عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

امید

میگن پشت هر سختی امیده  بعدش هم صبح سپیده  نا امید از حق نباشید ای دل از خانه بریده 

پس کو اون امید کو  اون صبح سپید؟؟؟؟؟؟

من که فکر نکنم که واسه این زخما مرهم باشه تو این دنیایی که مثل کهکشونه ،  واقعا  کی به کیه؟؟؟؟

 

به خدا منم نمیخوام همش از غم بنویسم . بارها اومدم سراغ این وبلا گ که از خوشی بنویسم اما هر وقت سر انگشتام به کلیدهای این صفحه کلید میخوره

 خودش حرکت می کنه و من وقتی متوجه میشم که ثبت هم شده مطالبم وقتی میخونم میبینم بازم غمه

ببخشید ! شاید این اخریش باشه که می نویسم یعنی مطلب اخر . متن اخر یا شاید هم نفس اخر این وبلاگ.....

 

 میدونی سخت ترین روز چه روزیه ؟؟؟

روزی که قلبهایی که در کنار هم برای هم می تپیدن از هم جدا بشن

دلهایی که محرم هم بودن محرم دل کس دیگری بشن

نگا من هنوز نفس میکشم ... هنوز راه میرم ... هنوز میتونم ببینم ... بشنوم ... دل مرده ام رو با خودم هر جا که میرم به دوش میکشم ... مرگ تدریجی روحم رو که ذره ذره تاریک و تاریک تر میشه رو جلوی چشمام میبینم ... دیگه جرقه ی سلولهای مغزم نمی تونن فاصله ی بین سطرهای خالیه کاغذ رو پر کن ... دیگه اشکی توی چشمم نمونده که سر قبر آرزوهای مرده ام بریزم ... دیگه برام کبریتی نمونده که باهاش برگهای خشگ غمم رو به آتیش بکشم و با گرمای شعله اش دلمو گرم کنم ... مدتهاست که منتظر پایان این کابوس و بیدار شدن از این خواب لعنتیم ... کابوسی که خیلی وقته دارم میبینم ... رویایی که بیدار شدن ازش به قیمت زندگی تموم میشه ... من هنوز راه میرم ... میبینم ... میشنوم ... نفس میکشم ... ولی زنده نیستم ... خیلی وقته مرده ام ... شاید این سوختن خوشتر از آن افروختن باشد

بعضی وقتا به خودم می گم چرا دلت واسه کسی می تپه که یه بار غرورتو له کرد ، عشقتو بی ارزش خوند ، قلبتو شکست ٫ چرا ازش کینه به دل نمیگیری ؟؟ چرا  ... اما هر بار یه چیزی که نمی دونم چیه ! این همه سند و عدله رو بدون هیچ دلیلی توجیه می کنه ، و تمام اون افکار رو وتو میکنه و حکم به تپیدن دلم میده !

شاید دلیلش اون قولی باشه که درست دو سال پیش تو همین ماه رمضان به خودم دادم !قول دادم هیچ وقت جواب نامردی رو با نامردی ندم ، من دو سال پیش کینه و نفرتو تو دلم کشتم ! هنوز اون سه تا قانون رو روی دیوار اتاقم دارم که هر بار چشمم بهش میفته یاد قولی میفتم که یه روزی به خودم دادم ، قولمو هیچ وقت فراموش نمی کنم  :

*** یادم باشد دلی را نشکنم

*** یادم باشد خاطری را آزرده نکنم

*** یادم باشد همیشه عشق بورزم ، دوست بدارم ...

ای کاش سرنوشت ٫ جز این می نوشت ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد