عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

تو را دوست می دارم.........

تو را دوست می دارم.........

تو را به جای همه ی زنانی(کسانی) که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم
برای خاطر عطر گستره ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می شود، برای نخستین گل ها
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه زنانی(کسانی) که دوست نمی دارم دوست می دارم
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک
می بینیم.
بی تو جز گستره یی بی کرانه نمی بینیم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه ی خویش گذشتن نتوانستم
می بایست تا زندگی را لغت به لغت فراگیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می برند.

تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانه گی ات که از آن من نیست
تو را به خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست می دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارم
تو می پنداری که شکی،  حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

لحظه های زندگی

تو زندگی لحظه هایی هست که احساس می کنی دلت واسه یکی تنگ شد

اونقدر که دلت می خواد اونارو از رویاهات بگیری و واقعا بغلشون کنی

وقتی که در شادی بسته میشه، یه در دیگه باز میشه

ولی اغلب اوقات ما اینقدر به در بسته نگاه می کنیم که اون دری رو نمی بینیم که واسمون باز شده

دنبال ظواهر نرو، اونا می تونند گولت بزنن

دنبال ثروت نرو، چون براحتی از کفت میر ه

دنبال کسی برو که خنده رو رو لبت میشونه

چون فقط یه لبخند میتونه کاری کنه که یک شب تاریک روشن به نظر برسه

اونی رو پیدا کن که باعث میشه قلبت لبخند بزنه

خوابی رو ببین که آرزوشو داری

اونجایی برو که دلت می خواد بری

اونی باش که دلت می خواد باشی

چون تو فقط یه بار زندگی می کنی

و فقط یه فرصت واسه انجام تمام کارهایی که دلت می خواد انجام بدی داری

بذار اونقدر شادی داشته باشی که زندگیتو شیرین کنه

اونقدر تجربه که قویت کنه

اونقدر غم که انسان نگهت داره

و اونقدر امید که شادت کنه

شادترین مردم لزوما بهترین چیزا رو ندارن

اونا فقط از چیزایی که سر راهشون میاد بهترین استفاده رو می کنن

روشن ترین آینده ها همیشه بر پایه یه گذشته فراموش شده بنا میشه

تو نمیتونی تو زندگی پیشرفت کنی مگه اینکه اجازه بدی خطاها و رنجهای روحی گذشتت از ذهنت بره

وقتی به دنیا اومدی، گریه می کردی

و هر کسی که اطرافت بود می خندی

یه جوری زندگی کن که آخرش

تو کسی باشی که میخندی و هر کسی که اطرافته گریه کنه

واسه اونایی که باعث میشن بخش روشنتر قضایا رو ببینی

وقتی که واقعا دلتنگی

سالها رو نشمر ـ ـ خاطره ها رو بشمر...

مقیاس عمر تعداد نفسهایی نیست که فرو میبریم

بلکه لحظه هاییست که نفسمونو بیرون میدی

جوانی

جوانی گفت با ما از دوستی سخن بگو و او در پاسخ گفت:

 دوست تو نیازهای برآورده ی توست.کشتزاریست که در آن با مهر تخم می کاری و با سپاس از آن حاصل بر می داری.سفره ی نان تو  وآتش اجاق توست زیرا که گرسنه به سراغ او او می روی و نزد او آرام و صفا می جویی.

هنگامی که او خیال خود را با تو در میان می گذارد,از اندیشیدن "نه" در خیال خود نترس و از آوردن "آری" بر زبان خود دریغ مکن.

        و هنگامی که او خاموش است دل تو هم چنان به دل او گوش می دهد;زیرا که در عالم دوستی همه ی اندیشه ها و خواهش ها و انتظار ها بی سخنی به دنیا می آیند و بی آفرینی نصیب دوست می گردند.

        هنگامی که از دوست خود جدا می شوی غمگین مشو;زیرا آن چیزی که تو در او از هر چیزی دوست تر می داری بسا که در غیبت او روشن تر باشد چنان که کوه نورد از میان دشت کوه را روشن تر می بیند.

        و زنهار که در دوستی غرضی نباشد مگر ژرفا دادن به روح.زیرا مهری که جویای چیزی به جز باز نمودن راز درون خود باشد,مهر نیست;دامی ست گسترده که چیزی جز بیهودگی در آن نمی افتد!
        و زنهار که از هر  آن چه داری بهترینش را به دوست بدهی.اگر او را باید که جزر روزی تو را ببیند بگذار که مد آن را هم بشناسد.

        آن چگونه دوستی ست که در هنگام سوزاندن وقت به سراغش می روی؟

به سراغ دوست مرو مگر برای خوش کردن وقت.زیرا کار او این است که نیاز های تو را بر آورد نه آن که خالی تو را پر کند.

        و شیرینی دوستی را با خنده شیرین تر کن و با بهره کردن خوشی ها.

زیرا در شبنم چیز های خزر است که دل انسان بامداد خود را می جوید و از آن تر و تازه می گردد!

آموختم که...

آموختم  که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است


آموختم  که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند


آموختم  که پول شخصیت نمی‌خرد


آموختم  که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند


آموختم  که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می‌توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم


آموختم  که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد


آموختم  که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان


آموختم  که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد


آموختم  که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم


آموختم  که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم


آموختم  که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد


آموختم  که آرزویم این است که قبل از رفتن مادرم، یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم


آموختم  که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد


آموختم  که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم


آموختم که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ میدهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید


آموختم که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته می شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد .

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:55 http://www.enekaseab.blogsky.com

متن خیلی زیبایی بود تبریک میگم.قلم زیبایی داری!
انعکاس آب هم به روزه با مونالیزای اروپای شمالی و منتظر حضور پر مهر شما!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد