عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

داستان

 انتخاب کارت عقد و عروسی 

من و ... با یک صیغه محرمیت شفاهی علی الحساب و شفاها به زوجیت هم در آمده ایم 

 در حالیکه با نگاههایمان مشغول زیر و روکردن انواع  کارتهای عقد و عروسی هستیم توی چشمانم نگاه میکنه و  میگه  :  کدام یک را می پسندی ؟ میگم : تورا می پسندم... میگه : مسخره بازی در نیار ! بگو ....

انتخاب خیلی سخته ... هر کدام از کارتها را انتخاب میکنی  کارت دیگری جلوه گر میشه و انتخاب را مشکلتر میکنه!  بالاخره دل را به دریا میزنیم  و با انگشتان بر میزنیم و با قرعه کارت را انتخاب میکنیم .

فروشنده میپرسه: چندتا کارت میخواهید ؟ همزمان به چهره یکدیکر نگاه میکنیم با چشمانمان از هم می پرسیم : چندتا ؟

اورا کنار میکشم و آهسته و درگوشی به او میگم به همان اندازه و عددی که همدیگر را دوست داریم 

او نیز دهانش را به گوش من نزدیک میکنه و میگه :اول تو بگو که چقدر دوستم داری  ؟

 سریع میگم :یکی

مظلومانه همراه با تعجب میپرسه : چرا یکی ؟

سریع میگم : چون تکی ! عروسکی !  با نمکی !

سر کیفش ر ا باز میکنه و کاغذی را بیرون میکشه و میگذاره توی دستم و میگه:  اینها را نوشتم که روی کارت دعوت چاب بشه . ببین خوبه ! می پسندی ؟

آهسته و شمرده نوشته را میخوانم :

دلمان می خواهد با نسیم سحری

شاخه ای از گل یاس

بوته ای از گل مریم

بغلی از گل سرخ

همه را در سبدی از پر طاووس سپید

بدهیم مژده بر آنان که در این بزم به ما پیوندند

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ملودی یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:20

تو سایت دانشگاهم .خیلی جلوی خودمو گرفتم که اشکام نریزه..مبارکه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد