حال و هوای گریه هست. وقتی برای گریه نیست
کارم گذشت از گریه و فرصت برای خنده نیست
ناخن به سینه میکشم از روی ناچاری ولی .....
گویی در این ماتمکده. احساس دردی زنده نیست
من و تو همدرد یک حادثه پر از حکایت . هر دو بارون زده ابر شکایت
تو درون آتشی سوزنده مونده. من یه خاکستر نشین تا بینهایت
کدامین آشنایی را به دعوت خوانم امشب
که از نیش به زهر آلوده اش بیمارم هر شب
چگونه قصه ای را با رفیقم گویم از درد
که از دردم به خوشحالی نیارد خنده بر لب
حال و هوای گریه هست. وقتی برای گریه نیست
کارم گذشت از گریه و فرصت برای خنده نیست
ناخن به سینه میکشم . از روی ناچاری ولی .....
گویی در این ماتمکده. احساس دردی زنده نیست
قصه عشق من و تو یه حدیث جاودانه
بیگناه گشته اسیر بازی خشم زمانه
توی این دیوانه بازار با هیاهوی محبت
مرده انگار عاشقی تو قصه های عاشقانه
خسته و در بدر از زخم حسادت .هر دو دلشکسته مرگ صداقت
نا رفیقان را ببین خنجر بدست. در کمین نشسته با نام رفاقت
حال و هوای گریه هست. وقتی برای گریه نیست
کارم گذشت از گریه و فرصت برای خنده نیست
ناخن به سینه میکشم . از روی ناچاری ولی .....
گویی در این ماتمکده. احساس دردی زنده نیست!!!!
ببین پسر خوب این پس زمینه و این رنگ فونت مشکی اصلا قابل خوندن نیست !