متون عاشقانه
فصل زرد
ا ی نهایت ازدحام تنهایی
در کوچه های سرد وبی روح تو
آرامش غریبی مرا فریاد میزند.
با ناله ای غریب
که از شکستن گوشواره ها ی
افتاده بر خاکت به گوش میرسد.
ای زیبا ترین ترنم آفرینش
با خود تا انتهای غربت اشکهایت
مرا ببر مرا ببر
از بغض که می خوام بنوسیم بد جوری بغضم میگیره.
از گریه می خوام بگم ........ گریه م میگیره.
از تنهایی و خنده و ............هم همین طور.
همین باعث میشه که به چیزای دیگه فکر نکنم. چون حالا دیگه کاملا برام جا افتاده که به هر چیزی زیاد فکر کنی بهش مبتلا میشی.
دیگر شراب نیاور
دهانم طعم ناسزا میدهد
ایمان مرا لبهای مست تو دزدیدند
شور و شوقی بودم پوچ
من به نوروز می مانستم
کنج قرمزترین روزهای تقویم
مثل شهریورهای بی تجدید و آزاد.
ستاره ها از ترس تو
هرگز بر من نتابیدند
چه بی رحم بودی نیمه شبها
وقتی به دختران حسود
چشمک تعارف میکردی
چشمهایت جسارتی بی منظور
هزار بار هم بغض کنی
خطای این اشکهای منبسط را
گونه های بی شرمم به دل نمی گیرند
سکوت نکرده ام که برای غمگینیم
هی مست کنی....هی مست کنی....
روزهام دور انگشتهای تو حلقه میزدند
چهارشنبه شبم را تو به آتش کشاندی
پلک کدام زن می پرید از روی خاکسترم
و کدام زردی با بوسه ات سرخ میشد؟
بی خیال من شو!
گریه ام را کسی به شانه نمی گیرد
سر انگشت همین روزها خواهم مرد
به درک که نمی شود باشم!
به سلامتی این همه بدبختی
شرابی برایم بریز!
************
هبوطِ فریاد را به احترام صدا
یک دقیقه سکوت کن!
شاید بشود بوی باران بگیرم
در دستان آب
پیر میشوم با همین کودکانه ها
که توی چشمهای خدا خیس میشوی
شانه های دنیا هم که سنگینی کنند
خدا روی نگاهت راه می رود
پلک نزن!
دارم خلق میشوم...
......و به باران سوگند
و به شبنم و به گل
و به هر چیز که چون عشق
لطیف است
که تو پروانه هستی منی!!
دلم گرفتار غمی ست
قسمت می دهم ای گل همیشه بهار
دل من را تنها مگذار
این گناه است
دو تا گلبرگ اقاقی
یک نوای کوچه باغی
یک قفس پراز ستاره
غنچۀ سیبِ بهاره
یک هوای تازۀ پاک
پر پروانۀ دل چاک
خنده های شاد مستی
شعر عاشقانِ هستی
تن عریان شقایق
قطره های اشک عاشق
یک قلم پراز نگفته
یک گل تازه شکفته
نصف قرص از اول ماه
چهرۀ یوسفِ در چاه
همۀ دارو ندارم
همینه برات می یارم
می کنم تحفه راهت
نداره قابل او چشم سیاهت
الو سلام
منزل خداست؟
این منم مزاحمی که آشناست
هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟
الو
دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر
صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم
پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست
الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست
دوباره ...
تا خدا خداست...
همیشه عاشق شعر هایی بودم که توش با کلمه چشم بازی شده . نمی دونم چرا ؟ ولی همینو میدونم که چشم در راه عاشقی نقش بزرگی ایفا می کنه . این سومین شعری است که از "چشمهای تو " تو وبلاگم می ذارم از آرش سپهری :
چقدر خوب و روشن است نمای چشم های تو
نمیرسد ستاره ای به پای چشم های تو
به ماه خیره می شوم فقط و گریه می کنم
دلم که تنگ میشود برای چشم های تو
و هی مرور میکنم نگاه اول تو را
اگر نمی رسد به من صدای چشم های تو
تو تاکه پلک می زنی به سجده میرود دلم
به پیشگاه اعظم خدای چشم های تو
شبی خراب می شود حصارهای فاصله
و آب می شود دلم به پای چشم های تو
منتظر نظراتتونم
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت
بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس
تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم
وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
غزل دلتنگی ...
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.
چشمامو بستم ... بجز تاریکی چیزی ندیدم
ترسیدم ... چشمامو باز کردم ... بجوز درد و غم چیزی ندیدم
وحشت کردم ... چشمامو بستم ... به خودم فکر کردم به درونم به عشقم به قلبم
روی قلبم یه لکه ی سیاه دیدم ... لکه ای که سوخته بود
قلبم تیر کشید ... چیزی نگفتم ... تحمل کردم
قلبم دوباره تیر کشید ولی این دفعه شدید تر از قبل بود
خود به خود اشک تو چشمام حلقه زد .. اونقدر درد داشتم که دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم
به دیوار تکیه دادم و با تمام وجودم فریاد زدم
از حال رفته بودم ... وقتی چشمامو باز کردم همه جارو نورانی دیدم ... نورش اونقدر شدید بود که چشممو میزد
کم کم چشمام به نور عادت کرد ... دورو ورم رو نگاه کردم ... سرسبز بود
صدای پرنده ها به گوشم میرسید
از دور یکی داشت به من نزدیک میشد ... بلند قامت بود
وقتی فاصله مون کم شد با دقت بهش نگاه کردم
یه پسر تقریبا 21 22 ساله بود ... سر تا پا سفید پوشیده بود
عطر بدنش اونقدر خوشبو بود که منو مست خودش کرده بود
با مهربونی بهم خندید ... دستامو به دستش گرفت و به چشمام خیره شد
چشمای گیرایی داشت ... از خجالت به زمین نگاه کردم ... رو زانوهاش نشست و به تماشای من مشغول شد
چشمامو بستم ... یه دفعه دستاشو دور کمرم حس کردم ... داغی ی لبهاشو روی لبام حس کردم
بوسه هاش خیلی شیرین بود ... خواستم برم ولی نزاشت ... به من نزدیکتر شد
سینه به سینه شده بودیم ... دستامو دور گردنش انداختم ... آروم لباشو گذاشت رو لبام ... و همچنان لحظه ها سپری میشد
اونقدر لطیف بوسه میزد که حاضر نبودم حتی یه لحظه هم که شده ازش قافل بمونم
چند دقیقه ای تو همین حالت بودیم ... چشمامو باز کردمو به چشماش خیره شدم
بهم خندید ... آروم دستهامو از گردنش باز کردم
دستامو به دستای گرمش گرفتو با اشاره بهم فهموند که باهاش برم
راه افتادیم ... می خواست جایی رو بهم نشون بده ... خیلی راه رفتیم تا به جایی تقریبا تاریک رسیدیم
دیگه اثری از درختهای سرسبز و گلهای رنگارنگ نبود
دیگه صدای پرنده ها به گوشم نمی رسید ... مثله یه کابوس بود
وحشت زده به دورو ورم نگاه میکردم ... ولی نگاه گرم اون منو آرومم کرد
دستمو محکمتر به دستاش گرفت و منو به روی تپه ایی برد
بعد از چند لحظه یه جا وایستادیم ... نگاهشو به چند قدم اون طرفتر دوخت ... نگران به نظر میرسید
ترسیده بودم ... دستامو تو دستاش فشردم و با هم رفتیم جلو ...
و من به روی زمین یه سنگ قبر دیدم ... قبری که اسم من روش حک شده بود
تو به من خندیدی / و نمی دانستی، من به چه دلهره از باغچه همسایه ، سیب را دزدیدم
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال ها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت
شعر و متن عاشقانه بسیار زیبا برای اونا که عاشقن
یا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن خانهاش با من
نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن
دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم
اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من
نگو دیگر به من اندر دل اتش نمیسوزد
تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من
چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان
چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من
در این دنیای وا نفسای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده شکرانهاش با من
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تا ابد بغضِ منِ تبزده کال است عزیز
دیدن گریهء تمساح محال است عزیز !
تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز
پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !
ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن
فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز !
ماه من ! عکس تو در چشمه گل آلود شده
عیب از توست !...ببین ! چشمه زلال است عزیز !
دام گیسوی تو بی دانه شده ، می فهمی ؟!
امپراطوری تو رو به زوال است عزیز
عشق این نیست که بر گردن من حلقه زده
اینکه بر گردنم افتاده وبال است عزیز
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اصلا به دیدنم نیا
دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار
برایم نیار
اصلا به من
به ویلای خنده داری در جنوب
فکر نکن
سردرد نگیر
عصبی نشو
اصلا زنگ در
تلفن
خواب
خیال
خلوت مرا نزن
این قدر نمک روی زخم من نپاش ...
با این همه
روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی
پیدایم کردی
چیزی نگو
تعجب نکن
حتما به دنبال تو آمده بودم ...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
لا من یه گوشه تنهام با یه عکس یادگاری
رفتی بی وفا و گفتی که منو دوسم نداری
حالا باز دوباره بارون می خوره رو تن شیشه
اخه چی کم شده از تو که می ری واسه همیشه
عزیزم دنیا کوچیکه تو بگو اخه کجایی
یاد تو می افتم هر وقت
هی می گم جای تو خالی
هی میگم جای تو خالی
تو شبای پر ستاره
دل من هواتو داره
یاد من می مونه نیستی
بودنت خواب و خیاله
روی بام خاطراتت من کبوتر شدم اما
با یه سنگ نفرت تو پریدم از بوم دنیا
حالا بعد رفتن تو من یه گوشه ای نشستم
هی می گم کجایی اخر اخه من دل به کی بستم
دیگه خسته ام از این عشق خیالی
هی میگم جای تو خالی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نه !
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کس
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد
از تو دریغ میکند
پس با همه وجودم خود را زدم به مردن
تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد
این شعر را هم نا گفته میگذارم ....
تا روزگار بو نبرد ....
گفتم که ...
کاری به کار عشق ندارم !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمیدانم چرا رفتی؟
نمیدانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا؟تا کی؟برای چه؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم
مرد
کسی حس کرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد!
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ایی از جنس بغض کوچک یک ابر
نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پر می کنم
خدای من زیباست
خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
که پشت
هر گریه
انعکاسش را
روی سقف اتاق می بینم
من هیچ
با زبان کهنه صدایش نکرده ام
و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش
او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت
حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده
چه سخت است
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
رفیق راهی و از نیمه راه می گویی
وداع با من بی تکیه گاه می گویی
میان این همه آدم، میان این همه اسم
همیشه نام مرا اشتباه می گویی
به اعتبار چه آیینه ای، عزیز دلم
به هرکه می رسی از اشک و آه می گویی
دلم به نیم نگاهی خوش است، اما تو
به این ملامت سنگین، نگاه می گویی؟
هنوز حوصلهء عشق در رگم جاری است
نمرده ام که غمت را به چاه می گویی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دلم خوش است به گلهای باغ قالیها
که چشم باران دارم زخشکسالیها
به باد حادثه بالم اگر شکست، چه باک!
خوشا پریدن با این شکستهبالیها!
چه غربتی است، عزیزان من کجا رفتند؟
تمام دورو برم پر زجای خالیها
زلال بود و روان رود روبه دریایم
همین که ماندم مرداب شد زلالیها
خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بیخیالیها
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
می خواهم عمرم را
با دست های مهربان تو اندازه بگیرم
برگرد!
باور کن
تقصیر من نبود
من فقط می خواستم
یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنم
نمی دانستم گریه را دوست نداری
حالا هم هروقت بیایی
عزیز لحظه های تنهایی منی
اگر بیایی
من دلتنگی هایم را بهانه می کنم
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم .
۱) یقه اولین خواستگار رو بچسبید که شاید تنها شتر بخت شما باشه
۲) ناز و لفت و لیس رو بذارید کنار.
۳) در معرض دید باشید، گذشت اون زمان که میگفتن: من اون دختر نارنج و ترنجم که از آفتاب و از سایه می رنجم.
۴) سن ازدواج رو بیارین پایین، همون ۱۷ یا ۱۸ خوبه. بالاتر که برین همچین بگی نگی از دهن میافتین.
۵) تموم دوست پسراتونو تهدید به ازدواج کنید، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بکشید.
۶) دعای باز شدن بخت رو دور گردنتون آویزون کنید، یه وقت کتابشو دور گردنتون آویزون نکنید که گردن لطیفتون کج میشه.
۷) پسرهای فامیل بهترین و در دسترسترین طعمهها هستند، رو هوا بقاپیدشون.
رو شکل و شمایل ظاهری پسرها زیاد حساسیت به خرج ندید، پسرهای خوشگل، دچار مشکل هستن…!
۹) توی اجتماع فر بخورید، با مردم قاطی شید، با ننه صغرا و بیبی عذرا نشست و برخاست کنید، همینا هستن که شاه دوماد میسازن واستون.
۱۰) یه کم به خودتون برسید، منظورم آرایش و برداشتن زیر ابرو و ریمل و پودر و سایه و کرم شب و روز و ماسک خیار و فر مژه و خط لب و خط چشم و… نیست. حداقل قیافه یه آدم رو داشته باشید.
۱۱) در پوشش دقت کنید، لباس چسب و کوتاه فقط آدمای بوالهوس رو دورتون جمع می کنه، یه پوشش سنگین و اندکی رنگین با حفظ معیارهای دوماد پسند بهترینه.
۱۲) مهمون که میاد قایم نشید، چای ببرید، پذیرایی کنید، خلاصه یه چشمه بیاین که بعله ما هم هستیم.
۱۳) سعی کنین از هر انگشتتون هفت نوع هنر بباره که مامانه بتونه جلوی در و همسایه قر و قمیش بیاد که دخترم قربونش برم اینجوریه و اونجوریه…
۱۴) تا مامانه و باباهه میگن دخترمون دیگه وقته عروسیشه مثل لبوی نپخته سرخ نشین و در برید، در حرکات و سکناتتون این نظر رو تایید کنید و دنبالشو بگیرید.
۱۵) بالاخره اگه خدای نکرده میخواین جزو اون یک میلیون و هفت صد هزار دختر بی شوهر نباشید (تازه اگه همه پسرای این مملکت دوماد شن، که نمی شن) هر چی دارید، رو کنید، منظورم اعضا و جوارحتون نیست منظورم کمالات و هنر مندیاتونه.
————————————-
مشخصات یک پسر خوب
ü یک پسر خوب امضاء گواهی نامه اش خشک نشده به رانندگی خانمها گیر نمیدهد !
ü یه پسر خوب کمتر با این جمله مواجه میشود : مشترک گرامی دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد !
ü یه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نمیره !
ü یه پسر خوب عکس الکسندروگراهام بل رو قاب نمیکنه بزنه تو اتاقش !
ü یک پسر خوب پشت چراغ قرمز با دیدن یه خانم ردیف چشماش مثه چراغهای فولکس نمیزنه بیرون !
ü یه پسر خوب روزی چند بار به سازندگان یاهو مسنجر لعنت میفرسته !
ü یه پسر خوب سر کلاس تا شعاع ۳ متریِ هیچ خانمی نمیشینه !
ü یه پسر خوب وقت برگشتن به خونه ماشینش بوی ادکلن زنونه نمیده!
ü یه پسر خوب هیچ وقت پای تلفن از این کلمات استفاده نمیکنه:”ساعت چند” “کی میای” “کجا” “دیر نکنی یا !
ü یه پسر خوب وقتی میاد خونه قرمزی رژ در هیچ نقطه از صورتش مشاهده نمیشه !
ü یک پسر خوب زمانی که کسی میخواهد از عرض خیابان عبور کند تعداد دنده را از ۱ به ۴ ارتقاء نداده و قصد جان عابر را نمیکند !
ü یک پسر خوب زمانی که یک دختر خانم راننده میبیند ذوق زده نشده و در صدد عقده ای بازی بر نمی آید!
ü یک پسر خوب که ژیان سوار میشود روی بنز همسایه با سوئیچ ماشین نقاشی نمیکشد!
ü یک پسر خوب زمانی که تصادف میکند همانند قبائل زامبی وحشی بازی در نمی آورد!
ü یک پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به نمایندگی از راهداری و شهرداری خیابانهای شهر را متر نمیکند!
ü یک پسر خوب به محض دیدن یک دختر خانم متین با شلوار برمودا و مانتو تنگ کوتاه و شال باز دهانش به سان آبشار و چشمانش همانند چشمان وزغ نمیشود!
ü یک پسر خوب دکمه های پیراهنش را از یک متر زیر ناف تا زیر چانه کاملا بسته و با سنجاق قفلی محکم میکند!
ü یک پسر خوب به محض دیدن دختر همسایه رنگش لبویی شده و چشمش را به آسفالت میدزود !
ü یک پسر خوب روزی ۱۰ بارهوس بردن نذری به دم در خانه همسایه که تصادفا دختر دم بخت دارند را نمیکند !
ü یک پسر خوب بیشتر از ۵ دقیقه در دستشوئی نمیماند ! (نکته کنکوری)
ü یک پسر خوب ۵ ساعت در حمام آهنگ جواد یساری نخوانده وبرای همسایگان آلودگی صوتی ایجاد نمیکند !
ü یک پسر خوب اگر درد عشق گرفت در کوی و برزن عرعر عشق نکرده و آبروی خانوادگی خود را نمیبرد !
ü یک پسر خوب با دوستانی که مشکوک به چت و لا ابالی گری هستند معاشرت نمیکند !
ü یک پسر خوب به جای اینکه پول خود را در باشگاه بیلیارد و گیم نت و غیره دور بریزد بهتر است حساب آتیه جوانان باز کند و به فکر ۱۰۰۰ سالگی خود باشد !
ü یک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار میکند و به هر کس که میرسد نمیگوید که بجای قلی به او رامتین و آرش و … بگویند !
ü یک پسر خوب در اثر دیدن افراد غرب زده جو گیر نشده و لحاف کرسیه قرمز خال خال یشمی را به پیراهن تبدیل نکرده و سر زانو خود را جر نمیدهد !
ü یک پسر خوب سر سفره دست به چیزی نمی زند تا همه سیرو پر از سر سفره بلند شوند و بعد شروع به غذا خوردن می نماید !
ü یک پسر خوب تقاضای وسایل نا مربوطی از قبیل موبایل را از خانواده ندارد !
ü یک پسر خوب در صورتی که با نامزد خود بیرون رفت و کسی به خانم متلک گفت فورا با پلیس ۱۱۰ تماس حاصل می کند !
ü یک پسر خوب برای احیای حقوق خود از زور بازو استفاده نکرده و کلمات رکیک مانند خر و الاغ به کار نمیبرد !
ü یک پسر خوب از معاشرت با دوستان بسیار خودمانی که عادت به بیان شوخی های نا مربوط از قبیل حراج لفظی عمه و همچین خواهر مادر هستند امتناع میکند !
ü یک پسر خوب همانند خاله زنکها تلفن را قورت نداده و سالی به ۱۲ ماه دهانش بوی تلفن نمیدهد !
ü یک پسر خوب هر صدایی از قبیل قار و قور شکم اهل خانه را با صدای تلفن اشتباه نگرفته و۱ متر به بالا نمیپرد !
ü یک پسر خوب برای بیرون رفتن از خانه ۱ ساعت جلوی آئینه نایستاده و بزک نمیکند !
ü یک پسر خوب در جشنهای فامیلی جو گیر نشده و نمیرقصد تا ابروی کل خاندان رابر باد دهد !
ü یک پسر خوب در مهمانی های خانوادگی نوشیدنی های غیر مجاز از قبیل ماءالشعیر را تنها با رضایت نامه رسمی و کتبی پدر محترم استعمال میکند !
ü یک پسر خوب هر زمان که عشقش کشید با زیر شلواری کردی چین پیلیسه دار و یا شرت مامان دوز و رکابی همانند قورباغه به وسط کوچه نمیپرد !
ü یک پسر خوب تنها برای رضای خدا و کاهش بار سنگین ترافیک و حمل و نقل درون شهری و برون شهری هر کجا که دختر خانم یا خانمی را در رده سنی ۱۵ تا ۲۵ سال دید سوار کرده و به مقصد می رساند !