حتما شنیده اید که «حافظ»، فرموده است:
اگر آن ترک شیرازی به دست آورد دل ما
را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.
ادامه مطلب ...تاک خویش از گریه هاى نیمه شب سیرآب دار |
کز درون او شعاع آفتاب آید برون |
ذرّه اى بى مایه اى ترسم که ناپیدا شوى |
پخته تر کن خویش را تا آفتاب آید برون |
در گذر از خاک و خود را پیکر خاکى مگیر |
چاک اگر در سینه ریزى ، ماهتاب آید برون |
گر به روى تو حریم خویش را در بسته اند |
سر به سنگ آستان زن ، لعل ناب آید برون |
تنهایی
تو می گویی غرورت را شکستم
تو می گویی که من در خود شکستم
تو در خودغرق !
من غرق تو بودم
تو از دوری واز احساس گفتی
من از رنج درون با تو نگفتم
من از هجرا ن وتنهایی
و از مهر و وفایم هم نگفتم
تو از من بی خبر ومن زار وگریان
تو در جمع بودی، من تنها ونالان
تو در خانه ومن در بند خانه
تو در خانه و من دورم ز خانه