عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

عشق پنهان

بازرگانی که چهار زن داشت....
بازرگانی بود که چهار زن داشت. بازرگان به زن چهارم بیش تر از سه زن اول عشق می ورزید، از زن چهارمش به خوبی مواظبت می کرد و بهترین ها را برایش می خواست، زن سومش را نیز خیلی دوست داشت و به زن دومش هم علاقه مند بود. اوزن با فکری بود همواره شکیبایی می کرد و در مواقع حساس هر موقع بازرگان با مشکلی مواجه می شد به زن دومش پناه می آورد. اما زن اول بازرگان بسیار با وفا بود و تلاش زیادی برای حفاظت از مال شوهرش انجام می داد به همین جهت بازرگان به او کم توجهی نمی کرد. روزی بازرگان در بستر بیماری افتاد و دریافت که به زودی می میرد. او در حالی که به زندگی مجلل خود می اندیشید، گفت: من امروز چهار زن دارم اما وقتی بمیرم تنها خواهم شد. چقدر بی پناه می شوم.
بازرگان به زن چهارمش گفت: من به تو پیش از همه عشق می ورزیدم، بهترین لباسها را به تو هدیه می دادم و بیشتر از همه از تو مراقبت می کردم، اکنون که وقت رفتن است با من میایی و مرا همراهی میکنی؟ زن چهارم پاسخ داد: هرگز. او سپس از زن سومش پرسید و گفت: من در طول زندگی ام همواره تو را خیلی دوست داشته ام و اکنون که در حال مرگم ایا با من می آیی؟ زن سوم گفت: نه، زندگی در اینجا خیلی خوب است. قلب بازرگان شکست و رو به زن دومش کرد و به او گفت: من همیشه برای کمک به تو روی می آوردم و تو همیشه مرا کمک می کردی. اکنون که به تو احتیاج دارم به کمک می کنی و همراهم می آیی؟ زن دوم به او گفت: که این بار نمی توانم به تو کمکی بکنم، بیشترین کاری که می توانم بکنم این این که تو را به گور بسپارم. بازرگان ناامید از همه جا صدایی شنید که به اهستگی می گفت: من با تو به هر کجایی که بگویی می آیم و این صدای زن اول او بود. بازرگان رو به او کرد و گفت: باید آن زمان که می توانستم بیشتر از تو مراقبت می کردم.
همه ما در زندگی چهار زن داریم: زن چهارم مانند جسم ما است، اصلا اهمیت برای او ندارد که چه قدر تلاش می کنیم تا جسم ما خوب به نظر آید و هنگامی که بمیریم ما را ترک می کند. زن سوم مانند شان و موقعیت و دار و ندار ما است و موقع مرگ ما را ترک می گوید. زن دوم خانواده و دوستان ما هستند و موقع مرگ بر سر مزار ما می آیند. ولی زن اول روح ما است چیزی که در هنگام لذتهای خود او را از یاد می بریم و به دنبال مادیات و ثروت هستیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد