نمی دانم
ولی شاید تو را آن روز
در آن غربت
و یا شاید در آن آبادی متروک می دیدم
که در چشمت
هزاران حرف بود و
در نگاهت عالمی از حسرت و اندوه
نمی دانم
ولی حسی مرا وا داشت
تا نزد تو بنشینم
تا حرف دلت را
با نگاه پر ز مهرت بر گیرم
من آن دم دیدمت افسوس...
شاید آخرین دیدارمان باشد
چگونه باورم باشد تو را از من جدا کردند...
"چرا من و تو از هم جداییم ؟
به کدامین دلیل ما به هم نمی رسیم
چرا خدا تو را سر راه من گذاشت ...چرا؟..."
تکه یخی که عاشق ابر و سحاب میشود
سر قرار عاشقی همیشه اب میشود
به چشم فرش نخ نما. سقف که مبتلا شود
روز وصالشان کسی خانه خراب میشود
کنار کوه غصه ها گریه مکن ز بی کسی
کوه که بغض میکند سنگ مذاب میشود
مریض چشم های تو. به علت نفوذ ان
به هر مطب که میرود زود جواب میشود
چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که میکنم شعر حساب میشود
من این بیتشو خیلی دوست دارم
کنار کوه غصه ها گریه مکن ز بی کسی
کوه که بغض میکند سنگ مذاب میشود