عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

خود را ساخته ام تا بگویم...

 

خود را ساخته ام تا بگویم آنچه را باخته ام فراموش کرده ام زندگی ام را به پای کسی

گذاشتم که دوستش می داشتم ولی او هیچوقت مرا دوست نداشت چگونه

دوستش بدارم آگاه از اینکه هرگز برایش اهمیتی ندارم به او حق میدهم شاید او هم

مانند من یکی را دوست داشته اشت... حال از خود می پرسم او را برای همیشه دوست خواهم داشت ؟

افسوس که چنین نخواهد شد ! او را فراموش کرده ام ...من زمانی به خود نگریستم

که دیگر سینه ام شکافته قلبم فسرده و روحم سپرده شده بود . باید صبر می کردم

تا زخم سینه ام با نمک خوب شود با قلبم چه کار می کردم برای گرم شدن در آفتاب

گذاشتمش اما آتش گرفت چاره ای نداشتم نیمی از خاکستر قلب سوخته ام را به

آب و نیم دیگر را به خاک سپردم و به یادم ماند که روحم روحم روح من هیچ موقع هیچ

وقت و هیچ زمانی از او جدا نشد . یادگار او سوالی است بی انتها:

 آیا صبر کنم بر او که بر من صبر نکرد.....؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد