عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

دخترک

تقدیم به دخترک بارانیه  به کسی که میداند راهی به جز خندیدن ندارد ..

دخترک...

دخترک یه لحظه چشماتو ببند

رو تموم سرنوشت مبهمت

دخترک بیاد اونروزا بخند

تا یه ذره کم بشه دردو غمت

خون نمیزنه به نبضت میدونم

نارسایی داره قلبت میدونم

میدونم دلت پر از گلایه هاست

میدونم ناگفته هات بی انتهاست

توی چنگال وخیم عقده هات

جا میمونه رد پای عقده هات

تو نگات جا مونده رد ترس وشک

پس میدی تقاص چی رو دخترک

رو لبات زمزمهء نیایشه

تو چشات تبلور یه خواهشه

بغضتو بشکون که دیره آدمک

داره از غصه میمره دخترک

دخترک یه لحظه جشماتو ببند

رو تموم آرزوهای محال

دخترک محض خدا بازم بخند

حتی به تلخیه طعم این خیال....

 

 

دخترکی در بی رحمیه روزگار گرفتار چنگال خشمگین سرطان است .

دخترکی از پدر و مادرش به عنوان هدیهء تولد نارسایی قلبی گرفته است

دخترکی شبها پشت پنجرهء بیمارستان بغض میکند و باران نمیبارد

دخترکی منتظر فرشتهء مهربانیست که مادربزرگش در قصه های کودکی از او بسیار برایش گفته است

و هیچکس نیمداند چه دردی دارد شبیه هیچکس نبودن....این ترانه رو به او تقدیم میکند به او که میداند میدانم تنهایی چه مزه ای دارد درست وقتی احتیاج داری کسی کنارت باشد..

به او که مثل هیچکس نبودن را بیشتر فهمید .. به او که باران را بیشتر دید

به او که پاییز را همیشه در نقاشی هایش کشید و همیشه به کلاغهای بد خبر و پیغام های خوش قاصدک مثل هم خندید.

به او که با همهء کم سنو سالیش بزرگ است بزرگتر از سرفه های ممتد پدر بزرگش و دردش عمیق تر از آنست که برگه جواب آزمایشش میگوید....

نه او دعا نمیخواهد او زندگی نمیخواهد او فقط میخواهد اجازه بدهید به همه چیز بخندد به همان اندازه که خنده دار است نه بیشتر نه کمتر .. !!!!

او فقط اجازه میخواهد ... به او این اجازه را بدهید .. همین... 

مسافر شهر رویا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد