عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

هر چه را آغاز و پایانیست...

هر چه را آغاز و پایانیست...

دلم برای همتون تنگ شده... خیلی زیاد
نمی دونم شاید زیادی عادت کرده بودم
همش تقصیر خودم بود ، همش!دلم می خواس واسه همیشه اول دبیرستان
 
تو مدرسه خرد
 
تو کلاس 1/3 بمونم!ولی...این قانون طبیعته که هر چیزی
 
یه پایانی دارهاز این قوانین حالم به هم می خوره!از اینکه زندگی بعضی وقتا اونقد زیبا و دلنشین می شه
 
که بعد از اینکه تموم می شه و می بینه
 
ما غصه داریم می شینه هرهر به ما می خنده!چرا باید عادت کنیم؟
به بودن دوستامون و حتی به نبودنشون!
 
دلم خیلی چیزا می خواد ولی بازم
 
قانون های مسخره اجازه نمی دن زمان تکرار بشه!!!حالا از این حرفا بگذریم!امسال بهترین و بدترین سال زندگیم بود
!
امسال دوست داشتنی ترین و حال به هم زن ترین سال بود!!!امسال باحال ترین و افتضاح ترین سال بود!و...امسال همش یه خاطره بود!
 
فقط یه خاطره که به سرعت نور گذشت و من عاشقش بودم، عاشق همه لحظه هاش!
 
و هیچ وقت فراموش نمی شه!دیگه از این حرفا گذشته
 
که بخوام بگم نمی خوام تموم شه
چون هر چی که بود دیگه تموم شده دیگه همه چی تموم شده!
 
می خوام اینو به خودم بفهمونم ولی خوب یه کم طول می کشه! حالا که فکرمی کنم می بینم همه چی با یه اتفاق ساده شروع شد
 
اونم این بود که تصمیم گرفتم بیام خرد بعد قبول شم
بعد تو کلاس 1/3 بیفتم بعد...(یه چیزی که ترجیح می دم نگم) می بینی؟ همش یه اتفاق بود! اگه یه کدومشون نبودن حالا ... و خیلی از اتفاقا نمی افتاد!اگه نیمده بودم خرد هیچ وقت نمی فهمیدم زندگی چقدر پیچیدس! اگه نیمده بودم نمی فهمیدم چقدر آدما می تونن واسم مهم باشن!اگه نیمده بودم شاید هیچ وقت به خاطر کسی اشک نمی ریختم
اگه نیمده بودم نمی دونستم از تک تک کلمات یه آدم می شه زندگی کردنو یاد گرفت!تا قبلش فک می کردم اینا فقط مال تو کتابای آدم بزرگاس!!!من اونجا زندگی می کردم
اگه نیمده بودم هیچ وقت تو آخرین روزای مدرسه کاری رو نمی کردم که همیشه حتی از بردن اسمشم می ترسیدم! (خودتون می دونین پس نمی گم) در هر صورت هر زندگیم یه پایانی داره
به قول شاعر گفتنی هر چه را آغاز و پایانیست حتی هر چه را آغاز و پایان نیست... دوسش دارم
دلم براتون یه ذره شده...برای همتون!!! دلم برای دیوونه بازیامون تنگ شده
برای تمام لحظه هایی رو که باهاتون بودم!!! برای تمام روزایی که با ذوق و شوق میومدم مدرسه!!! باور کردنش سخته!ولی کاش سال دیگه هممون با هم باشیم دلم گرفته ولی هیچ کدومتون نیستین! من تنها
شدم دوباره! مثل قبلا! توی تابستون باید به خیلی چیزا عادت کنم مثلا به تنهایی و ...اگه ولم کنن تا ده روز دیگه همینطوری می نویسم
آخه این همه خاطره و احساس و ... رو که نمی شه فقط همین قدر نوشت!بازم تو آپای بعدی می نویسم! فعلا همین قد کافیه!فقط یه چیز دیگه:دلم خیییییییییییییییییلی تنگ شده
می بوسمتون! خوووووودافییییس!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد