عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

دلتنگی

سیــــــــــر شدم ...
 
بسکه سرد و گرم روزگار را چشیدم !
 
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
سفید شد موهایی که برای برگشتنت آراسته بودم...!
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟؟؟
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
ساعت مچی ات را باز کن ... دست هایت را در بیاور
 
بگذار برای یک شب هم که شده
 
آب ِ خوشی / از گلوی ِ چشمهایت / پایین برود ...
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
کاش میدانستی ...
 
که جهـانم بی تو الف ندارد ... !!!
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
هنوز هم مرا به جان “تو” قسم مى دهند…
 
مى بینى؛ تنها من نیستم که رفتنت را باور نمى کنم…!!!
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
چــه بــــر سر عشــــــق آمــــد ؟؟؟
 
 کـــــــه از افسانــــه هـــــــــا .....
 
 رسیـــد بــــه صفحـــه حــــوادث روزنـــــامه هـــــا؟؟
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
از هر مسئله ای که تنها راه حلش، گذر زمان است بیزارم...!
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
من به تو میگویم دوستــــــــــــت دارم
 
و تو به همـــــــــه
 
با گِل هم بسته نمی شود
 
دهانی که هرز می پــــــــــرد .... !
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟
 
بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !!
 
بـاران کـه بـاریــد ... چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!!
 
خـورشـیـدکـه تـابـیـد ... پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!
 
اشـک کـه آمـد ... دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!
 
او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت . . .
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
در قانون عشق
 
بر خلاف رسم زندگی
 
قلبها ربودنی
 
      سارق ستودنیست . . .
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
 
آنقدر
فریادهایم را
سکوت کرده ام
که اگر به چشمانم بنگرید
کر می شوید...
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
ایـن روزهــا
 
عجیـب دلـم بـچگـی مـی خواهـد ...
 
/خستـه ام/
 
فـقط یـک قـلم لطـفاً ...
 
می خواهـم خـودم را خط خـطی کنـم !
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
دوستت دارم...
یک کلمه است با دنیایی‌ از مسئولیت
گفتنش هنر نیست
مسئولیت پذیرفتنش هنر است...
.
.
دوست دارم و مسئولیتش رو میپذیرم
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
شاید اگر انسانیّــــــــــــت هم مارک دار بـــــــــــــود
 

 
خیلی از آدم ها به تن می کردند ...
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
بدنت را برای خود نگه دار
 ذهنت را به من بسپار
 که بدن های زیبا بسیارند و ذهن های
 
زیبا ، انگشت شمار ......
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
شازده کوچولو از گل پرسید آدمها کجان؟
 
گل گفت:باد به اینور و آنورشان می برد!
 
این بی ریشگی حسابی اسباب دردسرشان شده!
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
افتادن
از کدام سو؟
جاذبه می داند و بام
سقوط ندیدنی ست...
گاه
جاذبه آغوش می گشاید و
به تمامی جذبت می کند
گاه
تو چشم می گشایی و
جاذبه
مجذوب ِ تو می شود
تا...
بامی دیگر و
گاهی دیگر
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/

 

 
امــــــــروز با همه ی دنـیــــــــا قهــــــرم ...
امــــــا ...
تــــــــــو صدایــــــم کــن ...
بـرمـی گـــــــــــــردم !!!♥

 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/


 
آدم هـا می آینـد زنـدگی می کننـد می میـرنـد و می رونـد ..
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو آن هـنگـام آغـاز می شـود
کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود کـه تـــو می میـری در حالـی کـه زنــده ای
 

 

 

 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/

 
 
می گویی: دوستت دارم
و من به کبوتری تشنه بدل می شوم
که به کارد گلوگاه اش عاشق است...
 

 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/

 
 
از من فاصله بگیر ....
 هر بار که به من نزدیک می شوی
باور می کنم هنوز می شود زندگی را دوست داشت
 از من فاصله بگیر ....
 خسته ام از امیدهای کوتاه ... !!!

 

 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 

 

 
طعم صداقتت ! را چشیده ام

تعریفی نداشت لعنتــــی!!.

لطفا کمی دروغ بگو

شاید دروغ هایت, صادقانه تر باشد...

 

 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
خسته شدم از آدمایی که می گن:

 
"تو خیلی خوبی" ، "من لیاقت تو رو ندارم"

بی لیاقت های عزیز !

حداقل واسه دلیل رفتنتون یه ریزه خلاقیت به خرج بدین ..
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
خورشید هم خیانت میکند
این روزها صبح ها دیرتر مى آید وعصرها زود مى رود!

 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
آدمهای تنهایی رو می شناسم که همه ی دلیلشون برای تنهایی
 نگرانی از تنهاتر شدن است!!!!

 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
برای دلم، گاهی مادری مهربان میشوم
 
 دست نوازش بر سرش میکشم، میگویم: غصه نخور، میگذرد...

برای دلم، گاهی پدر میشوم
 
 خشمگین میگویم: بس کن دیگر بزرگ شدی

گاهی هم دوستی میشوم مهربان
 
 دستش را میگیرم، میبرمش به باغ رویا ...

دلم ، از دست من خسته است...
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
یه خیابونایی...یه عطرایی...یه آهنگایی...یه تکیه کلامایی...یه لباسایی...یه کارایی...یه روزایی...یه پارکایی...یه فیلمایی...یه عکسایی...یه...اینا شاید هیچی نباشن،اما گاهی خیلی عذاب آورن برای
یه آدمایی!!!
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/


 

 
نـــه ایـــــنکــــــــه زانـــــو زده باشــــم

نـــــــــه

فــــقـــط تـــنهــــــایـــــــــــى ســـــــنکیــــــن اســــــت

 
 
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
ساکت نیستم
لبهایم هم نسوخته است
تنها
تمام ِ من
تاول زده
از آشی که نخورده ام
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
این روزها

قلب هر کسی را ﻧﺸﺎﻧﻪ بگیرید

تیرتان ﺑﻪ ﺳﻨﮓ میﺧﻮﺭﺩ...
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
پایان سریال دروغ هایت بود
 آخرین لبخندت.....

 
و چه ساده بودم من!!

 
که تا تیتراژ پایانی به پای تو نشستم...!!
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
 
 
روزی که به مردی برخوردی
که یاخته های تن‌ات را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کند مثل من
با شعر حمام کنی
سرمه بکشی
و موهایت را شانه کنی
آن روز می گویم
تردید نکن
با او برو
مهم نیست مال من باشی یا او
مهم اینست مال شعر باشی
 
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/

توصیه به دختران جوان ،مردهایی که نباید با آنها ازدواج کنید

یک کارشناس ازدواج و مبلغ مذهبی استرالیایی در نیوجرسی در مقاله‌ای که در مجله گلاموز به چاپ رسیده به دختران جوان توصیه می‌کند: در انتخاب همسر آینده خود دقت کنند و فهرستی از خصوصیات مردانی را ارائه کرده که از ازدواج با آنها باید پرهیز کرد.

پدر پات کانر که سابقه ۴۰ سال ارائه مشاوره پیش از ازدواج دارد، این فهرست را بعنوان یک دستورالعمل کاربردی برای دختران نوجوان و جوان منتشر کرده است.

به گزارش نشریه ایج، کانر معتقد است: دختران باید به طور کامل ارزش‌ها و شخصیت‌ مردی که قصد ازدواج با او را دارند، مورد توجه قرار دهند


و با این موضوع برخورد احساسی نداشته باشند. بر اساس توصیه این کارشناس استرالیایی، دختران باید از ازدواج با پسرهایی که وابسته به مادر هستند،


پسرهایی که در مسائل مالی افراط و تفریط دارند، مردانی که هیچ دوستی ندارند،‌ مردانی که شما را در حضور دیگران تحقیر می‌کنند، مردانی که نسبت به کارمندان زیردست خود بی ادب و گستاخ هستند، مردانی که نمی‌توانند به دیگران لبخند بزنند،


مردانی که دوست ندارند اختیارات خود را با دیگران تقسیم ‌کنند و مردانی که همیشه شما را خنثی و بدون واکنش می‌خواهند، جدا خودداری کنند، چون در آینده زندگی زناشویی موفقی نخواهند داشت.

اسپارکی

اسپارکی نمی توانست مدرسه را تحمل کند. او کلاس هشتم بود و در تمام درس هایش تجدید شده بود. در درس فیزیک نیز رد شد و نمره ی صفر گرفت. در درس زبان، ریاضی و انگلیسی رد شد.

نمره ی ورزشش نیز بهتر از اینها نبود. با آنکه سرانجام توانست عضو تیم گلف مدرسه شود، اما در تمام مسابقات مهم آن فصل شکست خورد. برای تشویق او مسابقه ی ارفاقی برگزار شد و در آن نیز شکست خورد.

اسپارکی در تمام دوران نوجوانی اش فردی بی دست و پا بود. در واقع دانش آموزان دیگر از او بیزار نبودند، اما هیچ کس اهمیتی به او نمی داد.

اگر خارج از مدرسه یکی از همکلاسی هایش به او سلام می کرد، او حیرت می کرد. او هرگز دوستی نداشت و می ترسید از دیگران جواب رد بشنود.

اسپارکی بازنده ی همیشگی بود. او و همکلاسی هایش.... و همه این را می دانستند؛ بنابراین او نیز این حقیقت را پذیرفته بود. او فورا در زندگی اش به این نتیجه رسید که اگر قرار باشد اوضاع خوب پیش برود، می رود. در غیر این صورت باید خودش را با شرایط وفق دهد.

یک چیز برای اسپارکی مهم بود. نقاشی. او به کارهای هنری اش افتخار می کرد. البته هیچ کس قدر آن ها را نمی دانست. در سال آخر دبیرستان او کاریکاتوری کشید و به معلمش داد، اما معلم او را تشویق نکرد. با آنکه از کارهایش استقبال نمی شد، اما توانایی هایش را باور داشت و تصمیم گرفت هنرمندی حرفه ای شود.

پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان نامه ای به استودیو والت دیزنی ارسال کرد. به او گفتند که نمونه ای از کارهایش را بفرستد و موضوع کارتون را برای او تعیین کردند.

اسپارکی کارتون پیشنهاد شده را کشید. او برای این کار، مانند تمام نقاشی هایش، وقت زیادی گذاشت.

سرانجام پاسخ استودیو والت دیزنی به دستش رسید. او بار دیگر رد شده بود. شکستی دیگر به شکست هایش اضافه شد.

اسپارکی تصمیم گرفت زندگی نامه ی خود را به صورت کارتون در آورد. او کدوکی خود را در کارتون شرح داد: بازنده ای کوچک و ناموفق.

شخصیت کارتونی او فورا در تمام دنیا مشهور شد. زیرا اسپارکی، در دوران تحصیلیش در مدرسه آنقدر ناموفق بود که بارها رد شده بود.

سپس او شخصیت کارتونی کمدی چارلی براون را خلق کرد؛ کسی که بادکنک هایش هیچ وقت به هوا نمی رفت و هرگز نمی توانست توپ فوتبال را پرت کند.

دیروز

به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.
به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.

به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.

من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...

کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !

"دیروز"
گذشته است؛
و
"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
لحظه "حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.

اندکی فکر کن ...!

از برندگان قدردانی کنید

هر کسی برای رسیدن به موفقیت به قدردانی نیاز دارد، اما افراد کمی این نیاز را بیان می کنند. همچون پسر کوچولویی که به پدرش گفت: «بیا دارت بازی کنیم. من پرتاب می کنم، تو بگو عالی است!»

بهترین نکته ها و حکایتها

در مسابقه ای از فران تارکن تون، توپ پخش کن تیم راگبی مینه سوتا وایکینگ خواستند که راه بازیکنانی را که به افراد تیمش حمله می کنند، سد کند. در بازی راگبی پخش کنندگان توپ هرگز این کار را نمی کنند، به همین دلیل معمولا جثه شان کوچکتر از مدافعان است. بنابراین سد کردن راه بازیکنان خط حمله، برای شان بسیار خطرناک است.

اما تیم عقب بود و برای جبران این عقب ماندگی، به روش غافلگیر کننده ای نیاز داشتند. تارکن تون دست به کار شد و تیمش را برنده کرد.

روز بعد که با سایر اعضای تیم فیلم را بازبینی می کردند، تارکن تون انتظار داشت برای کاری که کرده است، تشویقش کنند. اما از او قدردانی نکردند.

بعد از جلسه تارکن تون نزد مربی اش، آقای گرانت رفت و گفت: «کار مرا دیدید، مگر نه؟ چرا در این باره چیزی به من نگفتید؟»

گرانت پاسخ داد: «بله دیدم، کارت عالی بود. ولی تو همیشه جدی و سختکوش هستی. فکر کردم لازم نیست حرفی به تو بزنم.»

تارکن تون در پاسخ گفت: «اگر می خواهی باز هم این کار را بکنم، تشویقم کن!»

غریق نجات

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه.
حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟


درنای طلایی

به عنوان مربی اوریگامی (کاردستی ژاپنی با کاغذ) در موسسه ای در شهر میلواکی ایالت ویسکانسین، از آرت بیودری خواستند در نمایشگاهی در یکی از بازارهای بزرگ میلواکی، غرفه مدرسه را اداره کند.

او تصمیم گرفت چند کاغذ تا شده برای درست کردن درنا همراه خود ببرد تا آن ها را به کسانی که در مقابل غرفه او می ایستند، بدهد.

پیش از شروع نمایشگاه، اتفاق عجیبی افتاد. ندایی در درونش به او گفت که کاغذ طلایی پیدا کند و درنایی با آن بسازد. آن صدا به قدری مصر بود که آرت در میان کاغذهایش به جستجو پرداخت و آن کاغذ را پیدا کرد. از خود پرسید: «چرا من این کار را می کنم؟»

آرت هرگز با کاغذ طلایی کار نکرده بود. کاغذهای براق به آسانی کاغذهای رنگی تا نمی شد، ولی آن صدای درونی دائم تکرار می شد. آرت سعی کرد صدا را نادیده بگیرد. غرولندکنان گفت: «چرا کاغذ طلایی؟ کار کردن با کاغذهای دیگر خیلی آسان تر است.»

صدا مصرانه گفت: «این کار را بکن. تو آن را باید به شخص ویژه ای بدهی!»

آرت با بدخلقی از صدا پرسید: «کدام شخص ویژه؟»

صدا گفت: «خودت می فهمی.»

آن شب آرت کاغذ طلایی را با دقت تا کرد و از آن درنایی زیبا و آماده پرواز ساخت. او پرنده زیبا را همراه ۲۰۰ درنای کاغذی رنگارنگ دیگر که در طی چند هفته ی اخیر درست کرده بود، بسته بندی کرد.

روز بعد در بازار مردم دسته دسته جلوی غرفه آرت جمع می شدند تا درباره ی اوریگامی سؤال کنند. او این هنر را نمایش می داد. کاغذها را تا می کرد، باز می کرد و از آن ها چیزهای جالبی می ساخت. او با دقت جزئیات درست کردن را توضیح می داد.

خانمی مقابل آرت ایستاده بود. آن «شخص ویژه». آرت قبلا او را ندیده بود. او ساکت به آرت نگاه می کرد که با دقت تمام کاغذی صورتی را به شکل درنایی بالدار در می آورد.

آرت به صورت او نگاه کرد. بی اختیار دستهایش پایین رفت و از جعبه ی بزرگی که درناهای رنگی در آن بود، درنای طلایی را که شب قبل درست کرده بود، برداشت و به خانم داد.

آرت گفت: «نمی دانم چرا، ولی صدایی در درونم به من می گوید که باید این درنا را به شما بدهم. این درنا سمبل صلح است.»

آن خانم حرفی نزد. فقط دستهای کوچکش را دور آن پرنده حلقه زد. گویی پرنده زنده است. وقتی آرت به چهره ی او نگاه کرد، دید چشمانش لبریز از اشک شده است.

سرانجام آن خانم نفس عمیقی کشید و گفت: «شوهرم سه هفته ی قبل مرد. امروز اولین روزی است که از خانه بیرون آمده ام.»

بعد در حالی که درنا را به آرامی تاب می داد، با دست دیگرش اشکهایش را پاک کرد. با صدای آهسته ای گفت: «امروز سالگرد ازدواج ماست. برای این هدیه متشکرم. می دانم شوهرم در صلح و صفاست، این طور نیست؟ صدایی که شما شنیدید، صدای خدا بود و این درنای زیبا هدیه ای از طرف اوست. این جالب ترین هدیه سالگرد ازدواجم است. از اینکه به ندای قلب تان گوش دادید، متشکرم.»

به این ترتیب آرت آموخت که به ندای درونی اش که به او می گوید کاری انجام دهد، به دقت گوش جان بسپارد، حتی اگر در آن زمان علت آن را درک نکند.

 پاتریشیا لورنس


اس ام اس

سلام بر دوستان عزیز و دوست داشتنی خودم
اول اینکه خیلی جالبه هرموقع نزدیک به ارسال پیامک های غمگین میشه یه اتفاقی واسم میوفته
که با غمگینترین حسم واست پیامکارو بفرستم
شاید واسه همینه به دل میشینه
 
...........................................
عصبانی میکنن آدمو
پیامک های طنز رو تقدیمتون میکنم
و نظر یادتون نره ه ه
 
................................................................


 

به طرف میگن تفریحت چیه ؟

میگه بدبختیامون رو تو فیس بوک مینویسیم ..

لایک میزنیم ، بهشون میخندیم !!!
 
  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂ 
نصیحت یه شوهر به زنش:
هر وقت یه سوسک تو دستشویی دیدی با دمپایی فورا نکوب رو سرش…

بی توجه از بغلش رد شو… این کار از صدتا فحش براش بدتره
 
 
  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
میلیون ها و میلیاردها آدم توی این دنیا هستند
و همه شان می توانند بی تو زندگی کنند ، آخر من بدبخت چرا نمی توانم ؟
 
 
  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
دختره میره لوازم التحریری و میگه :
آقا کارت پستال تو تنها عشق منی رو دارید؟...
مرده میگه : بله داریم. میگه : پس 12تا بدید لطفا..!!!
 
  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
میگن تو بهشت نیم ساعت که درس خوندی
مامانت میاد با یه لیوان چایی و یه کیک شکلاتی
 میگه عزیزم خسته شدی دیگه بسه برو فیسبوکت رو چک کن...
 
  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

 
داشتیم با مامانم وسایل انباری رو مرتب میکردیم

یه دفعه مامانم یه جعبه مدادرنگی ۲۴رنگ قاب فلزی رو از توو کارتون درآورد

نگاش کرد و زد زیر خنده!!!

گفت: میدونی این چیه؟

اینو خریده بودم هروقت معدلت ۲۰شد بدم بهت

حیف واقعا!!!

خاک تو سرت !!!

  ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
 
آیا میدانید ۸۰ درصد صحبت انسان ها در روز
 گفت وگویی است که در ذهن خودشان انجام می دهند.
 
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
میدانید چرا ناپلئون همیشه از کمر بند قرمز استفاده میکرده
و این که حکمت کمربند ناپلئون چیست ؟
این سوال برای خیلیها پیش آمده و جواب آن فقط یک جمله است :
از کمربند قرمز استفاده میکرده تا از افتادن شلوارش جلوگیری کند!!
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
دوستِ عزیزی که سعی داری با دهن بسته خمیازه بکشی...
چه کاریه واقعاً ؟ !
جاش سوراخای دماغت باز می شه خوب...
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

یکی زنگ زده منم اصلا حوصلشو نداشتم.

شروع کردم نصفه نصفه حرف زدن یعنی مثلا انتن ندارمو قطع میشه و از این حرفا...

میگه صدات قطع و وصل میشه ولی صدای ضبط ماشینت واضح میاد
!!


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

من دیگه اون آدم ِ قبلی نیستم
اما به نظرم این مشکل نیست
مسئله اونه که من اون آدم ِ بعدی هم نیستم...
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 

مامانم خطاب به همسترمون: سلام عزیزم، سلام پسرم صبحت بخیر!
خوب لالا کردی؟ بزار برات غذا بیارم عشقم بخوری چاق بشی چله بشی...
آی مامان قربونت بره..
ای جانم ای جانم!

مامانم خطاب به من:
هوی شتر نمیخوای اون تن لشت رو از جات بلند کنی بیای صبحونتو کوفت کنی؟؟؟


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
 
یارو داشت بچش رو میزد بهش میگن چرا میزنیش؟

میگه فردا کارنامشو میگیره منم فردا نیستم شهرستانم.

 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
آخر نفهمیدیم منظور اینایی که میگن گوش کن ببین چی میگم چیه ؟
آخر گوش کنم ؟
یا ببینم ؟


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

دوتا انگلیسی داشتن فارسی یاد میگرفتن 
اولی میگه پاشو
دومی می گه نمیپاشم
 اولی جواب میده نگو نمیپاشم بگو پاشیده نمی شم

 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 

سال ها برای برابری زنان و مردان تلاش کردیم
و بالاخره توانستیم حق مش کردن مو، سوراخ کردن گوش و برداشتن ابرو را
به آقایان تقدیم کنیم!


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

بچه:مامان اون آقاروببین کچله!
 مامان: هیس…میفهمه
 بچه: مگه تا حالا نفهمیده!

 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
اعتماد به نفس بعضی ها رو اگه خر داشت
 الان سلطان جنگل بود!!
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

مرد : اگر من ترکت کنم
 عمرا نمیتونی یکی مثه من پیدا کنی...
زن : چی باعث شده که فک کنی باز هم یکی مثه تو میخوام...؟
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

دوغ قبول!

شیرکاکائو قبول!

آبمیوه پاکتى قبول!

اصلا نوشابه هم قبول!

آب معدنى رو دیگه برا چى تکون میدى؟!

همش همونه!!!


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

مرده شب خونه نمیاد فرداش زنش میپرسه کجا بودی
 میگه پیش دوستم

زنه زنگ می زنه به ده تا از دوستاش
 8 تا میگن اینجا بوده
 2تا میگن هنوز اینجاست !


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

میدونی چیه ؟

اونقدری که واسه تو مایه گذاشتم ، اگه به دسته بیل آب میدادم تا حالا میوه داده بود !
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

شوخ طبعی یکی از ویژگی های مردان جذابه...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما به یاد داشته باشید که هرگز دختری رو پیدا نمیکنید که بیخیال بهرام رادان بشه و بره سراغ حمیدماهی صفت !!!


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 

جمعیت جهان = 7,000,000,000 نفر

اگه من بمیرم = 6,999,999,999 نفر

همه اعداد عوض میشه
 قدر منو بدون ...
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

زن همسایه چیست ؟

زن همسایه موجودیست که ساعتها دم در حرف میزنه
اما نمیشینه ، چون دیرش میشه...
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
امروز صبح بعد از مدتها تصمیم گرفتم برم ورزش کنم!

تیشرت نارنجی‌ مو پوشیدم و زدم بیرون.

و حالا توجه شما رو به تیکه‌های ملت غیور  خصوصا دخترای گل جلب می‌کنم:
نارنگی! کجا میری؟

پرتقال! بدو تا نخوردمت!

هویج!مگه خرگوش دنبالت کرده؟

ته ‌سیگار!

رفتگر!برو ۹ شب بیا بابا!

چی‌توز موتوری!

سن ایچ و دیگر هیچ!

لینا توپی!!انقدر جون نده بابا!

اسمارتیز!بقیه دوستات کجان؟

بچه‌ها! بچه ها! گارفیلد!.............
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

( یه توپ دارم قلقلیه ) پَ نه پَ شش ضلعی نامنتظمه...
 ( میزنم زمین هوا میره ) پَ نه پَ می خواستی زمینو حفر کنه برسه مرکز زمین...
( نمی دونی تا کجا میره )پَ نه پَ می دونم نمیگم که ریا نشه...
( من این توپو نداشتم ) پَ نه پَ داشتی ، رو نمی کردی...
 ( مشقامو خوب نوشتم ) پَ نه پَ همش برو دنبال یللّی تللّی...
( بابام بهم عیدی داد ) پَ نه پَ می خواستی روز مادر بهت کادو بده...
 ( یه توپ قلقلی داد ) پَ نه پَ می خواستی یه دونه بی ام ۷۳۰ بهت بده !!
 
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 
بچه ها میخوام یه چیز خیلی مهم رو بهتون بگم ولی قول بدید که به راهنمایی هایی که داده شده عمل کنید:
.
.
.
... .
... ... ... ... .
.
قول دادین ها!!!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1.باید یه حرف مهمی رو بهت بگم، به شماره 5 نگاه کن
2.برای دونستن جواب شماره 11 رو نگاه کن
3.لازم نیست ناراحت بشی، شماره 15 رو نگاه کن
4.آروم باش، ناراحت نشو، شماره 13 رو نگاه کن
5.اول شماره 2 رو نگاه کن
6.اینقد عصبی نباش،شماره 12 رو نگاه کن
7.میخواستم بگم که خیلی دوست دارم اگه لایک کنی!!
8.چیزی که من میخوام بگه اینه که.... باید 14 رو ببینی
9.یه کم تحمل داشته باش، شماره 4 نگاه کن
10.برای بار آخر ، به شماره 7 نگاه کن
11.امیدورام که خیلی ناراحت نشده باشی، 6 رو ببین
12. معذرت میخوام،ولی باید 8 رو نگاه کنی
13.ناراحت نشو دیگه، 10 رو نگاه کن
14.نمیدونم چه جوری بهت بگم، ولی باید 3 رو نگاه کنی
15.حتما خیلی ناراحت شدی، ولی ناراحت نباش، به شماره 9 نگاه کن....
 
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
 

مردی را تصور کنید که در اثر خوردن یک مکعب 4x4x3 سانتی متری یخ دارد خفه می شود، شما چه کار می کنید ؟!

1) گلویش را با تیغ می بریم تا نفس بکشد
2) صبر می کنیم تا یخ آب شود بلکه هنوز زنده مانده باشد
3) در این وضعیت از سشوار استفاده می کنیم
4) آنقدر خجالتش می دهیم تا یخش آب شود
... 5) مکعب مستطیل را به فضل الهی با آب جوش نابود می کنیم
6) فرضتان بسیار فانتزی است و چنین حجمی به هیچ ترتیب از گلو پایین نمی رود
7) اجازه می دهیم در کمال آرامش خفه شده و از شر دنیا راحت شود
8) نگاهش می کنیم
9) مشکل را گوگل می کنیم و دعا می کنیم سر از اینجا درنیاوریم
10) متاسفانه کاری نمی توانیم بکنیم پس موبایلمان را درمی آوریم ، فیلمی از خفگی او تهیه می کنیم و در یوتیوب قرار می دهیم بلکه معروف شویم
11) متذکر می شویم که خدا بزرگ است و می رویم
12) فقط خونسردی خود را حفظ می کنیم
13) بستگی دارد از کدام وجه مکعب را خورده باشد
14) در فاصله ی یک متری ایستاده و قاه قاه به او می خندیم
15) کمی چای در حلقش میریزیم تا حداقل قبل از مرگ یک لیوان "آیس تی" خورده باشد
16) یک قطعه 4x4x3 یخ دیگر وارد گلویش می کنیم تا مکعب اول در هنگام آب شدن تنها نباشد و با هم بازی کنند
17) به صورت آرام و شمرده "اشهد" را با او مرور می کنیم
18) به او سلام کرده و دلیل انجام کارش را از وی می پرسیم اگر دلایلش منطقی بود به هر وسیله ای که شده به او کمک می کنیم و اگر هم منطقی نبود خداحافظی کرده ، با او دست می دهیم و محل را ترک می کنیم تا بمیرد .
مگر چه اشکالی دارد ؟ یک نفر کمتر


 

☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂
☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂   ☃  ☂

 

عشق به پدر و مادر

آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/03.jpg
 
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !
 
شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان ...
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/05.jpg

خورشید
هر روز
دیرتر از پدرم بیدار می شود
اما
زودتر از او به خانه بر می گردد !

به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !!!
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/10.jpg
 
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛
 
سلامتیه اون پسری که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
..
 20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....
... ... ... ... ..
 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!
..
باباش گفت چرا گریه میکنی..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...!
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/04.jpg
 
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
... ... ... ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها
 
 

(( قند )) خون مادر بالاست .
دلش اما همیشه (( شور )) می زند برای ما ؛
اشک‌های مادر , مروارید شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مروارید!
حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد!
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش .
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/12.jpg

دست پر مهر مادر
تنها دستی ست،
که اگر کوتاه از دنیا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/11.jpg
 
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
... ... ...
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری...!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتی هرچی پدره
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/13.jpg

مادر
تنها کسیست که میتوان "دوستت دارم"‌هایش رااا باور کرد
حتی اگر نگوید...???
 
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه
اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش!
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/02.jpg
 
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن....
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/09.jpg
 
پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"...
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!
 
مردان پیامبر شدند؛
و زنان مادر؛
قداست پیامبران را توانسته‌اند به زیر سوال ببرند؛
ولی قداست مادران را هرگز..!
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/06.jpg
 
آدم پیر می شود وقتی مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــدا میزند اما جوابی نمیشنود.........
ممماااااااااااادددددددررررررر..............
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/08.jpg
 
تو 10 سالگی : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگی : " ولم کنین "
تو 20 سالگی : " مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگی : " باید از این خونه بزنم بیرون"
تو 30 سالگی : " حق با شما بود"
تو 35 سالگی : "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگی : " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو  هفتاد سالگی : " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...!
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/07.jpg
 
بهشت از آن مادران است در حالی که به جز پرستاری و نگهداری از فرزندان ، هیچ حق دیگری نسبت به آتها ندارند و برای بیشتر چیزها اجازه ی بابا لازم است !!!!!
 
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
 
http://www.rozanehonline.com/rozanehgroup/dey90/mami-dadi/01.jpg
 
اگر 4 تکه نان  خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است

بی حیا

بـــــــــــــــــــــی حیا 

 

روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند...

بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه بت پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، بت پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.

سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت...

مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد.

مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم...

تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک بت پرست آمدی و طلب نان کردی...مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد...

 

 

سخن روز : آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته  ای، از این آشفته ام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم. فریدریش نیچه