عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

دردم از یارست درمان نیز هم

دردم از یارست درمان نیز هم 


                                  دل فدای او شد جان نیز هم 


اینکه میگویند ان خوشتر زحسن  


                                  یار ما این دارد و ان نیز هم 


هر دو عالم یک فروغ روی اوست 


                                  گفتمت پیدا و پنهان نیز هم 


یاد باد آن کو به قصد جان ما 


                                  زلف را بشکست و پیمان نیز هم 


خون ما آن نرگس مستانه ریخت 


                                 وان سر زلف پریشان نیز هم 


داستان در پرده میگویم ولی 


                                  گفته خواهد شد به دستان نیز هم 


چون سرآمد دولت شبهای وصل 


                                   بگذرد ایام هجران نیز هم 


اعتمادی نیست بر کار جهان  


                                   بلکه بر گردون گردان نیز هم 


عاشق از قاضی نترسد می بیار 


                                     بلکه ازیر غوی سلطان نیز هم 


محتسب داند که میثم می خورد 


                                     و آصف ملک سلیمان نیز هم

کفشدوزک

کفشدوزک

 

دریا را بی دغدغه موج تماشا می کردیم
بیابان را بی دغدغه طوفان
جنگل آغاز رازداری ما بود
و پچپچه جیرجیرکها را در انتهای -
شاخه بادام بن ها حس می کردیم
صدای پای کفشدوزک ها را -
بر برگ ها ی سبز مردابی می شنیدیم
مسافر آسمانهای همه کهکشان بودیم
چه حسی داشت تخیل ما
که بر بال آرزوهای ما می نشست
و کودکی را برای ما جاودانه می کرد!

اجبار

هرچه کردم نشدم از تو جدا ، بدتر شد
گفته بودم بزنم قید تو را ، بدتر شد
مثلا خواستم این بار موقر باشم
و به جای "تو" بگویم که "شما"، بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
گفته بودی نزنم حرف دلم را به کسی
زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را ، بدتر شد

الو سلام

الو سلام

منزل خداست؟

 
این منم مزاحمی که آشناست
شماره را هزار بار این دلم گرفته است
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟
الو
....
دوباره قطع و وصل تلفنم شروع میشود

خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر
صدای من چطور؟  خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهید برایتان درد دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست

دل مرا بخوان به سوی خود، سبک شوم
پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست

الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
دوباره ...

...
تا خدا خداست

دوست داشتن

«از بس که مهر دوست به دل جا گرفته است// جایی برای کینهٔ دشمن نمانده است»
اظهری کرمانی
«از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن// از دوستان جانی مشکل توان بریدن»
حافظ
«از خویشاوندان به‌راحتی می‌توان برید، اما رشته دوستی را هرگز.»
سیسرو
«از سلامتی خود مواظبت می‌کنیم، برای روز مبادا پول ذخیره می‌کنیم، سقف خانه را تعمیر می‌کنیم و لباس کافی می‌پوشیم، ولی کیست که در بند آن باشد که بهترین دارایی یعنی دوست را به صورتی عاقلانه برای خود فراهم کند؟»
رالف والدو امرسن
«از محبت، نار نوری می‌شود// وز محبت، دیو حوری می‌شود»
مولوی
«از هرچه بگذری، سخن دوست خوش‌تر است// از یار ناز خوش‌تر و از من نیازها»
ادیب پیشاوری
«اغلب، دوستان ما از خطرناک‌ترین دشمنان هستند.»
آندره ژید
«اگرچند، بدخواه‌کشتن نکوست// از آن کشتن آن به که گرددت دوست»
اسدی طوسی
«اگر دوستان نتوانند از گناهان کوچک یکدیگر چشم‌پوشی کنند، نخواهند توانست دوستی خود را به جایی برسانند.»
لابرویر
«اگر دوست تو مرتکب خطایی شد از دوستی او صرفنظر مکن زیرا که انسان در معرض خطا است، تا می‌توانی دوست برای خودت آماده کن نه از برای مالت.»
فیثاغورس
«اگر هر کس همه کس را دوست می‌داشت همه کس صاحب دنیا می‌شد.»
فردریش شیلر
«این دغل دوستان که می‌بینی// مگسانند دور شیرینی»
سعدی

میلاد مولود عشق مبارک....ولی افسوس.............

 

 

شب تولد عشق 

 

دلم رو هدیه دادم                 

                                    به اون که عاشقم کرد منو داد بر باد 


هدیه رو وانکرده پس فرستاد  

                                   پس فرستاد پس فرستاد ....

ملودی

خورشید پشت پنجره ی پلکهای من. 

من خسته ام طلوع کن امشب برای من. 

میریزم انچه هست برایم به پای تو. 

حالا بریز هستی خود را به پای من. 

 وقتی تو دلخوشی همه ی شهر دلخوشند. 

خوش باش هم بجای خودت هم بجای من. 

تو انعکاس من شده ای...کوه ها هنوز. 

تکرار میکنند تورا درصدای من. 

اهسته تر!که عشق تو جرم است"هیچکس.در شهر نیست باخبر از ماجرای من. 

شاید که ای غریبه تو همزاد با منی.من...تو...چقدر مثل تو هستم!خدای من

اگر برگ پاییزی باشم

اگر برگ پاییزی باشم
از چشم با غبان می افتم...
.شمع باشم می سوزم و می سازم...
اگر لیلی باشم حکایتی دارم زنجیری و رسوا پیش خلق...
اما من اسطور ه ای بیش نیستم وتو واقعیتی...
من یک ارزو بیش نیستم اما تو یک واقعیتی...
  

من یک ارزو بیش نیستم اما تو یک واقعیتی...

اگه یه روز بری سفر

اگه یه روز بری سفر بری ز پیشم بی خبر اسیر رویاها میشم دوباره باز تنها میشم به شب میگم پیشم بمونه به باد میگم تا صبح بخونه بخونه از دیار یاری چرا میری تنهام میزاری؟ اگه فراموشم کنی ترک آغوشم کنی پرنده دریا میشم تو چنگ موج رها میشم به دل میگم خاموش بمونه میرم که هر کسی بخونه میرم به سوی اون دیاری که توش منون تنها نزاری اگه یه روز نوم تو، تو گوش من صدا کنه دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه به دل میگم کاریش نباشه بزار درد تو دوا شه بره توی تموم جونم که باز برات آواز بخونم دوستت دارم