عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

دوستان

سلام به همه دوستای گل خودم . دوستای پر احساس و با محبت من در سرتاسر کشور عزیزمون ایران . دوستایی که حضورشون یه قوت قلب خیلی بزرگی واسه منه ! دوستایی که با  حضور گرمشون  به این کلبه  رونق میدن .

خوب میدونم که وبلاگ من اونقدرا هم  زیبا نیس! اما همواره  سعیم بر این بوده  تا با همه بضاعتی که دارم

 ( که اونم تنها یه دل پر احساس و خجالتیه )  بتونم  یه میزبان خوب واسه همه کسایی باشم که بهم  سر میزنن.

خودم خوب میدونم که همه عزیزان جانم ، با قصد و اراده قلبی سر نمیزنن ، آره خیلی هام  هستن که  در مسیر رسیدن به  خانه ای دیگر، خیلی اتفاقی به این کلبه میرسن و یه سر کوچیکی به  وبلاگ من میزنن !

آره درسته که خیلی کلبه ام محقره ،اما بعضی وفتا اصلا تجملات  مفهومی نداره !


نمیدونم تا حالا توی موقعیتی مث یه شب برفی ، توی یه بیابون تاریک قرار گرفتینه یا نه؟

 اونجاس که  از دور دیدن یه چراغ  روشن یا دودی که از دودکش  یه کلبه چوبی  بیرون میاد، بهترین چیزیه که میتونه آدمو خوشحال و امیدوار کنه !

حالا ممکنه تو اون کلبه محقر چیزی هم  جز یه آدم تنها و  یه استکان چای گرم  چیزی پیدا نشه ! ولی خاطره اون شب و سادگی و صفای اون آدم تا آخر عمر  توی ذهنمون می مونه.

 بعضا ممکنه اون فرد دوباره به اون کلبه سر بزنه ... ممکنه هم  دیگه هیچ وقت ........

       من در این کلبه خوشم!

       تو در آن اوج که هستی خوش باش

                   من به یاد تو خوشم!

                                            تو به عشق هر که هستی خوش باش  !

آره دوستای عزیز و با احساس  خودم .

تمام سعی منم بر اینه که اگرچه کلبه من به نسبت خونه ها و آپارتمانهای امروزی  اونقدر کوچیک و محقره که شایدم به حساب نیاد..... ولی دوس دارم بدونین که منم مث خیلیای دیگه  یه روزی راهم رو گم کرده بودم  و چون هیچ سر پناهی واسه احساسات پاک و بی آلایشم پیدا نکردم ....  تصمیم به ایجاد یه سر پناه کردم

آره دوستای گلم... دوس دارم درک کنین که واسه  روی هم گذاری خشت خشت این کلبه کاه گلی ام  چقدر زحمت و سختی کشیدم  تا تونستم اونو  بنا کنم .!

میدونم خیلی محفر تر از اونیه  که آدم فکرشم بکنه . ولی حداقل اینجوری مطمئنم که احساساتم  توی سوز  و سرمای بیرون یه سرپناهی دارن .....  اگرم کسی  راهشو گم بکنه .. میتونه با دیدن  چراغ کلبه ساده ای که همیشه سعی میکنم روشن نگه اش دارم  امیدوار بشه  ....

 اینجوری حتی اگه شده قد یه ساعت میتونم  میزبان احساساتش باشم........

راستی تنها زمستونای سرد رو تو این کلبه تجسم نکنید ها........

تا حالا فکر کردینه که موقع بهار ،  ( اون موقعی که باز شدن  گلای شقایق و پونه و بابونه  تن خسته  دشت رو نوازش میکنن  و صدای پرنده های باز گشته از سفر تمام کوه و دشت رو پر میکنه .....  )  چه لذتی داره که پنجره های کلبه  رو باز کنیم و بذاریم  که احساسمون هوای تازه  بخوره .

به امید آن روز ............. در کنار شما 

 .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد