ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه ام از عطرتو سنگین شده
ای برویه چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچون بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زالودگی ها کرد پاک
ای تپش های تن سوزان من
اتشی بر سایه مزگان من
ای مرا با شور شعر امیخته
این همه اتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به اتش سوختی
ای دوچشمانت چمنزاران من
باغ چشمت خورده بر چشمان من
بیش از ایند گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم