* امروز یکی از دوستام زنگ زد که با فلانی قهر کردم. به خاطر فلان بحثی که کرد، اعصابم خورد شد. یه دفعه ای حرفشو قطع کردم که همین الان برو باهاش تماس بگیر، ازش عذرخواهی کن و باهاش حرف بزن. طفلک یک دفعه ای خشک شد. بعدش گفت: عجب! کوتاه اومدن؟ اونم از طرف تو زهرا؟ آخرشم گفت به نظرم داری میمیری! برو وصیت نامه ات رو بنویس. حرفات شبیه آدمهاییه که به زودی میخوان بمیرن. نمیدونم چرا بعد از شنیدن این جملاتش دقیقا همین حس به من دست داد که به زودی میمیرم. من البته اگه الان بمیرم هیچ آرزویی ندارم. نه اینکه آرزوهام برآورده شده باشن ها، نه فعلا تو مرحله ای هستم که فکر میکنم دیگه آرزوهام برآورده نمیشن و بهتره بی خیال اینهمه دویدن بشم وحداقل برای یک مدتی یه گوشه ای آرام بنشینم! بارها شده که وقتی چیزی رو رها کردم برای مدتی واقعا سبک شدم