دوری ...
از من نپرس چقدر دوستت دارم
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم
مگر ماهی بیرون از اب میتواند نفس بکشد ؟!
مگر میشود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم
بگو معنی تمرین چیست ؟؟؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟؟؟
بریدن از خودم را ؟
مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...؟
از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه میدهم.
همه میدانند که دوری تو روحم را می ازارد
تو خود پروانه ها را به من سپردی
که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند
نگاهت را از چشمم بر ندار...
مرا از من نگیر...
هوای سرد اینجا رو دوست ندارم
مرا عاشقانه در اغوش بگیر
که سخت تنهام...
...چون اهوی سرگشته به هر سوی دوانم
تا دام در اغوش نگیرم نگرانم...
خسته شدم.میخواهم در اغوش گرمت ارام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم.بس که این کوره راه ترس اور زندگی را هراسان پیمودم.خسته شدم بس که تنها دویدم.اشک گونه هایم را پاک کن وبر پیشانیم بوسه بزن.میخواهم با تو گریه کنم.خسته شدم بس که...تنها گریه کردم...میخواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم.خسته شدم بس که تنها ایستادم
وبلاگ خوبی داشتی ممنون