سلامی، از دلی تنها، دلی آکنده از غمها، گهی بی بار، گهی بی یار، گهی از زندگی بیزار، گهی خندان، گهی گریان، گهی رنجیده از یاران،سلام ای بهتر از بارانهیچ چیز جر مهربانی واژه هایت میان لهجه ی مبهم صدایت نیازهای زنانه ام را قلقلک نخواهد داد. فریاد بزن مردِ من، این بار تو سر بده آواز دوستت دارم را از لابلای غرور لبهایت ...یک روح پراز بهانه دارم ... برگرد! یک عالمه عاشقــانه دارم ... برگرد! با اینکه دلیل رفتنت " مــــــن " بودم یک خواهــش کودکــانه دارم برگرد!!!دیروز و فردا هر دو نامردند ...! دیروز با خاطراتش و فردا با وعده هایش ... مرا فریب دادند تا نفهمم امروزم چگونه گذشت...
یــــاد بِگیــر! اگـــه کســـی بِهـــت گفـــت دوسِـتـــــــ دارَم لـُــزومـــا بـه ایــن مَعنــی نیستـــ کــه کَــس دیگـــه ای را دوسـتـــ نـَــدارد ...بوسه را باید تکرار کرد ، بوسه پلی است برای ابراز احساسات پاک ... بوسه مرد و زن نمیشناسد، پل ها را خراب نکنید ...از تنها بودنم راضی نیستم. اما... خوشحالم که با خیلی ها نیستم!!!مــن، از تمام آسمـــان یک بــــاران را میخواهم ... و از تمــــام زمیــــن، یک خیابان را ... و از تمــــام تـــــو، یک دست که قفــــل شده در دست مـــــن ...دارم فکر می کنمــــــــ ــــــ چقدر خوب می شـــــــــــــــــ ــــ ــــ ــــــد نزدیک صورتم نفس می کشــــــــــــــــ ــــــــ ــــــ ــــــــیدی می دانـــــــ ــــــ ـــــــــی؟ من رک تر از آنمــ ــــــ ــــ ــــ که نبوسمتــــــــــــــــــــــ ـــــ ـــــــــیک غریبه می خواهم بیاید بنشیند فقط سکوت کند و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم... تا کمی کم شود این همه بار ... بعد بلند شود و برود انگار نه انگار...قله ای که یک بار فتح شود، تفریحگاه عمومی خواهد شد! مواظب قله ات باش ...!اگر؛ کسی دوان دوان به سوی تو اومد احتمال بده شاید در حالِ فرار از دیگری باشد !امــشب بــه میــهمانی تــو می آیــم نــه چشــمان فریــبنده ات و نــه لبــان تبــدارت را میــخــواهــم مــرا آغــوشــی بــه وســعت دســتانت کافــی ســت ... دلــم گــرفــته ... غــم هــایم را بــغل کــن.آنقدر زمین خورده ام که بدانم برای برخاستن نه دستی از برون که همتی از درون لازم است حالا اما...جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد .... - زنده یاد حسین پناهی
به نام خداوند که تنها کسیه که تا حالا زیر دست بابام نیومده خودکار بر دست گرفته و در راهرو های بی انتهای ادبیات فارسی قدم برداشته و انشایی می نویسم با موضوع «در آینده می خواهید چی کاره باشید»
اینجانب محمد تقی تق تق زاده دانش آموز کلاس سوم دبستان مدرسه ابتدایی ادیب تصمیم گرفتم در آینده مثل بابام «بازجو » بشم.بازجو بودن خیلی خوبه و مضایای بسیار زیادی داره که در زیر به سمح و نظر شما می رسونم.
اولین مضایای بازجو بودن اینه که آدم در هر برحه ای از زندگی یه اسم خاصی دارد.که به آن اسم سازمانی می گویند.مثلاً بابای من که بازجو است تا پنج سال پیش بهش عسگری می گفتند و دو سال پیش بهش اصغری می گفتند و امسال بهش جعفری می گویند! تازه توی فامیل به یه اسم دیگه می شناسنش و ما هم توی خونه به یک اسم دیگر صدایش میزنیم و هنوز خود ما نمی دونیم اسم بابایمان چی است و فکر می کنم بابایم خودش هم نمی داند اسم واقعیش چیست که این خیلی حال میدهد. اسولاً این که بابای آدم مرموز باشد خیلی کیف می دهد و باعث می شود همه از ما بترسند.
از دیگر مضایای شغل بابای من این است که آدم معروف هایی را که قبلاً تلویزیون زیاد نشان می داد را کتک میزند و جلویشان به مادر و زنشان فحش می دهد که این خیلی خوب است.مثلاً یک آدمی که تا دیروز نصف مملکت را می چرخانده امروز بابای من آن آدم را به هر سمتی که بخواهد می چرخاند!
همچنین بازجو بودن بابای من باعس شده است تا دید من نسبت به وسایل و اشیای اطراف کاملاً عوض شود.مثلاً یک عدد بطری برای شما بطری است اما برای بابای من یک دنیا خاطره و برای آدم هایی که زیر دست بابای من بوده اند یک دنیا تجربه! البته ما سعی می کنیم در خانه مان وسایلی از غبیل بطری و تخم مرق را از دسترس بابایمان دور نگه داریم چون ممکن است یک وقت خدای نکرده بابایمان از ما عصبانی شود و ما دردمان بیاید! به همین ترتیب من با کاربرد اصلی وسایل دیگری مثل موی دمب اسب و وزنه و سوزن و ناخن و لاله گوش به خوبی آشنا هستم...
خوبی شغل بابای من این است که هیچ نیازی به درس خواندن و کتاب و مدرسه و دانشگاه ندارد و فقط باید وفادار بود و خشن و بد اخلاق باشی و فحش های خوب بلد باشی.و من از آنجاییکه که تصمیم دارم مثل بابایم بازجو شوم روزانه یک فحش مادر و خواهر به معلومات خودم ازافه می کنم.تازه خیلی از کسانی که یک عالمه درس خوانده اند و کتاب خوانده اند تا مثل بقیه آدم ها فکر نکنند و یک جور دیگر بیندیشند آخرش سر و کارشان به بابای من می افتد و آن وقت بابایم به آنها یک ورق و خودکار می دهد و بعد به آنها دیکته می گوید و آنها هم باید هر چه را که بابایم می گوید بنویسند وگرنه دیدشان نسبت به وسایل و اشیای ظاهراً بی مصرف مثل بطری عوض می شود!
از دیگر خوبی های شغل بابایم این است که هیچ کس نمیداند بابای من چه کاره است و هر کسی هم که بداند ممکن است یهو ماشینش منفجر شود و خانه اش آتش بگیرد و او در آتش بزغاله شود!
به هر حال من خیلی دوست دارم که مثل بابایم شوم ولی از انجایی که شما الان میدانید بابای من چه کاره است من کار خاصی تمی توانم برایتان بکنم جز آنکه برایتان آرزوی موفقیت و آمرزش کنم. شما خانم یا آقایی هم که الان داری این متن را میخوانی و نیشت باز است مواظب خودت باش و با کسی این قضیه را درمیان نگذار که یک وقت بابای من سراغت نیاید.خیلی عادی برخورد کن. ضمناً تا چند دقیقه دیگه قراره کامپیوترت منفجر شه.از ما گفتن بود!
قلب هرکس تمام زندگی اوست .
ای صبا گر بگذری از کوی مهرافشان دوست / دوست ما را گو سلامی ، دل همیشه تنگ اوست .
همیشه سخت ترین سیلی رو از کسی میخوری که روزی بهترین نوازشگرت بود .
سکوتی بود در قلبم که با آن میزدم فریاد / اگر رفتی ز شهر غم ، مرا هرگز نبر از یاد .
گفتمش بی تو دلم میمیرد / گفت با خاطره ها خلوت کن / گفتمش خنده به لب میمیرد / گفت با خون جگر عادت کن / گفتمش با که دلم خوش باشد / گفت غم را به دلت دعوت کن / گفتمش راز دلم را چه کنم / گفت با سنگ دلم صحبت کن .
وقتی احساس کنم نیمه ای از جان منی / بی تو هرجا بروم باز وجودم تنهاست .
توی دنیا آدمهای زیادی روی تخت های دو نفره میخوابن ، اما قشنگتر اینه که بعضی آدم ها روی تختهای یه نفره بیاد هم بیدارن .
مرکب گیرم از خون رگانم / قلم بتراشم از هر استخوانم / نویسم بهر دوست مهربانم / محبت آتشی در جانم افروخت / که تا دامان محشر بایدم سوخت .
کاش یادت نرود روی آن نقطه ی پر رنگ بزرگ ، بین بی باوری آدمها ، یک نفر میخواهد که تو خندان باشی ، نکند کنج هیاهوی زمان بروم از یادت .
ما بخار شیشه ایم ، نازمون کنی اشکمون در میاد چه برسه فراموشمون کنی !
در ثانیه های بودنت می مانم / در فصل شکست خوردنت می مانم / یک سال نه ده سال چه فرقی دارد ؟ / تا لحظه ی دل سپردنت می مانم .
هرجا دلت شکست ، قبل رفتن خودت جاروش کن ! تا هر ناکسی منت دستای زخمیشو رو سرت نذاره .
زندگی گذشتنی ست ، چهره ها شکستنی ست ، این فقط محبت است که همیشه ماندنی ست .
قلب پر از سکوتم دلتنگه از جدایی / بی تو ببین چه سرده تابستون و تنهایی .
دفتر سرنوشت من پر از تکرار واژه ی تنهاییست ، کاش تقدیر برگی از شادی با نام تو برایم ورق زند ، دوستت دارم .
همه احساس میکنن هرآنکس که زیباست مهربان است ، دریا زیباست ولی سیلی به صخره های ساحل میزند .
تو آنی آنکه بی تابی همیشه / منم تشنه و تو آبی همیشه / برای مستی روح دل من / مثال ساغر نابی همیشه .
روی ماهت گر ز چشم بی قرارم غایب است / یاد زیبایت همیشه در دل من زنده است .
مرا ابر ، تو را دریا کشیدند / مرا پایین تو را بالا کشیدند / برای خواهش چشمان من بود / که اینگونه تو را زیبا کشیدند .
آرزویم برایت این است : در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن ، آرام قدم برداری برای زندگی کردن .
تا جان به تنم باشد ، یادت به سرم باشد / تا سر ندهم بر باد ، هرگز نروی از یاد .
این شعر آبی می نشیند روی کاشی / وقتی که معشوق غزل هایم تو باشی / برگرد شاید شعر آرامش بگیرد / چیزی نمانده واژه را از هم بپاشی .
تویی که مرا در حال سقوط می بینی ، آیا تا به حال اندیشیده ای که شاید تو وارونه ایستاده ای ؟
من به یادت هستم چه به هنگام دعا ! چه به هنگام نشستن به لب پنجره ی خاطره ها !
تو از هر نزدیکی به من نزدیکتری ، دوری و فاصله فقط برای کسانی معنی داره که دلهاشون از همدیگه دوره !
شکسپیر میگوید هرازگاهی برای آنکه دوستش میداری نشانه ای بفرست تا به یادش آوری که هنوز برایت عزیز است و این آن نشانه است .
آمدم امشب به میخانه تمنایت کنم / می نمیخواهم بیا ساقی تماشایت کنم / بیقرارم ساقی از میخانه بیرونم مکن / کرده ام می را بهانه تا تماشایت کنم .
دیروزمان که گم شد ، فردایمان هم که پیدا نیست ، پس امروز پیداها را گم نکنیم .
من به یاد دل و دل یاد تو را میگیرد / دل اگر یاد عزیزش نکند میمیرد .
تنها تفاوت ما این است : تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمیبرم !
این بار تو بگو دوستت دارم ، نترس ، من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید .
وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست ، به وسعت تمام ناگفته هایم دوستت دارم .
تو مپندار که خاموشی من ذکر فراموشی توست / بلکه هر لحظه دلم مست تماشایی توست .
قشنگترین حس وقتیه که بدونی هرگز فراموش نمیشی ! این حس تقدیم به وجود نازت .
اگه مجبور باشم انتخاب کنم بین دوست داشتنت یا نفس کشیدن ، از آخرین نفس استفاده می کنم تا بهت بگم : دوستت دارم .
شب نگاهم که می کنی انگار / توی چشمم چراغ می افتد / آخرش من برات می میرم / صبر کن اتفاق می افتد .
می روی آن دل مسکین مرا برگردان / شب بارانیه غمگین مرا برگردان / هرچه بردید ز جان و دل من حرفی نیست / لااقل آن من پیشین مرا برگردان .
گرچه جانم رود از دست در این کنج قفس / یادت از دل نرود تا که مرا هست نفس .
درسته که جداییم ، نگو که بی وفاییم / ما اهل هر کجاییم ، فقط یاد شماییم .
گاهی اوقات همینی که هستی را دوست دارم وگرنه بهتر از این را همه دوست دارند .
ثانیه ها ، روزها ، ماهها ، حقیرتر از آنند که بهانه ای برای از یاد بردنت باشند .
با هر نگاه تو تقویم قلبم ورق میخوره ، کاش هرگز به تعطیلی نرسه !
خوب ها هرگز تنها نیستند و مهربانی همسایه ی همیشگی آنهاست و تو خوب ترینی .
فکر کردم تو همدردی ولی نه ! تو هم ، دردی !
بی تو دلم نیمه شبی سوی دشت / پر زد و آواره شد و بر نگشت / لذت بیداری شبها تویی / تازه ترین اصل تمنا تویی / چشم تو آغاز پریشانیم / دوری تو علت ویرانیم .
هرچی زنگ میزنم به گوشیت یه صدایی میگه : مشترکی که به یادشی تو رو فراموش کرده ! راست میگه ؟
در خیال من بمان ، اما خودت برو ، آنکه در رویای من است مرا دوست دارد ، نه تو !
در سایه ی دلشکستگی پیر شدم / غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم / تا آمدم آشنای قلبت باشم / گفتی که من از غریبه ها سیر شدم .
تنها بنایی که هرچه بیشتر بلرزه ، محکمتر میشه ، دله !
هرآنکه یار خواهد یار بسیار / ولیکن فرق دارد یار با یار / دل من سایه ی لطف تو میخواست / وگرنه سایه ی دیوار بسیار .
اگه معرفت با مسیر طولانیش ایستگاه آخری داشته باشه ، تو آخرشی !
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم / بی دیدنش از دیده نیاساید چشم / ما را ز برای دیدنش باید چشم / ور دوست نبینی به چه کار آید چشم .
بهترین آرزوها را برایت دست فرشته ها سپرده ام ، نگاهت به آسمان باشد !
و من هنوز عاشقم ، آنقدر که می توانم هر شب بدون آنکه خوابم بگیرد ، از اول تا آخر بی وفایی هایت را بشمارم و دست آخر همه را فراموش کنم !
تویی آنکه بهانه ی فردایی / تویی آنکه سراسر عشق و شیدایی / منم آنکه برای تو میمیرم / نفس هم به خیال تو میگیرم .
هرگز دنبال کسی نباشیم که بتونیم باهاش زندگی کنیم ، بلکه به دنبال کسی باشیم که نتونیم بدونش زندگی کنیم .
دلمان که می گیرد ، تاوان لحظه هایی است که دل می بندیم .
آمدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد / عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد / آمدم تا از سر دلتنگی ام / گریه ی تلخی در آغوشت کنم اما نشد / نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم / سعی کردم فراموشت کنم ، اما نشد .
زندگی یه پل قدیمیه ، به این فکر نکن که اگه تنها ازش گذشتی دیرتر خراب میشه ، به این فکر کن که اگه افتادی یکی باشه که دستتو بگیره !
قلب هرکس تمام زندگی اوست .
ای صبا گر بگذری از کوی مهرافشان دوست / دوست ما را گو سلامی ، دل همیشه تنگ اوست .
همیشه سخت ترین سیلی رو از کسی میخوری که روزی بهترین نوازشگرت بود .
سکوتی بود در قلبم که با آن میزدم فریاد / اگر رفتی ز شهر غم ، مرا هرگز نبر از یاد .
گفتمش بی تو دلم میمیرد / گفت با خاطره ها خلوت کن / گفتمش خنده به لب میمیرد / گفت با خون جگر عادت کن / گفتمش با که دلم خوش باشد / گفت غم را به دلت دعوت کن / گفتمش راز دلم را چه کنم / گفت با سنگ دلم صحبت کن .
وقتی احساس کنم نیمه ای از جان منی / بی تو هرجا بروم باز وجودم تنهاست .
توی دنیا آدمهای زیادی روی تخت های دو نفره میخوابن ، اما قشنگتر اینه که بعضی آدم ها روی تختهای یه نفره بیاد هم بیدارن .
مرکب گیرم از خون رگانم / قلم بتراشم از هر استخوانم / نویسم بهر دوست مهربانم / محبت آتشی در جانم افروخت / که تا دامان محشر بایدم سوخت .
کاش یادت نرود روی آن نقطه ی پر رنگ بزرگ ، بین بی باوری آدمها ، یک نفر میخواهد که تو خندان باشی ، نکند کنج هیاهوی زمان بروم از یادت .
ما بخار شیشه ایم ، نازمون کنی اشکمون در میاد چه برسه فراموشمون کنی !
در ثانیه های بودنت می مانم / در فصل شکست خوردنت می مانم / یک سال نه ده سال چه فرقی دارد ؟ / تا لحظه ی دل سپردنت می مانم .
هرجا دلت شکست ، قبل رفتن خودت جاروش کن ! تا هر ناکسی منت دستای زخمیشو رو سرت نذاره .
زندگی گذشتنی ست ، چهره ها شکستنی ست ، این فقط محبت است که همیشه ماندنی ست .
قلب پر از سکوتم دلتنگه از جدایی / بی تو ببین چه سرده تابستون و تنهایی .
دفتر سرنوشت من پر از تکرار واژه ی تنهاییست ، کاش تقدیر برگی از شادی با نام تو برایم ورق زند ، دوستت دارم .
همه احساس میکنن هرآنکس که زیباست مهربان است ، دریا زیباست ولی سیلی به صخره های ساحل میزند .
تو آنی آنکه بی تابی همیشه / منم تشنه و تو آبی همیشه / برای مستی روح دل من / مثال ساغر نابی همیشه .
روی ماهت گر ز چشم بی قرارم غایب است / یاد زیبایت همیشه در دل من زنده است .
مرا ابر ، تو را دریا کشیدند / مرا پایین تو را بالا کشیدند / برای خواهش چشمان من بود / که اینگونه تو را زیبا کشیدند .
آرزویم برایت این است : در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن ، آرام قدم برداری برای زندگی کردن .
تا جان به تنم باشد ، یادت به سرم باشد / تا سر ندهم بر باد ، هرگز نروی از یاد .
این شعر آبی می نشیند روی کاشی / وقتی که معشوق غزل هایم تو باشی / برگرد شاید شعر آرامش بگیرد / چیزی نمانده واژه را از هم بپاشی .
تویی که مرا در حال سقوط می بینی ، آیا تا به حال اندیشیده ای که شاید تو وارونه ایستاده ای ؟
من به یادت هستم چه به هنگام دعا ! چه به هنگام نشستن به لب پنجره ی خاطره ها !
تو از هر نزدیکی به من نزدیکتری ، دوری و فاصله فقط برای کسانی معنی داره که دلهاشون از همدیگه دوره !
شکسپیر میگوید هرازگاهی برای آنکه دوستش میداری نشانه ای بفرست تا به یادش آوری که هنوز برایت عزیز است و این آن نشانه است .
آمدم امشب به میخانه تمنایت کنم / می نمیخواهم بیا ساقی تماشایت کنم / بیقرارم ساقی از میخانه بیرونم مکن / کرده ام می را بهانه تا تماشایت کنم .
دیروزمان که گم شد ، فردایمان هم که پیدا نیست ، پس امروز پیداها را گم نکنیم .
من به یاد دل و دل یاد تو را میگیرد / دل اگر یاد عزیزش نکند میمیرد .
تنها تفاوت ما این است : تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمیبرم !
این بار تو بگو دوستت دارم ، نترس ، من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید .
وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست ، به وسعت تمام ناگفته هایم دوستت دارم .
تو مپندار که خاموشی من ذکر فراموشی توست / بلکه هر لحظه دلم مست تماشایی توست .
قشنگترین حس وقتیه که بدونی هرگز فراموش نمیشی ! این حس تقدیم به وجود نازت .
اگه مجبور باشم انتخاب کنم بین دوست داشتنت یا نفس کشیدن ، از آخرین نفس استفاده می کنم تا بهت بگم : دوستت دارم .
شب نگاهم که می کنی انگار / توی چشمم چراغ می افتد / آخرش من برات می میرم / صبر کن اتفاق می افتد .
می روی آن دل مسکین مرا برگردان / شب بارانیه غمگین مرا برگردان / هرچه بردید ز جان و دل من حرفی نیست / لااقل آن من پیشین مرا برگردان .
گرچه جانم رود از دست در این کنج قفس / یادت از دل نرود تا که مرا هست نفس .
درسته که جداییم ، نگو که بی وفاییم / ما اهل هر کجاییم ، فقط یاد شماییم .
گاهی اوقات همینی که هستی را دوست دارم وگرنه بهتر از این را همه دوست دارند .
ثانیه ها ، روزها ، ماهها ، حقیرتر از آنند که بهانه ای برای از یاد بردنت باشند .
با هر نگاه تو تقویم قلبم ورق میخوره ، کاش هرگز به تعطیلی نرسه !
خوب ها هرگز تنها نیستند و مهربانی همسایه ی همیشگی آنهاست و تو خوب ترینی .
فکر کردم تو همدردی ولی نه ! تو هم ، دردی !
بی تو دلم نیمه شبی سوی دشت / پر زد و آواره شد و بر نگشت / لذت بیداری شبها تویی / تازه ترین اصل تمنا تویی / چشم تو آغاز پریشانیم / دوری تو علت ویرانیم .
هرچی زنگ میزنم به گوشیت یه صدایی میگه : مشترکی که به یادشی تو رو فراموش کرده ! راست میگه ؟
در خیال من بمان ، اما خودت برو ، آنکه در رویای من است مرا دوست دارد ، نه تو !
در سایه ی دلشکستگی پیر شدم / غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم / تا آمدم آشنای قلبت باشم / گفتی که من از غریبه ها سیر شدم .
تنها بنایی که هرچه بیشتر بلرزه ، محکمتر میشه ، دله !
هرآنکه یار خواهد یار بسیار / ولیکن فرق دارد یار با یار / دل من سایه ی لطف تو میخواست / وگرنه سایه ی دیوار بسیار .
اگه معرفت با مسیر طولانیش ایستگاه آخری داشته باشه ، تو آخرشی !
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم / بی دیدنش از دیده نیاساید چشم / ما را ز برای دیدنش باید چشم / ور دوست نبینی به چه کار آید چشم .
بهترین آرزوها را برایت دست فرشته ها سپرده ام ، نگاهت به آسمان باشد !
و من هنوز عاشقم ، آنقدر که می توانم هر شب بدون آنکه خوابم بگیرد ، از اول تا آخر بی وفایی هایت را بشمارم و دست آخر همه را فراموش کنم !
تویی آنکه بهانه ی فردایی / تویی آنکه سراسر عشق و شیدایی / منم آنکه برای تو میمیرم / نفس هم به خیال تو میگیرم .
هرگز دنبال کسی نباشیم که بتونیم باهاش زندگی کنیم ، بلکه به دنبال کسی باشیم که نتونیم بدونش زندگی کنیم .
دلمان که می گیرد ، تاوان لحظه هایی است که دل می بندیم .
آمدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد / عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد / آمدم تا از سر دلتنگی ام / گریه ی تلخی در آغوشت کنم اما نشد / نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم / سعی کردم فراموشت کنم ، اما نشد .
زندگی یه پل قدیمیه ، به این فکر نکن که اگه تنها ازش گذشتی دیرتر خراب میشه ، به این فکر کن که اگه افتادی یکی باشه که دستتو بگیره !
تقریبا سیزده سالم بود. پدرم شنبه ها مرا به گردش می برد. گاهی به پارک یا به بندر می رفتیم و کشتی ها را تماشا می کردیم. دیدن مغازه هایی که در آنها می توانستیم وسائل الکترونیکی قدیمی را ببینیم برای من جالب تر از همه بود.
ما هم گاهی وسیله ی پنجاه سنتی می خریدیم که تمام محتویات داخلش بیرون ریخته بود.
پس از گردش، در راه بازگشت به خانه، پدرم مقابل بستنی فروشی می ایستاد و دو تا بستنی ده سنتی می خرید. البته نه همیشه. همیشه از پدر چنین انتظاری نداشتم، اما وقتی به طرف خانه می رفتیم تا وقتی که به آن پیچی می رسیدیم که به بستنی فروشی منتهی می شد، یا می پیچیدیم و دست خالی به خانه باز می گشتیم، با امیدواری دعا می کردم. آن پیچ به معنای راه افتادن آب از دهانم بود یا ناامیدی.
چند بار پدرم مرا از راه طولانی تری به خانه برد تا اذیتم کند. وقتی از کنار بستنی فروشی رد می شدیم، به من می گفت: «فقط برای تنوع از اینجا رد شدیم.»
البته این فقط یک بازی بود و او شوخی می کرد.
در بهترین روزها او از من می پرسید: «بستنی قیفی می خوری؟»
من جواب می دادم: «بله، حتما پدر.»
همیشه من شکلاتی می خوردم و او وانیلی. او بیست سنت به من می داد و من به داخل مغازه می دویدم و بستنی های همیشگی را می خریدم. در ماشین بستنی می خوردیم و من عاشق بستنی و عاشق پدرم بودم. روزی به سمت خانه می رفتیم و من دعا می کردم که پدر پیشنهاد همیشگی اش را بدهد و صدایش را شنیدم که گفت: «امروز بستنی قیفی می خوری؟»
_ «بله پدر، عالی است.»
اما او گفت: «به نظر من هم خیلی خوب است، اما چطور است که امروز تو مهمان مان کنی.»
بیست سنت! سرم گیج افتاد. می توانستم این کار را انجام بدهم. من در هفته 25 سنت از پدرم می گرفتم و گاهی هم بیشتر. اما پس انداز کردن پول مهم بود. پدرم همیشه این را می گفت. وقتی صحبت از خرج کردن پول خودم به میان آمد، بستنی خریدن چندان کار جالبی نبود.
چرا به ذهنم نرسید که فرصت خوبی است تا سخاوت پدرم را جبران کنم؟ چرا هرگز فکر نکرده بودم که او پنجاه بستنی برای من خریده و من هرگز یک بستنی هم برای او نخریده ام؟ اما من به تنها چیزی که فکر می کردم «بیست سنت» بود.
در اوج ناسپاسی و خودخواهی، کلمات وحشتناکی از دهانم بیرون آمد که هنوز هم در گوشم زنگ می زند. «خوب در این صورت فکر می کنم بهتر است امروز بستنی نخوریم.»
پدرم گفت: «بسیار خوب پسرم.»
اما وقتی برگشتیم تا به سمت خانه برویم، فهمیدم که اشباه کرده ام. از پدرم خواهش کردم که برگردیم و گفتم که پول بستنی را می دهم.
اما او گفت: «اشکالی ندارد. خیلی مهم نیست.»
و التماس های مرا نادیده گرفت و به طرف خانه رفتیم.
از خود خواهی و قدر شناسی ام ناراحت بودم. او دیگر در انی مورد حرف نزد، حتی ناراحت هم نشد. اما فکر می کنم هر کار دیگری می کرد، آنقدر در من اثر نمی گذاشت.
من آموختم که سخاوت دو طرفه است و گاهی حق شناسی چیزی بیشتر از گفتن «متشکرم» است. آن روز حق شناسی من بیست سنت هزینه داشت و آن بستنی می توانست بهترین بستنی عمر من باشد.
یک چیز دیگر را هم باید بگویم. هفته ی بعد، من و پدرم باز هم به گردش رفتیم و وقتی به آن پیچ رسیدیم، من به پدرم گفتم: «بستنی می خورید؟ امروز مهمان من باش.»
رندال جونز
چاد کوچولو آرام و خجالتی بود. روزی به خانه آمد و به مادرش گفت که می خواهد برای همکلاسی هایش یک کارت تبریک درست کند. قلب مادر فرو ریخت. در دل گفت: «کاش واقعا این کار را بکند.»
او بارها دیده بود که وقتی بچه ها از مدرسه به خانه برمی گشتند، پسرش، چاد پشت سر آنها راه می رفت. بچه ها همیشه با هم حرف می زدند، ولی چاد هیچ گاه در جمع آن ها شرکت نمی کرد. به هر حال او تصمیم گرفت به پسرش کمک کند. بنابراین کاغذ و چسب و مقوا خرید و ظرف سه هفته چاد توانست 35 کارت درست کند.
روز عید فرا رسید. چاد خیلی خوشحال بود. با دقت کارتها را روی هم گذاشت و آن ها را در پاکتی بزرگ قرار داد و از خانه بیرون رفت. مادر تصمیم گرفت برای او شیرینی مورد علاقه اش را درست کند تا وقتی از مدرسه برمی گردد، شیر داغ به او بدهد. مادر می دانست که اگر پسرش کارت زیادی دریافت نکند، ناراحت می شود. شاید اصلا هیچ کارتی دریافت نمی کرد. این فکر خاطرش را آزرد. آن روز بعد از ظهر مادر شیرینی و شیر را روی میز گذاشت. وقتی صدای بچه ها را شنید، از پنجره به بیرون نگاه کرد. آن ها لبخندزنان جلو می آمدند. مثل همیشه چاد پشت سر آنها بود. او کمی تندتر از همیشه راه می رفت. مادرش انتظار داشت چاد به محض ورود به خانه، گریه کند. متوجه شد چیزی در دست پسرش نیست. وقتی در را باز کرد، جلوی گریه اش را گرفت و گفت: «چاد برایت شیرینی و شیر آماده کردم.»
ولی او متوجه حرف مادرش نشد و از کنارش گذشت. صورتش بر افروخته بود. فقط توانست بگوید: «حتی یک نفر، حتی یک نفر!»
قلب مادر فرو ریخت. سپس پسرک گفت: «من حتی یک نفر را فراموش نکرده بودم!»
داشتم بر می گشتم خونه، مسیرم جوریه که از وسط یه پارک رد میشم بعد میرسم به ایستگاه اتوبوس، توی پارک که بودم یه زن خیلی جوون با چادر مشکی رنگ و رو رفته و لباس های کهنه یه پیرمرد رو که روی یه چشمش کاور سفید رنگی بود همراه خودش راه میبرد رسید به من و گفت سلام!
من فکر کردم الان میخواد بگه من پول میخوام که بابام رو ببرم دکتر و از این حرفا اول خواستم برم بعد گفتم منکه عجله ندارم بذار واستم شاید کار دیگه ای داشته باشه...
همینطور که اخمام تو هم بود سرم رو به علامت جواب سلام تکون دادم و نگاهش کردم، گفت : آقا من باید بابام ( بعد پیرمرده رو نشون داد) رو ببرم مجتمع پزشکی نور آدرسش نوشته توی خیابان ولیعصر، خیابان اسفندیاری!
گفتم خب؟!
با یه لحن بغض آلود گفت خوب بلد نیستیم کجاست توی این شهر خراب شده از هر کی هم می پرسیم اصلا به حرفمون گوش نمیده!!!
(اشک تو چشماش جمع شده بود)
بهش آدرس دادم و گفتم تو این شهر خراب شده وقتی آدرس میخوای باید بی مقدمه بپرسی فلان جا کجاست ؟!
اگر سلام کنی یا چیز دیگه بگی فکر میکنن میخوای ازشون پول بگیری...!
بعد از اینکه رفت گفتم چقدر سنگ دل شدیم، چقدر بد شدیم وچقدر زود قضاوت می کنیم.
خود من تا حالا به چند نفر همین جوری بی محلی کردم و راه خودمو رفتم، چون گفتم : خوب معلومه دیگه پول میخواد!
طفلی زن بیچاره خیلی دلم براش سوخت که فقط به خاطر اینکه فقیر بود و ظاهرش فقرش رو نشون میداد، دلش رو شکسته بودیم...
بعد گوش دنیا را با این دروغ کر کردیم که ما اصالتا مردم نوع دوست و با فرهنگی هستیم و اینقدر این دروغ را تکرار کرده ایم که خودمون والبته فقط خودمون باورمون شده ...
نصیحت مولانا :
گشاده دست باش ، جاری باش و کمک کن چون رود
باشفقت و مهربان باش ، چون خورشید
اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان ، چون شب
وقتی عصبانی شدی خاموش باش ، چون مرگ
متواضع باش و کبر نداشته باش ، مانند خاک
بخشش و عفو داشته باش ، چون دریا
اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش مانند آیینه
اس ام اس فلسفی و جملات زیبا بهمن ماه ۹۰
هر وقت در فریب دادن کسی موفق شدی
به این فکر نباش که اون چقدر احمق بوده
به این فکر کن که اون چقدر به تواعتماد داشته . . .
.
.
.
گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی . . .
.
.
.
عشق برای زن سرمایه ای است که تا صد در صد منفعت ندهد
آن را به کسی نمی سپارد . . .
(شکسپیر)
.
.
.
در زندگی منتظر معجزه نباش ، خودت معجزه ی زندگیت باش . . .
.
.
.
جملات زیبای بزرگان
شریک زندگی ات را با دقت انتخاب کن
نود و پنج درصد خوشبختیها و بدبختی های زندگی ات
ناشی از همین یک تصمیم خواهد بود . . .
.
.
.
�پسته لال�
سکوت دندان شکن است . . ..
.
.
.
هرگز داشته هایت را به نداشته هایت نفروش
شاید وقتی به نداشته هایت رسیدی
حسرت داشته هایی را بکشی که ارزان فروختی . . .
.
.
.
شهرت بیشتر برازنده ی مردگان است
و لباس عاریه ای است که به تن زندگان مضحک مینماید . . .
.
.
.
همیشه سکوت ، یک جنایت جنگی ست
وقتی ظلمِ ظالم بر مظلوم را می بینی و ساکت می نشینی . . .
.
.
.
دوستت دارم ها رو بگین
قبل از اینکه
به دوستت داشتم تبدیل بشن . . .
.
.
.
امن ترین جای استخر ، قسمت کم عمق آن است
اما نه برای کسی که شیرجه می زند . . .
.
.
.
بودن با کسی که دوستش نداری
ونبودن با کسی که دوستش داری هر دو رنج است
پس اگر همچون خود نیافتی
همچون خدا تنها باش . . .
.
.
.
ما از عروسک کمتریم
آنها مرده بودند و زندگی می کردند
ما زندگی می کنیم و مرده ایم . . .
.
.
.
تنهایی خود را مقدس بدار
تا زمانی که چیزی مقدس تر از آن نیافته ای
در تنهایی خود بمان . . .
.
.
.
وقتی در حال تلاش برای تغییر دادن یک احمق هستی
همزمان در حال اثبات حماقت خودتی . . .
.
.
.
برای کسی که با میل خودش رفته
یک ثانیه دلتنگی هم حماقت محض است . . .
.
.
.
حقیقت همون چیزی هست که همگی به دنبالشیم
ولی واقعیت همون چیزی هست که همه بهش میرسند . . .
.
.
.
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان . . .
اگر کارگردان بودم
صدای نفس هایت
موسیقی متن تمام فیلم هایم بود...
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥
✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘ ✔ ❥ ✘