احساس می کنم بیشتر از همیشه از خاطراتم دور شدم!
بیشتر از همیشه از آدمای اطرافم دور شدم!حتی از خودم...
دیگه مثل اولا با دیدن عکسایی که کلی خاطره توشون بود آروم نمی شم...
با دیدن هر چیزی که منو یاد اون خاطرات می ندازه اشکم در میاد...
حتی با شنیدن آهنگایی که یه روز باهاشون زدیم و رقصیدیم
دلم گرفته...هر کاریش می کنم وا نمی شه
هیچ راهی نتونستم پیدا کنم که بهشون فکر نکنم
می دونی وقتی احساس کنی از خودتم داری دور می شی چه حسی داره؟؟؟
دور شدن از خودت یعنی نابود شدن...
خیلی وقته که نابود شدم...
دلم می خواد این زندگی لعنتی هر چه زودتر تموم شه
می دونی وقتی شبانه روز استرس داشته باشی و حتی ندونی دلیلش چیه چه حسی داره؟
نه! نمی دونی...
ولی من می دونم
می دونی چه حسی داره وقتی همینجوری نشستی بعد ببینی داری اشک می ریزی؟
...دیگه فکر کردن برام سخت شده...خیلی سخت!
دیگه نمی تونم روی چیزی تمرکز کنم...شایدم نمی خوام...
اینا یعنی چی؟
شما اسم این حالاتو چی می ذارین؟
من بهشون می گم ...دیوانگی...!!!
الان دیگه عاقل شدی.دیگه دیوونه نیستی.برو خوش باش.حالا من دیوونم.مثه اونوقتای تو .حالا من از تو میپرسم.میدونی چه حسی داره وقتی همینجوری نشستی بعد ببینی داری اشک میریزی؟؟؟ میدونی چه حسی داره ؟؟؟ نه نمیدونی.ولی من میدونم...