بـاشـــد
با صدای دســتـفــروش دوره گرد هم گــریــه می کنی...

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 


 
ﺑﯿﺸــــﺘﺮ ﺣـــــﺮﻓــﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﮔــــﻮﺷﻢ گفتی
لعنتی،
 ﺣـــﺎﻻ ﺷــــﺎﻫﺪ ﺍﺯ ﮐﺠـــﺎ ﺑﯿــــــﺎﻭﺭﻡ؟
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

 
عاشق شدن چیز ساده ایست . . .
مهم عاشق ماندن است
بی انتها.. بی زوال.. تا ابد.. بی منت....!
من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات
و از این غربت تلخ
که به اجبار به پایم بستند
می گریزم از شب
می گریزم از عشق
و تو ای پاک ترین خاطره ها
همه جا در پی تو می گردم...
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡



 

 
پس از تو، خط قرمز می گذارم
پس از هر بی تو، هرگز می گذارم
مبادا واژه ها دستت بگیرند!
(تو) را در یک پرانتز می گذارم!
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
همبازی هایمان را تا وقتی دوست داریم،
که خوب می بازند !
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
این روزها همه میرن!
اگر کسی اومد تعجب کنین...
مشکوک میزنه...!!!!
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
گاهی حتی جرات نمی کنم پشت سرم رو نگاه کنم که ببینم
جام خالیه یا نه !!؟
 


 

♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

بسیار تماشایی و آراسته ای / از رونق ماه آسمان کاسته ای
انگار نه انگار که مارا دیدی / از روی کدام دنده برخاسته ای
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
پیکان هزار سو شدم باور کن
در عشق سیاه رو شدم باور کن
آنگاه که بر گله ی قلبم تو زدی
چوپان دروغگو شدم باور کن …
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
به که باید دل بست ؟
به که شاید دل بست ؟
نقش هر خنده که بر روی لبی میشکفد ـ
نقشه یی شیطانیست
در نگاهی که تو را وسوسه عشق دهد ـ
حیله پنهانیست .
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

 
خانه ای می کشم
خانه ام کوچک است
خانه های بزرگ را دوست ندارم
دلم می گیرد...
آسمان... خانه ام زیباست
گرچه ابریست و می بارد!
خانه ام را دوست می دارم...



 

♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡

 
کاش نامت را با خط بریل می نوشتند!
صدا کردنت کافی نیست ...
شکوه اسم تو را باید لمس کرد 

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم
و نه به فرداهایی که "شاید" بیایی ...
می خواهم امروز را زندگی کنم ...
خواستی باش ...
نخواستی نباش...

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
باز یقه ام را چسبیده ای…
که برایم شعر بگو،
معشوقه…
شعر تویی
این نوشته ها بهانه اند…
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

 
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم…
هر کس هم که می آید مسافر است می شکند …..
.هم نمازش را، هم دلم را …
و می رود

 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
از کدام سو دورم می زنی؟
می خواهم از همان سو …
دورت بگردم!



 

♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
تـو راحت بـخواب من مـشق گریه هایـم هـنوز مـانده



 

♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
کلمه ای نیست
هیچ!
میان «من و تو»
این «واو» حرف بی ربطی است.
 
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
دردت را گریستم
گریه ات را مویه کردم
و تنهایی ات را
یک تنه
آغوش بودم
چنین بود
سرنوشت من
“!سنگی ، سزای سگی-”
سزد چنین سرنوشت
به روزگار سگی!
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

 
روزها شیر نمینالد
در برابر نگاه روباهان, گرگان و در برابر نگاه جانوران
شیر نمی نالد
سکوت و وقار و عظمت خود را بر سر  شکنجه آمیز ترین دردها حفظ می کند
اما تنها...
تنها در شبهاست که شیر میگرید
 
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
 
بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم


 

♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


 

♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡
♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡


آلمی رز

دو ماه به کریسمس مانده بود که آلمی رز نه ساله، به من و پدرش گفت که یک دوچرخه نو می خواهد. دوچرخه کهنه اش خیلی بچه گانه بود و یک لاستیک نو لازم داشت.

هر چه به کریسمس نزدیک تر می شدیم، به نظر می رسید که اشتیاق او برای داشتن دوچرخه ی نو کاهش می یابد، یا ما این طور فکر می کردیم. چون دیگر اشاره ای به دوچرخه نمی کرد.

ما عروسکهای جدید، خانه ی عروسکی و کتابهای کودکانه نو برایش خریدیم. اما در نهایت بهت و تعجب ما، دخترمان آلمی رز در ماه دسامبر به ما گفت که دوچرخه تنها چیزی است که می خواهد.

نمی دانستیم چه باید بکنیم. شام کریسمس را تدارک ببینیم،سایر هدایا را بخریم یا با صرف وقت مجدد، دوچرخه نویی برای دخترمان تهیه کنیم. ساعت 9 شب بود و ما تازه از مهمانی برگشته بودیم و هنوز هدایای بچه ها، والدین، خواهرها، برادرها و دوستانمان را بسته بندی نکرده بودیم. آلمی رز و برادر شش ساله اش در رختخواب شان خوابیده بودند و ما فقط به دوچرخه فکر می کردیم و خود را از جمله والدینی می دانستیم که فرزندشان را ناامید کرده اند.

ناگهان شوهرم، ران، فکر جالبی به ذهنش رسید: «چطور است با سفال دوچرخه ای درست کنیم و روی آن بنویسیم که او می تواند بین دوچرخه سفالی و دوچرخه واقعی، یکی را انتخاب کند.» فرض را بر این گذاشتیم که چون کار دست ما با ارزش است و او دختر بزرگی است، خودش به دلخواه می تواند یکی را انتخاب کند. بنابراین همسرم، ران، پنج ساعت با جدیت کار کرد تا دوچرخه ای کوچکتر از دوچرخه ی واقعی درست کند.

سه ساعت بعد، صبح روز کریسمس، دخترم آلمی رز که خواست بسته دوچرخه سفید و قرمز و یادداشت روی آن را باز کند، آرام و قرار نداشتیم. بالاخره بسته را باز کرد و گفت: «منظورتان این است که من این دوچرخه را که پدرم برایم درست کرده با دوچرخه واقعی عوض کنم؟»

گفتم: «بله.»

آلمی رز که اشک در چشمهایش جمع شده بود، پاسخ داد: «من هرگز نمی توانم این دوچرخه سفالی زیبا را که پدر با دست خودش برایم ساخته، با دوچرخه واقعی عوض کنم. این دوچرخه سفالی را به دوچرخه واقعی ترجیح می دهم.»

در آن لحظه دل مان می خواست زمین و آسمان را به هم بریزیم تا تمام دوچرخه های روی زمین را برای او بخریم.

آنچه واقعا مهم است

سالها پیش، در المپیک سیاتل، نه رقیب که همه از نظر جسمی و ذهنی معلول بودند، در مسابقه دوی صد متر شرکت کردند. صدای تیر که بلند شد، همه ی آنها، البته نه در یک خط شروع به دویدن کردند و همه مشتاق بودند که خود را به خط پایان برسانند و برنده شوند.

همه راه افتادند، جز پسری که تلوتلو می خورد. اونمی توانست بدود و زمین خورد. سرانجام پس از چند بار زمین خوردن، گریه کرد. هشت دونده دیگر صدای گریه او را شنیدند. قدمهای شان را کند کردند و ایستادند. همه برگشتند. یکی از آن ها که مبتلا به سندرم داون بود، خم شد و پسر را بوسید و گفت: «حالا حالت بهتر می شود.»

همگی دست در دست هم به طرف خط پایان رفتند.

همه ی تماشاچیان در استادیوم از جا برخاستند و ده دقیقه آن ها را تشویق کردند.

آخرین خداحافظی

برآن شدم که نزدیک تو باشم. از صمیم قلب صدایت زدم و زمانی که به سویت آمدم دریافتم که تو هم به سوی من می آمدی. 

اتاق بیمارستان آرام و تاریک بود. روز به آرامی سپری می شد و گویی اتفاقی غیر واقعی در حال وقوع است. خود را در صحنه ی تاریک یک تئاتر می یافتم. اما متأسفانه این صحنه کاملا واقعی بود _ برادرم، خواهرم و خودم هر کدام در افکارمان غرق شده بودیم و در سکوت به مادر نگاه می کردیم که کنار تخت پدر نشسته و به او می نگریست. او بی هوش بود، مادرم با او آهسته صحبت می کرد. پدر پس از سال ها تحمل صبورانه ی درد ناشی از یک بیماری کشنده، امروز صبح به کما رفته بود. پایان مبارزه اش نزدیک بود. همه ی ما می دانستیم که مرگ او نزدیک است.

مادر ساکت شد. متوجه شدم که به حلقه ی ازدواجش نگاه می کند و لبخند آرامی بر لب دارد. ازآن جا که می دانستم او به عادت چهل ساله ی ازدواجش فکر می کند، من هم لبخند زدم. مادرم زنی فعال و پر جنب و جوش است که لحظه ای آرام و قرار ندارد. به همین دلیل حلقه ی ازدواجش مرتب در هم فرو می رفت و از شکل و قیافه می افتاد. پدر که همیشه آرام و مرتب بود، دست مادر را می گرفت و با دقت حلقه را مرتب می کرد. هر چند که عبارت دوستت دارم بسیار حساس و محبت آمیز بود اما بیان آن برای پدرم که هیچ احساسی را به سادگی بیان نمی کرد، بسیار مشکل بود. به همین دلیل او سالیان سال، احساس خود را با همین روش های ساده بیان کرده بود.

پس از یک مکث طولانی، مادرم به طرف ما برگشت و با صدای آرام و غمگینی گفت: «می دانستم که پدرتان به زودی ما را ترک خواهد کرد اما رفتنش آن چنان سریع شد که فرصت نکردم با وا خداحافظی کرده و برای بار اخر به او بگویم که دوستش دارم.»

سرم را خم کردم و از خداوند خواستم تا به آن ها اجازه دهد برای بار آخر هم عشق خود را با هم قسمت کنند اما قلبم گواهی می داد که دعاهای من بی اثر است.

اکنون می دانستیم که باید صبر کنیم. شب به کندی سپر می شد. همه ی ما یکی پس از دیگری خوابمان برد و اتاق در سکوت فرو رفت. ناگهان از خواب پریدیم. مادر شروع به گریه کرد. ما نگران بدترین اتفاق بودیم بنابراین بلند شدیم تا مادر را دلداری بدهیم. اما با تعجب متوجه شدیم که اشک مادر از خوشحالی است. نگاهش را دنبال کردیم. نمی دانم چگونه دست پدر حرکت کرده و روی دست مادر قرار گرفته بود.

مادر در میان باران اشکش لبخندب زد و گفت: «برای یک لحظه ی کوتاه به من نگاه کرد.» مادرم مکث کرد و به دستش نگاه کرد و سپس با صدایی لرزان از احساسات ادامه داد: «او حلقه ام را مرتب کرد.»

پدرم یک ساعت بعد در گذشت. اما خداوند با حکمت بیکران خود می داند در قلب ما چه می گذرد، حتی قبل از این که از او در خواست کنیم. دعاهای ما به نحوی بر آورده شده که تا آخر عمر آن را گرامی می داریم.

مادر آخرین وداع خود را دریافت کرده بود.

قول

 زندگی من گوش به فرمان زندگی توست.

موریل روکیسر

یک شب خود را در کنفرانسی در واشنگتن دی سی یافتم. خوشبختانه، در همان شب باکی فولر هم در همان هتل سخنرانی داشت. به موقع به سالن کنفرانس رفتم تا تمام سخنرانی او را گوش بدهم. این مرد هشتاد ساله مرا به حیرت وا داشت. با آن ذهن هوشیار، عقل و خردی ژرف و انرژی بی پایان. وقتی سخنرانی به پایان رسید با هم به طرف پارکینگ زیر زمینی راه افتادیم تا به ماشین لیموزین فرودگاه که برایش فرستاده بودند برسیم.

باکی با اضطرابی که کم تر در او دیده می شد نگاهی به من انداخت و گفت: «امشب باید برای یک سخنرانی دیگر به نیویورک بروم.می دانی، حال آنی اصلا خوب نیست.خیلی نگران او هستم.»

باکی فولر زمانی به طور پنهانی به من گفته بود که به همسرش آنی قول داده تا قبل از او بمیرد تا زمانی که نوبت مرگ آنی برسد، بتواند در جهان دیگر به او خوشامد بگوید.برداشت من از این سخنان فقط یک امید بود نه یک تعهد الزام آور.این نشان می داد که تا چه حد باک مینستر فولر را دست کم گرفته بودم.

اندکی پس از سخنرانی باکی در نیویورک، به او خبر دادند که آنی در بیمارستان لس آنجلس به کما رفته است. پزشکان هم احتمال داده بودند که او هرگز به هوش نخواهد آمد.باکی با اولین پرواز به لس آنجلس رفت.خود را فورا به بیمارستان رساند و در کنار تخت آنی نشست و چشمانش را بست.

او به آرامی از دنیا رفت.

باکی نمونه بارز یک فرد توانا در انتخاب نوع زندگی است.او حتی زمان مرگ خود را هم انتخاب کرد.با آرامش کامل و با آغوش باز به جهان باقی شتافت.این کار یک اقدام بسیار شجاعانه و گامی به سمت جلو بود.

چند ساعت بعد،آنی هم با آرامش کامل به او ملحق شد. او به قول خود وفا کرده بود و در جهان دیگر منتظر آنی بود.