پیرمرد و صندوق صدقات
پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد.
دست برد و از جیب کوچک جلیقهاش سکهای بیرون آورد.
در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد میکند، منصرف شد!!!
چشم به راه
در گیر و داربودنم
درگیر با تو بودنم
راضی اگه به موندنم
عاشق ازتو خوندنم
دلدادگی کارم شده
بیگانگی یارم شده
دیوانگی کار دله
با تو گرفتارم شده
اون لحظه ای که عطر تو می پیچه تو باغ تنم
اون لحظه ای که اسمتو تو سینه فریاد می زنم
اون لحظه رها شدن از حال و روز خویشتنم
زنده می شم با دیدنت وقتی می ری می شکنم
در گیر و داربودنم
درگیر با تو بودنم
راضی اگه به موندنم
عاشق ازتو خوندنم
دلدادگی کارم شده
بیگانگی یارم شده
دیوانگی کار دله
با تو گرفتارم شده
قلبی که تو با می زنه
توسینه داغونش نکن
چشمی که چشم به راهت بیهوده گریونش نکن
اشک های دونه دونمو سیلاب بارونش نکن
این دل عاشق من بی سرو سامونش نکن
تا وقتی که قلب عاشقم بخاطر تو می زنه
طلسم تنهایی من با دست های تو می شکنه
در گیر و داربودنم
درگیر با تو بودنم
راضی اگه به موندنم
عاشق ازتو خوندنم
دلدادگی کارم شده
بیگانگی یارم شده
دیوانگی کار دله
با تو گرفتارم شده
گاهی اوقات می توان از نحوه دست دادن و حرکات دست افراد نشانه هایی از شخصیت آنها را یافت که در موارد زیر این نشانه ها را بررسی می کنیم .
همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.
ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.
باهم دیگه گیر میدهیم به سوتیها و سوژهای جواد خیابانی :
- طرفدارای مکزیک راه زیادی رو از مکزیک تا آفریقا اومدن,البته اگه از مکزیک اومده باشن !!!
- داور در سوت خودش میزنه !
.
.
.
.
ادامه مطلب ...
رو می کنم به آینه رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم
رو می کنم به آینه من جای آینه می شکنم
رو به خودم داد می زنم این آینه س یا که منم
من و ما کم شده ایم خسته از هم شده ایم
بنده ی خاک، خاکف ناپاک خالی از معنای آدم شده ایم
رو می کنم به آینه رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم
دنیا همون بوده و هست حقارت از ما و منه
وگرنه پیش کائنات زمین مثل یه ارزنه
زمین بزرگ و باز نیست دنیای رمز و راز نیست
به هر طرف رو می کنم راهف رهایی باز نیست
من و ما کم شده ایم خسته از هم شده ایم
بنده ی خاک، خاکف ناپاک خالی از معنای آدم شده ایم
دنیا کوچک تر از اونه که ما تصور می کنیم
فقط با یک عکس بزرگ چشمامونو پر می کنیم
بــه روز ما چی اومده من و تو خیلی کم شدیم
پاییز چقدر سنگینی داشت که مثل ساقه خم شدیم
من و ما کم شده ایم خسته از هم شده ایم
بنده ی خاک، خاکف ناپاک خالی از معنای آدم شده ایم
رو می کنم به آینه رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده اوج بلند بودنم
رو می کنم به آینه من جای آینه می شکنم
رو به خودم داد می زنم این آینه س یا که منم