عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

داستان عشق

سالها پیش دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بود .

او فقط یک برادر 5 ساله داشت .دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد .

پسرک از دکتر پرسید :ایا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند ؟؟

دکتر جواب داد :بله و پسرک قبول کرد.

پسرک را کنار تخت خواهرش خواباندند و لوله ها ی تزریق را به بدنش وصل کردند ...پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و درحالیکه خون از بدنش خارج می شد به دکتر گفت :ایا من به بهشت می روم؟؟


پسرک فکر می کرد که قرار است تمام خون بدنش را به خواهرش بدهند......!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد