خسته ام

هنوزهم خستگیهایم را باتو بدر میکنم
درآغوشم میگیری 
محکم به سینه ات فشارم میدهی
درد شیرینی در استخوانهایم میپیچد
تمام خستگیهایم را با فریادی از گلو خارج میکنم
سرم را روی شانه ات میگذارم
پشتم را نوازش میکنی
ومن با بوسه ای مهربانیت را جبران میکنم