باز هم با دنیایی از دل تنگی بسوی تو آمده ام ...
چون مثل همیشه تنها همدم بی کسی هایم تو هستی ! باز به یاد تو آمده ام و مثل همیشه با تو میگویم این سکوت بیکران تنهاییم را ....
چقدر در این زندان بی رحم زندگی ، با سکوت مبهم ثانیه ها سر کردم ، به این امید که تو با من هستی .
با توام ... با تو که چشمهایت همیشه مرهمی بوده بر بی کسی ها و تنهایی ام ... من معجزه ی عشق را از نگاه تو میخوانم و بس ... ای که جز تو مرا امیدی نیست .
بی نیازم کن ....
مرا ببخش اگر ثانیه ای گذشت و من به یادت نبودم . تمام ارزوهایم همان است که نازنینم تنهایم نذار ... به تو محتاجم ..................
با تمام بی کسی هایم ...
با تمام خستگی هایم ...
در این سکوت سرد ...
با تمام دل تنگی هایم ...
با تمام وجودم و با اشکهایم که بر روی گونه هایم جاریست مینویسم ..........
بی تو نبودم.بیتابم.دلم اشوبه
سرنوشت عالم باتو بدشم خوبه
روشنه شعله ی فانوسم
بی تو مایوسم
تا به سجده سر میذارم
تورو میبوسم
همین که تو باشی همیشه کنارم
همه چی حله
ای خدا
اسمتو هرجایی که بیارم
همه چی حله
خسته کنندس دنیا
بی ترانه ی تو
چه دلنوازه اهنگه عاشقانه ی تو
از خودم میپرسم چشمات واسه چی خیسه
بذار رو قلبت دستاتو تا که بنویسه
همین که تو باشی پشت و پناهم
واسه من بسه
ای خدا
یاد تو باشه فانوس راهم واسه من بسه...