خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم
نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم
دلم دیگر به جان آمد در این شب های تنهایی
بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانی ست حرفش را نزن
آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو
راهمان با اینکه طولانی ست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانی است حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی
این شکستن نا مسلمانی ست حرفش را نزن
حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام
رفتنت آغاز ویرانی ست حرفش را نزن