عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

آرزوی محال ...

 

چه آرزوی محالیست زیستن با تو ...
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو :
بسان قایق سرگشته روی گردابم !
تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید ؟
تو را کدام خدا .... تو از کدام جهان ؟
تو در کدام کرانه ، تو از کدام صدف ؟
تو در کدام چمن ، همره کدام نسیم ؟
تو از کدام سبو ...
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه !
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه !
مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه !
چه ارزوی محالیست زیستن با تو ...
مرا همین بگذارند یک سخن با تو
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف !
ستاره ها را از اسمان بیار به زیر ؟
ترابه هرچه تو گویی به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه صبر مخواه ...
که صبر راه درازی به مرگ پیوسته ست !
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست !
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز ست و راه من بسته ست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد