خورشید پشت پنجره ی پلکهای من.
من خسته ام طلوع کن امشب برای من.
میریزم انچه هست برایم به پای تو.
حالا بریز هستی خود را به پای من.
وقتی تو دلخوشی همه ی شهر دلخوشند.
خوش باش هم بجای خودت هم بجای من.
تو انعکاس من شده ای...کوه ها هنوز.
تکرار میکنند تورا درصدای من.
اهسته تر!که عشق تو جرم است"هیچکس.در شهر نیست باخبر از ماجرای من.
شاید که ای غریبه تو همزاد با منی.من...تو...چقدر مثل تو هستم!خدای من