همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...به جز مداد سفید...هیچ کسی به او کار نمی داد... همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}... یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند... مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب کشید... و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد... صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد
چه عکس نازی خیلی بامعناست
هیچ وقت ،هیچ چیز را بی جواب نگذار
جواب نگاه مهربان را با لبخند
جواب دورنگی را با خلوص
جواب مسئولیت را با وجدان
جواب بی ادب را با سکوت
جواب خشم را با صبوری
جواب پشتکار را با تشویق
جواب کینه را با گذشت
جواب گناه را با بخشش
جواب دلمرده را با امید
جواب منتظر را با نوید
سلام اقای اکبری خسته نباشید
یه روز اتفاقی اینجا رو پیدا کردم و موندم
با مطالب زیباتون
موفق و سر بلند باشید
همیشه باید نبود تا فهمیده شوی...
همیشه باید نبود تا فهمیده شوی...
خیلی زیبا و عمیق بود هم متن و هم عکسها