واسه فردا نگرانی که فردا چه کنی
زیر این بار گرانی که جان را چه کنی
تو ز من ثانیه هایی که نه ازان من است می خوانی
اتشی را که نه در جان من است می خوانی
روزگار روز مرا پیش فروشی کرده
دل بیدار مرا پیر خموشی کرده
هیچ در دست ندارم که به تو عرضه کنم
چه کنم نیست هوایی که دلی تازه کنم
قصد من نیت ازار نبود
جنس من در خور بازار نبود
جنسم از خاک و دلم خاکیتر
روح من از تو زمن شاکیتر
جنسم از رنگ طلا بود و نه از جنس طلا
دل گرفتار بلا بود و سزاوار بلا