معلم گفت : دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند ؟!
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
معلم جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.
وباز پرسید : خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟
هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است !
معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !
و از دیدگاه هر کس متفاوت است
*************پیامک های عاشقانه*************
عشق یعنی جسم و جانم مال تو / عشق یعنی پرسش از احوال تو / عشق یعنی از خودم من خسته ام / عشق من ، به تو دل بسته ام .
*************پیامک های عاشقانه*************
روز اول خیلی اتفاقی دیدمت...
روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد...
هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم...
ماه بعد شانسی به دلم نشستی
و
حالا سالهاست یواشکی دوست دارم
*************پیامک های عاشقانه*************
تو را ای گل کماکان دوست دارم / به قدر ابر و باران دوست دارم / کجا باشی کجا باشم مهم نیست / تو را تا زنده هستم دوست دارم .
*************پیامک های عاشقانه*************
عاشقت خواهم ماند، بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت
بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی گوش خواهم داد
بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد
بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیرد
*************پیامک های عاشقانه*************
عشق دیگر از شفقت بر کنار افتاده است
هرچه عاشق زارتر معشوق از او بیزارتر . . .
*************پیامک های عاشقانه*************
اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی
اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی
تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
*************پیامک های عاشقانه*************
من نه آنه بودم که آسان رفتم اندر دام عشق
آفرین بر فرط استادی آن صیاد باد . . .
*************پیامک های عاشقانه*************
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
*************پیامک های عاشقانه*************
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است
*************پیامک های عاشقانه*************
گاهی اوقات آرزو می کنم ای کاش تک پرنده ی عاشقی بودم که میان صدها هزار پرنده بتوانم به قله ی بلند سرزمین هستی برسم و پرواز کنان نغمه سر دهم که من شیدای تو و عاشقانه دوستت دارم .
*************پیامک های عاشقانه*************
مشکلات به سبکی هوا ، عشق به عمق اقیانوس ، دوستی به محکمی الماس ، موفقیت به درخشانی طلا ، این ها آرزوهای من برای توست .
عاشقانه دوستت دارم
*************پیامک های عاشقانه*************
چو عاشق می شدم ، گفتم : ربودم گوهر مقصود ، ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد .
*************پیامک های عاشقانه*************
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است ، همچو شهری که به روی گسل زلزله هاست .
*************پیامک های عاشقانه*************
آسمانم انتهایش قلب توست / مهربان این آسمان از آن توست / آسمانم هدیه ای از سوی من / تا بدانی قلب من هم یاد توست .
*************پیامک های عاشقانه*************
باز آمدنم به خدمتت دیر نشد / اندیشه مکن دلم ز تو سیر نشد / یک موی تو را به عالمی نفروشم / تو جان منی ، کسی ز جان سیر نشد .
*************پیامک های عاشقانه*************
عجب جوش و خروشی بود عشقت / خراب باده نوشی بود عشقت / بهشتم را به سیبی داد بر باد / عجب آدم فروشی بود عشقت .
*************پیامک های عاشقانه*************
نفست باران است ، دل من تشنه ی باریدن ابر ، دل بی چتر مرا میهمان کن .
*************پیامک های عاشقانه*************
دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست
با عشق تو شب را به سحر گاه رسانم
بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست
*************پیامک های عاشقانه*************
شریکم با تو در این درد،منم مثل تو غم دارم،منم محتاج لبخندم،منم دستاتو کم دارم از این بازی طولانی،منم مثل تو دل گیرم منم با عشق درگیرم،منم بی عشق میمیرم!ا
*************پیامک های عاشقانه*************
من در رودخانه عشقت اروم و اهسته قایقم را میراندم..قافل از این که پایان این روز زیبا به ابشاری سهمگین ختم میشود..نگران نیستم. حتی اگر از این ابشار سقوط کنم و زخمی و درمانده شوم،برکه ای آرام در انتظار من است
*************پیامک های عاشقانه*************
منو میبو30؟ اگه نبو30خیلى لو30 ، مر30. نگى به که30،خیلى نف30. عزیزم نتر30،از هر کى بپر30به این موضوع میر30که تو واسم همه که30
*************پیامک های عاشقانه*************
گاه گاهی دل من می گیرد...بیشتر وقت غروب... آن زمانی که خدا نیز پر از تنهایی ست...و اذان در پیش است...من وضو خواهم ساخت...از خدا خواهم خواست که تو تنهانشوی ودلت پر ز خوشی های دمادم باشد...عاشقانه دوستت دارم.
یک کارشناس ازدواج و مبلغ مذهبی استرالیایی در نیوجرسی در مقالهای که در مجله گلاموز به چاپ رسیده به دختران جوان توصیه میکند: در انتخاب همسر آینده خود دقت کنند و فهرستی از خصوصیات مردانی را ارائه کرده که از ازدواج با آنها باید پرهیز کرد.
پدر پات کانر که سابقه ۴۰ سال ارائه مشاوره پیش از ازدواج دارد، این فهرست را بعنوان یک دستورالعمل کاربردی برای دختران نوجوان و جوان منتشر کرده است.
به گزارش نشریه ایج، کانر معتقد است: دختران باید به طور کامل ارزشها و شخصیت مردی که قصد ازدواج با او را دارند، مورد توجه قرار دهند
و با این موضوع برخورد احساسی نداشته باشند. بر اساس توصیه این کارشناس استرالیایی، دختران باید از ازدواج با پسرهایی که وابسته به مادر هستند،
پسرهایی که در مسائل مالی افراط و تفریط دارند، مردانی که هیچ دوستی ندارند، مردانی که شما را در حضور دیگران تحقیر میکنند، مردانی که نسبت به کارمندان زیردست خود بی ادب و گستاخ هستند، مردانی که نمیتوانند به دیگران لبخند بزنند،
مردانی که دوست ندارند اختیارات خود را با دیگران تقسیم کنند و مردانی که همیشه شما را خنثی و بدون واکنش میخواهند، جدا خودداری کنند، چون در آینده زندگی زناشویی موفقی نخواهند داشت.
اسپارکی نمی توانست مدرسه را تحمل کند. او کلاس هشتم بود و در تمام درس هایش تجدید شده بود. در درس فیزیک نیز رد شد و نمره ی صفر گرفت. در درس زبان، ریاضی و انگلیسی رد شد.
نمره ی ورزشش نیز بهتر از اینها نبود. با آنکه سرانجام توانست عضو تیم گلف مدرسه شود، اما در تمام مسابقات مهم آن فصل شکست خورد. برای تشویق او مسابقه ی ارفاقی برگزار شد و در آن نیز شکست خورد.
اسپارکی در تمام دوران نوجوانی اش فردی بی دست و پا بود. در واقع دانش آموزان دیگر از او بیزار نبودند، اما هیچ کس اهمیتی به او نمی داد.
اگر خارج از مدرسه یکی از همکلاسی هایش به او سلام می کرد، او حیرت می کرد. او هرگز دوستی نداشت و می ترسید از دیگران جواب رد بشنود.
اسپارکی بازنده ی همیشگی بود. او و همکلاسی هایش.... و همه این را می دانستند؛ بنابراین او نیز این حقیقت را پذیرفته بود. او فورا در زندگی اش به این نتیجه رسید که اگر قرار باشد اوضاع خوب پیش برود، می رود. در غیر این صورت باید خودش را با شرایط وفق دهد.
یک چیز برای اسپارکی مهم بود. نقاشی. او به کارهای هنری اش افتخار می کرد. البته هیچ کس قدر آن ها را نمی دانست. در سال آخر دبیرستان او کاریکاتوری کشید و به معلمش داد، اما معلم او را تشویق نکرد. با آنکه از کارهایش استقبال نمی شد، اما توانایی هایش را باور داشت و تصمیم گرفت هنرمندی حرفه ای شود.
پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان نامه ای به استودیو والت دیزنی ارسال کرد. به او گفتند که نمونه ای از کارهایش را بفرستد و موضوع کارتون را برای او تعیین کردند.
اسپارکی کارتون پیشنهاد شده را کشید. او برای این کار، مانند تمام نقاشی هایش، وقت زیادی گذاشت.
سرانجام پاسخ استودیو والت دیزنی به دستش رسید. او بار دیگر رد شده بود. شکستی دیگر به شکست هایش اضافه شد.
اسپارکی تصمیم گرفت زندگی نامه ی خود را به صورت کارتون در آورد. او کدوکی خود را در کارتون شرح داد: بازنده ای کوچک و ناموفق.
شخصیت کارتونی او فورا در تمام دنیا مشهور شد. زیرا اسپارکی، در دوران تحصیلیش در مدرسه آنقدر ناموفق بود که بارها رد شده بود.
سپس او شخصیت کارتونی کمدی چارلی براون را خلق کرد؛ کسی که بادکنک هایش هیچ وقت به هوا نمی رفت و هرگز نمی توانست توپ فوتبال را پرت کند.
به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.
به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.
من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !
"دیروز"
گذشته است؛
و
"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
لحظه "حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.
اندکی فکر کن ...!
هر کسی برای رسیدن به موفقیت به قدردانی نیاز دارد، اما افراد کمی این نیاز را بیان می کنند. همچون پسر کوچولویی که به پدرش گفت: «بیا دارت بازی کنیم. من پرتاب می کنم، تو بگو عالی است!»
بهترین نکته ها و حکایتها
در مسابقه ای از فران تارکن تون، توپ پخش کن تیم راگبی مینه سوتا وایکینگ خواستند که راه بازیکنانی را که به افراد تیمش حمله می کنند، سد کند. در بازی راگبی پخش کنندگان توپ هرگز این کار را نمی کنند، به همین دلیل معمولا جثه شان کوچکتر از مدافعان است. بنابراین سد کردن راه بازیکنان خط حمله، برای شان بسیار خطرناک است.
اما تیم عقب بود و برای جبران این عقب ماندگی، به روش غافلگیر کننده ای نیاز داشتند. تارکن تون دست به کار شد و تیمش را برنده کرد.
روز بعد که با سایر اعضای تیم فیلم را بازبینی می کردند، تارکن تون انتظار داشت برای کاری که کرده است، تشویقش کنند. اما از او قدردانی نکردند.
بعد از جلسه تارکن تون نزد مربی اش، آقای گرانت رفت و گفت: «کار مرا دیدید، مگر نه؟ چرا در این باره چیزی به من نگفتید؟»
گرانت پاسخ داد: «بله دیدم، کارت عالی بود. ولی تو همیشه جدی و سختکوش هستی. فکر کردم لازم نیست حرفی به تو بزنم.»
تارکن تون در پاسخ گفت: «اگر می خواهی باز هم این کار را بکنم، تشویقم کن!»
فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.
و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه.
حالا من کى مى تونم برم خونهمون ؟