عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

وجدان

شب ها به وقت خواب



از طرف من وجدانت را ببوس



البته اگر بیدار بود !

مــــن مانـــــــده ام

مــــن مانـــــــده ام و 16 جلـــــــد


لغـــت نامـــــه کــه هیـــــــچ کــــدام از واژهـــــــایش


متــــــرادف “دلتنگــــــــــی” نمیشــــــود…..


کـــــاش دهخـــــدا میـــدانســـت دلتنگـــــــی معنــــــا نـــــدارد !!



درد دارد .....


صبحت بخیر

صبح را باتوآغازمی کنم
با طلوع چشمان درخشانت ازپشت انبوه مژگان سیاهت
با آوای دل انگیزصدایت که روح تازه می بخشد به جانم
با شیرینی لبانت که طعم خوش زندگی را برایم زنده میکند
صبحت بخیر رویای زیبای من
صبحت بخیر زندگی


خسته ام

هنوزهم خستگیهایم را باتو بدر میکنم
درآغوشم میگیری 
محکم به سینه ات فشارم میدهی
درد شیرینی در استخوانهایم میپیچد
تمام خستگیهایم را با فریادی از گلو خارج میکنم
سرم را روی شانه ات میگذارم
پشتم را نوازش میکنی
ومن با بوسه ای مهربانیت را جبران میکنم

و اما عاشق شدن


عاشق شدن
 به قیمت شکستن دلی که یه عمری بهش می گفتی دوست دارم هیچ ارزشی نداره وقتی یک عمر با دروغ همه هستیش رو زیر سوال ببری و بعد بهش بگی هرگز دوسش نداشتی و این حرف تنها حرف راست تو"...باشه اینکه بفهمی یک عمر با احساست بازی شده...مگه نه...!!!!!!!!؟؟؟

بدون که بعد از این حتی اگه همه مردم بریزن سرم تا تو"... رو ازم بگیرند نخواهم گذاشت...

همین و بس...

 

تنها شدم

تنها تنها شدم .

تنها در زمین های پر از خوار تنهام گذشتی و تنهایم گذاشتند تنهایی میروم وتنها یی کوه ها را طی میکنم با تنهایی دوست شدم آری تنهایی دوست خوبیست چون از من جدا نمی شود توی شلوغی ها با تنهایی.

توی تنهایی با تنهایی می مانم بهار است و می خواهم بذر غم هایم را بکارم تنها که میشوم در خط ها ی موازی فرو میروم تنها که میشوم در جا مانده های نوشته های صفحه ی قبل گم شده بر روی صفحه ی نو که باقی مانده میبینم و در فکر فرو میروم و دوباره مینویسم آنها را.

تنها که میشوم گریه میکنم و به چراغ ها نگاه میکنم و در پر  . . . .

 

و اکنون این منم

و اکنون این منم.............

منی که بر سر دوراهی زندگی مانده ام ............

دو راهی میان چه؟؟؟...ماندن یا نابودی؟؟....عشق یا منطق؟؟....عشق یا نفرت؟؟.....

نه......من نمیگذارم.......بدون شک من اجازه نمیدهم.......من در این بازی زندگی برنده  می شوم.........

بازنده بودن برای من معنایی ندارد ......حتی  اگر این بازی حالت قمار به خود گیرد......پای زندگیم ریسک میکنم.....

من از ابتدا قوی بودن را یاد گرفتم.......بر روی پای خود ایستادن را.........خود ساخته بودن را.....

برای من باخت معنایی ندارد.......

.........   نابود میکنم چیزی را که سد راهم شود........

 

39 روز...

ای کسی که دم از رفاقت میزدی
.
.

لااقل هر 39 روز یکبار احوالی ازم بگیر که اگر مرده بودم به چهلمم برسی....

درد

چقـــــدر درد دارد

وقتی که از عشقتــــــــــــ

یک شماره خاموش مونده باشه براتـــــــ‏ . . .