همه عصر و نیمی از شب
من و تو از شهوت گفتیم و از عشق
خواستیم و مایوس شدیم و درد کشیدیم
بطریها پشت سر هم خالی شدند
روی تختی دراز می کشیم
و من لبانت را بوسه می زنم
گرمای وجودت مرا شاد می کند
وقتی تو مستی من سرخوشترینم