دختری با مادرش در رختخواب
درددل می کرد با چشمی پر آب
گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست
ادامه مطلب ...
ببین که چگونه لبهای ساکتم،
درشهو ت بوسیدن لبهای معصوم تو سکوت کرده اند،
شاخه گل سرخی به روی چشمانت میگذارم
و با چشمانی بسته برای اولین بار تو را میبوسم،
آن هنگام که هر دو درلذت تن غرق بودیم
دیدی که خداوند میخندید،
خداوند خوشحال شده بود،
پس بیا نترسیم و تا ابد لبهایمان را بهم گره بزنیم
اگر آسمان شوی برایت زمین خواهم شد تا برویم بباری
برای چشمان معصومت نگاه خواهم شد
و برای گوشهایت صدا،
برای نفسهایت گلو خواهم شد
و در رگهایت از خون خود خواهم دمید
و پس از مرگت نیز برای جسدت کفن خواهم شد
مرا تنها مگذار
خانه ای خواهم ساخت برایت
از استخوانهایم برایش ستون،
و از پوستم برایش سقفی،
قلبم را با برق شکاف میان سینه هایت میشکافم
و از گرمی خون رگهایم،
برای شبهای تاریک تنهاییت
آتشی می افروزم
و تا همیشه در کنارت میسوزم
در عوض فقط از تو میخواهم
گونه هایم را پاک کنی