کاش . . .
کاش در روی زمین ظلم از آغاز نبود
زندگی ، اینهمه پیچیده و پر راز نبود
صحبت از بستن و زنجیر نمی کرد کسی
کاش در حد قفس ، وسعت پرواز نبود
جوجه ها کاش ، ز پرواز نمی ترسیدند
آسمان ، در قرق قرقی و شهباز نبود
محتسب ، کار به مستان گذرگاه نداشت
کاش ، جز میکده ها جای دگر باز نبود
کاش دستی که سبوهای خرابات شکست
غـافـل از آه جـگر سـوز سبو سـاز نبـود
صحبت از خوب و بد زاغ و زغن نیست ولی
بلبلی ، با زغنی کاش ، همـاواز نبود
شعله ای کاش نمی سوخت پری را هرگز
از ازل شمـع چنـین دلبر و طـناز نبـود
باغ ، در چنـبره ی خار گـرفـتار نبـود
کاش در مسلک نیکان ، سخن از ناز نبود
کاش « کیوان » به مدار دگری می چرخید
کاش در چرخه ی ما ، غمزه و غماز نبود