عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

دوباره دیدمش

 

عشق یا جنون؟

 

عشق یا جنون؟
دوباره دیدمش. با اینکه نگاهش نمی کردم اما انگار زل زده بودم بهش. انگار نه انگار که مثلا" فراموشش کردم. یکسال تموم ندیدمش تا بلکه اینبار از ذهنم محو بشه، ولی نشد. لعنتی.بیش از 7 سال، سالهایی براستی جهنمی گذشته. نمی دونم اصلا" دوست داشتنش چه فایده ای داره، وقتی وصول امکانپذیر نیست، عشق چه معنی ای داره؟ همان نبرد همیشگی عقل و دل!
دیگه مطمئن بودم اگه دوباره ببینمش حالم تغییری نمی کنه و برام منطقیه، اما بازم اشتباه کردم. خدا رو صدهزار مرتبه شکر که مغروره، اگه این غرورشو نداشت تا حالا نابود شده بودم، ولی همین غرورش کمکم کرده تا دوام بیاورم. ولی موفق نشدم. البته مطمئنم که روزی موفق میشم ولی قطعا" باید چیزی رو از دست بدم، شاید یک تکه از قلبم. تکه ای که تسخیر شده و باید کنده شه و نمی شه باهاش مدارا کرد.
پیری گفت این عشق نیست جنونه. رهگذری فریاد زد عشق همان جنونه! به هر حال چه عاشق، چه مجنون، باید رفت. سفری دراز باید رفت تا شاید...تا شاید با گم گشتن و پیدا شدنی پیله دریده شود و پروانه ای خارج شود. پروانه ای که بی شک دیگر هیچ گلی را نخواهد بویید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد