عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

زمین خوردن...

 

 

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت...

ادامه مطلب ...

آزمون سرگرمی :

شخصیت شناسی از روی تاریخ تولد 

 

 

 

 

 

این نتیجه روان شناسی اگر شما را کاملاً توصیف نکند، شما را از آنچه هستید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است.

به مثال زیر توجه کنید :

فرض می کنیم که شما متولد ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۴ هستید. اردیبهشت، ماه دوم (۲) سال است پس :

۹=۱+۸=۱۸=۵+۹+۳+۱=۱۳۹۵=۱۳۶۴+۲+۲۹

شماره تولد ۹ است و اکنون می توانید آنچه راکه مربوط به این شماره است با خود مطابقت دهید.

ادامه مطلب ...

طوطی هایی که حرف بد می زدند!!!

یک خانم برای طرح مشکلش به کلیسا رفت. او با کشیش ملاقات کرد و برایش گفت:

من دو طوطی ماده دارم که فوق العاده زیبا هستند.

اما متاسفانه فقط یک جمله بلدند که بگویند «ما دو تا  ف  ا ح  ش  ه هستیم.. میای با هم خوش بگذرونیم؟».

این موضوع برای من واقعا دردسر شده و آبروی من را به خطرا انداخته...

از شما کمک میخواهم. من را راهنمایی کنید که چگونه آنها را اصلاح کنم؟

کشیش که از حرفهای خانم خیلی جا خورده بود گفت:این واقعاً جای تاسف دارد که طوطی های شما چنین عبارتی را بلدند

من یک جفت طوطی نر در کلیسا دارم.. آنها خیلی خوب حرف میزنند و اغلب اوقات دعا میخوانند..

به شما توصیه میکنم طوطیهایتان را مدتی به من بسپارید. شاید در مجاورت طوطی های من آنها به جای آن عبارت وحشتناک یاد بگیرند کمی دعا بخوانند.

خانم که از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده بود با کمال میل پذیرفت.

فردای آن روز خانم با قفس طوطی های خود به کلیسا رفت و به اطاق پشتی نزد کشیش رفت .کشیش در قفس طوطی هایش را باز کرد و خانم طوطی های ماده را داخل قفس کشیش انداخت.

یکی از طوطی های ماده گفت: ما دو تا ....(همون جمله ی بالا)  هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟

طوطی های نر نگاهی به همدیگر انداختند. سپس یکی به دیگری گفت: اون کتاب دعا رو بذار کنار. دعاهامون مستجاب شد.