عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

مدل لباس,لباس دخترانه,لباس راحتی دخترانه

عکس ها در حال لود شدن میباشند...  شکیبا باشید!
در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را بزنید.


مدل لباس دخترانه















مدل لباس راحتی









مدل لباس










مدل لباس,لباس دخترانه,لباس راحتی دخترانه

بلوز و دامن

بلوز و دامن

امیدوارم که براتون جالب باشند...

ژورنال لباس مجلسی

ژورنال لباس مجلسی

نامردی

تجاوز دسته جمعی ماموران به دختر 16 ساله فراری در کلانتری سیرجان استان کرمان
سال 85 از کرمان تصمیم به رفتن به دانشگاه به مقصد شهر دیگری داشتم یک ساعت به حرکت اتوبوس مانده بود تصمیم گرفتم تلفنی به یکی از دوستان کرمانی ام بزنم, در گوشه ای کیوسک تلفن شهری یافتم مشغول تلفن زدن بودم که دختری حدود 16 ساله را دیدم به من خطاب کرد: از اینجا میشه زنگ بزنم بندرعباس
به دختر نگاهی کردم در چهره اش مظلومیت خاصی را مشاهده کردم با دست مخابرات را نشان دادم و گفتم از انجا می توانی زنگ بزنی, زد زیر گریه, پول ندارم, از زبانم در رفت گفتم فراری هستی, دختر بینوا گریه اش بیشتر شد گفت اره ,من از خانه فرار کرده ام ,من اهل حاجی اباد بندرعباسم .اولین بار بود که به یک دختر فراری برخورد می کردم گفتم هر کمکی بخواهی برایت انجام میدهم
همراه با دختر به باجه مخابراتی کنار ترمینال رفتم و گفتم هر کجا دوست داری زنگ بزن, دختر وارد باجه شد بعد از دقایقی بیرون امد گفت, زنگ زدم به پسری که من را بی ابرو کرده و باعث شد من از خانه فرار کنم جواب نمی دهد. به دختر گفتم من اینجا مسافرم باید بروم میخواهی برایت بلیط بخرم برگردی خانه, دختر بینوا گفت برگردم من را می کشند و گفت جایی برایم پیدا کن امشب بخوابم. دختر به دو پسر که در کمینش بودند اشاره کرد گفت این دو نفر فهمیده اند فراری هستم دارند دنبالم می کنند, گفتم بیا معرفیت کنم کلانتری انها تو را تحویل بهزیستی میدهند دخترک باز شروع به گریه کرد, گفت نه انها از همه بدترند, تعریف کرد شب قبل در کلانتری سیرجان کرمان بودم شب در بازداشتگاه چند نفری ماموران به من تجاوز کردند و صبح گفتند برو
خیلی جا خوردم دلیلی نداشت دخترک بینوا در این شرایط بخواهد دروغ بگوید از یک طرف دو جوان که طعمه خود را یافته بودند و من که مسافر بودم و باید می رفتم
با دختر بینوا حرف زدم, گفتم: من باید بروم و این دو پسر اذیتت می کنند بهترین راه اینه ببرمت کلانتری دختر بینوا با اکراه راضی شد. کلانتری روبروی باجه مخابراتی و کنار ترمینال بود با هم به کلانتری رفتیم در دفتر افسر نگهبان یک سرهنگ دیدم سلام کردم گفتم :شما فرمانده کلانتری هستید گفت :نه من خادم ملتم, دختر بینوا را تحویل کلانتری دادم تا شاید کمکش کنند و رفتم .شاید کار عاقلانه ای کردم که موضوع تجاوز گروهی به دختر بینوا را در کلانتری مطرح نکردم چون احتمالا به جرم توهین و تهمت به خادمان ملت باید جوابگو می شدم
هنوز افسوس می خورم بیشتر افسوس به حال خودم که نتوانستم کمکی انجام دهم برای ان دختر بی پناه فراری از دست خانواده ای که او را باعث بی ابرویی و جامعه ای که او را طعمه خوبی برای لذت خود میداند