عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

تست عشق

عشق هم بالاخره اتفاقی است که به قول شاعر، خواه ناخواه رخ می‌دهد. برای خیلی از روان‌شناس‌ها مطالعه این پدیده جالب است. بعضی‌ها مانند استرنبرگ حتی نظریه‌ای علمی ‌درباره عشق دارند. استرنبرگ معتقد است که یک عشق کامل سه جنبه دارد. اولین جنبه، وفاداری به معشوق است، دومی، ‌احساس صمیمیت نسبت به او و سومی، ‌داشتن میل جنسی به معشوق است. به نظر استرنبرگ، هر کدام از اینها که وجود نداشته باشد، یک جای کار دارد می‌لنگد. پرسشنامه زیر خیلی به جزییات عشق کاری ندارد و می‌خواهد به طور کلی بگوید که آیا شما عاشق هستید یا نه؟ این تست در دانشگاه نورس ایسترن بوستون تهیه شده است و خوب، معلوم است که بیشتر برای دانشجوها کاربرد دارد.
چگونه از این تست استفاده کنیم؟


عبارات زیر را بخوانید. معشوق‌تان را تصور کنید و نام معشوق‌تان را به جای کلمه او بگذارید.
حالا اگر با هر عبارت به طورکامل موافق بودید، عدد 7،
اگر نسبتا موافق بودید، عدد 6 ،
اگر کمی‌ موافق بودید عدد 5،
اگر عبارت را هم درست می‌دانستید و هم غلط (یعنی در مورد نظرتان مطمئن نبودید)، عدد 4،
اگر با آن کمی ‌مخالف بودید، عدد 3،
اگر نسبتا مخالف بودید، عدد 2 و
اگر به‌طور کامل مخالف بودید عدد 1 را جلو عبارت بنویسید
.

1) برای رسیدن به او خیلی عجله دارم. ?
2) او را خیلی جذاب می‌دانم. ?
3) او نسبت به بیشتر مردم، عیب‌های کمتری دارد. ?
4) برای او هر کاری که لازم باشد، انجام می‌دهم. ?
5) به نظر من، او خیلی دلربا است. ?
6) دوست دارم احساساتم را با او در میان بگذارم. ?
7) وقتی با هم کاری را انجام می‌دهیم، کار برایم خیلی خوشایند است. ?
8) دوست دارم که او حتما مال من باشد. ?
9) اگر اتفاقی برای او بیفتد؛ خیلی ناراحت می‌شوم. ? 10
) خیلی وقت‌ها به او فکر می‌کنم. ? 11
) خیلی مهم است که او به من علاقه داشته باشد. ? 12
) وقتی با او هستم، کاملا خوشحالم. ? 13
) برایم دشوار است که برای مدتی طولانی از او دور باشم. ?
14) خیلی به او علاقه دارم. ?


راهنمای نمره‌گذاری:


حالا عددهایی را که جلوی هر عبارت گذاشته‌اید، با هم جمع بزنید.


• شمایی که بالای 89 نمره آورده‌اید، وضع‌تان خراب است. شما بدجوری عاشق شده‌اید و اگر صادقانه به پرسش‌ها پاسخ داده‌اید، در عشق‌تان هیچ شکی نمی‌توان کرد.


• اگر نمره‌تان حول و حوش 78 تا 88 می‌چرخد، شما هم به احتمال خیلی زیاد عاشق هستید و چیزی نمانده است که در بالای قله عشق بایستید.


• اما اگر نمره‌تان بین 68 تا 77 باشد، احتمال کمتری وجود دارد که عاشق باشید. اما شما هم به هر حال عاشق‌اید.


• کسانی که از 68 پایین‌تر آورده‌اند، بهتر است که خودشان را گول نزنند. به احتمال زیاد چندان عاشق نیستند.
• کسانی که از 58 پایین‌ترند، به‌ هیچ‌وجه عاشق نیستند. این گروه بهتر است پیشه دیگری برای خودشان دست و پا کنند و یا اسم احساسات رقیق‌شان را نگذارند عشق!

نامردی

تجاوز دسته جمعی ماموران به دختر 16 ساله فراری در کلانتری سیرجان استان کرمان
سال 85 از کرمان تصمیم به رفتن به دانشگاه به مقصد شهر دیگری داشتم یک ساعت به حرکت اتوبوس مانده بود تصمیم گرفتم تلفنی به یکی از دوستان کرمانی ام بزنم, در گوشه ای کیوسک تلفن شهری یافتم مشغول تلفن زدن بودم که دختری حدود 16 ساله را دیدم به من خطاب کرد: از اینجا میشه زنگ بزنم بندرعباس
به دختر نگاهی کردم در چهره اش مظلومیت خاصی را مشاهده کردم با دست مخابرات را نشان دادم و گفتم از انجا می توانی زنگ بزنی, زد زیر گریه, پول ندارم, از زبانم در رفت گفتم فراری هستی, دختر بینوا گریه اش بیشتر شد گفت اره ,من از خانه فرار کرده ام ,من اهل حاجی اباد بندرعباسم .اولین بار بود که به یک دختر فراری برخورد می کردم گفتم هر کمکی بخواهی برایت انجام میدهم
همراه با دختر به باجه مخابراتی کنار ترمینال رفتم و گفتم هر کجا دوست داری زنگ بزن, دختر وارد باجه شد بعد از دقایقی بیرون امد گفت, زنگ زدم به پسری که من را بی ابرو کرده و باعث شد من از خانه فرار کنم جواب نمی دهد. به دختر گفتم من اینجا مسافرم باید بروم میخواهی برایت بلیط بخرم برگردی خانه, دختر بینوا گفت برگردم من را می کشند و گفت جایی برایم پیدا کن امشب بخوابم. دختر به دو پسر که در کمینش بودند اشاره کرد گفت این دو نفر فهمیده اند فراری هستم دارند دنبالم می کنند, گفتم بیا معرفیت کنم کلانتری انها تو را تحویل بهزیستی میدهند دخترک باز شروع به گریه کرد, گفت نه انها از همه بدترند, تعریف کرد شب قبل در کلانتری سیرجان کرمان بودم شب در بازداشتگاه چند نفری ماموران به من تجاوز کردند و صبح گفتند برو
خیلی جا خوردم دلیلی نداشت دخترک بینوا در این شرایط بخواهد دروغ بگوید از یک طرف دو جوان که طعمه خود را یافته بودند و من که مسافر بودم و باید می رفتم
با دختر بینوا حرف زدم, گفتم: من باید بروم و این دو پسر اذیتت می کنند بهترین راه اینه ببرمت کلانتری دختر بینوا با اکراه راضی شد. کلانتری روبروی باجه مخابراتی و کنار ترمینال بود با هم به کلانتری رفتیم در دفتر افسر نگهبان یک سرهنگ دیدم سلام کردم گفتم :شما فرمانده کلانتری هستید گفت :نه من خادم ملتم, دختر بینوا را تحویل کلانتری دادم تا شاید کمکش کنند و رفتم .شاید کار عاقلانه ای کردم که موضوع تجاوز گروهی به دختر بینوا را در کلانتری مطرح نکردم چون احتمالا به جرم توهین و تهمت به خادمان ملت باید جوابگو می شدم
هنوز افسوس می خورم بیشتر افسوس به حال خودم که نتوانستم کمکی انجام دهم برای ان دختر بی پناه فراری از دست خانواده ای که او را باعث بی ابرویی و جامعه ای که او را طعمه خوبی برای لذت خود میداند

تجاوز

۱- گوشی ام زنگ می‌خورد. دختری ناشناس آن طرف خط می پرسد که خبرنگار م ؟و من هم تصدیق می کنم.با عجله ماجرا رو شرح می‌دهد و از من می‌خواهد به آدرسی که فردا به من می دهد،بروم. قراراست یک هتل را پلمپ کنند...

۲-فردا خودم زودتر زنگ می زنم .میگه بزار برا فردا. ظاهرا کار عقب افتاده .میگه حال دوستش خوب نیست و....

۳-فرداش اما ساعت ۸ خودش زنگ میزنه و میگه برم جلو دادگستری اصفهان.تا میرسم از نشونیهاش میشناسمش . ماجرا را دوباره برام تعریف می کنه. همه رو هم نوشته و تکثیر کرده می خواد برای روزنامه ها ارسال کنه.

ماجرا:

چند ماه پیش دختری ساکن تهران به اصفهان سفر میکنه و در یکی از هتلهای اصفهان که اتفاقا سال قبل افتتاح شده بوده اقامت می کنه. مدت زیادی از اقامتش نمی گذره کسی در اتاق او را میزنه .پسرصاحب هتل برای دختر آب میوه رانی میاره .دختر اما تعجب می کنه چون درخواستی نکرده بوده. اما پسر اصرار میکنه و دختر هم حتما به رسم تشکر قبول میکنه.... دختر به تهران برمی گرده اما کم کم متوجه تغییر حالات جسم و روحی خود می شه ..بعد از مراجعه به پزشک و آزمایشهای مختلف متوحه میشه که بارداره . اما چه جوری ؟ کی ؟ کجا؟ انکار فایده ای نداره . جواب آزمایشها چیز دیگری رو نشون میده.. بعد از کلی بحث و بررسی با پزشک و دوستان به این نتیجه میرسن که حتما زمانی ،جایی او را بیهوش کرده اند و بهش تجاوز شده . بالاخره بعد از بررسیها مطمئن میشه که مشکل از کی و کجاست . به همراه دوستش به اصفهان برمیگرده و ماجرا را صریح برای صاحب هتل تشریح می کنه. و چون تقریبا مطمئن بوده که پسر اون مقصره .می گه پسرتون باید حتما ازمایش دی ان ای بده . اگه چیزی ثابت نشد ما را به خیر و شما را به سلامت ...

خلاصه آنها راضی میشن اما قبل از گرفتن جواب در آزمایشگاه پسر به صرافت می افتد و در مقابل پدر اعتراف می کند ...وقتی قضیه یه اینجا می رسد. برای اینکه کار به شکایت و دادگاه و... نرسد. از دختر می خواهند که بی خیال شود ، کودک را سقط کند تا در عوض آنها هزینه درمان وترمیم را بی سر و صدا و بدون آبرو ریزی پرداخت کند.

آزمایش هم کان لم یکن تلقی می شود . شتر دیدی ندیدی... ظاهرا قول ازدواج هم به دختر داده می شود .. عازم تهران می شوند .جنین بالاخره به نحوی با دارو و قرص سقط می شود .اما بعد که زمان عمل به قول و قرار می رسد پسر و همراهانش که از سقط شدن کودک مطمئن شده بودند یک باره زیر قول خود می زنند وبی سر و صدا در فرصتی به اصفهان باز می گردند به خیال اینکه دیگر هیچ مدرک و شاهدی هم برای اثبات قضیه وجود ندارد.. اما دختر که مستاصل مانده تنها راه را رفتن به همان آزمایشگاه می بیند. از بخت خوش او نمونه آزمایش هر دو هنوز آنجا موجود بوده( دوستش می گوید انگار دنیا را به آنها داده بودند ). خلاصه از همین طریق می توانند ادعای خود را ثابت کنند ....

الان پسر در زندان و منتظر حکم است .اما هتل بعد از پنج روز به دستور مقامات قضایی فک پلمپ شد...دختر را اشک ریزان در هنگام صحبت با یکی از قضات دیدم .ازاینکه چنین جفایی به او شده بود اما هتل به دستور مقامات فک پلملپ شده بود شاکی بود ..... از نحوه قضاوت و دادرسی شاکی بود .از برخورد نامناسب ماموران با خودش شاکی بود ...

دوستش اما بعد زنگ می زنه . میگه فعلا چیزی جایی چاپ نکنم . میگه می خواد قضیه را از طریق دفتر شاهرودی پی گیری کنه. و میگه بعدا تماس میگره تا مفصل باهام حرف بزنه و....

عبرت

دو جوان که یک دختر دانشجو را به عنوان مسافر سوار خودروی خود کرده بودند او را ربودند و مورد تعرض قرار دادند. چندی قبل دختری 20 ساله به نام مریم به همراه خانواده اش به دادسرای جنایی اصفهان مراجعه و علیه دو جوان به اتهام تعرض شکایت کرد. مریم به بازپرس شاه محمدی گفت؛ من در خمینی شهر درس می خوانم. روز گذشته پس از اتمام کلاس ها به همراه یکی از دوستانم از دانشگاه خارج شدیم تا به منزل مان در اصفهان برگردیم. پس از مدتی معطلی چون وسیله نقلیه عمومی پیدا نکردیم سوار یک خودروی مسافرکش شدیم. راننده پراید پس از طی مسافتی یک پسر جوان دیگر را نیز سوار خودرو اش کرد و ما بدون هیچ مشکلی به مسیرمان ادامه دادیم تا اینکه در نزدیکی اصفهان دوستم از من جدا و از خودرو پیاده شد و من نیز سرگرم بررسی و مطالعه جزوه هایم شدم. مریم ادامه داد؛ دقایقی بعد متوجه شدم راننده تغییر مسیر داده است به همین خاطر به وی اعتراض کردم و در این هنگام با تهدید مسافری که در صندلی جلو نشسته بود مواجه شدم و او به من گفت اگر داد و فریاد راه بیندازم مرا می کشد. در حالی که از شدت ترس و وحشت تمام بدنم می لرزید و نمی دانستم چه سرنوشتی در انتظارم است چاره یی جز سکوت پیش روی خودم ندیدم چون اگر از پراید بیرون می پریدم با توجه به سرعت زیاد ماشین قطعاً زنده نمی ماندم. دختر دانشجو افزود؛ مرد راننده و مسافر جوان که تازه فهمیده بودم با هم دوست هستند مرا ربودند و به منطقه یی خلوت در خارج از شهر منتقل کردند و بدون اعتنا به خواهش ها و التماس هایم من را مورد تعرض قرار دادند. پس از آنکه دو جوان شرور رهایم کردند در حالی که به شدت بد حال بودم خودم را به خانه رساندم و بلافاصله موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم و تصمیم گرفتم علیه دو پسر شیطان صفت شکایت کنم. پس از اظهارات مریم بازپرس پرونده دستور داد ماموران با راهنمایی این دختر به چهره نگاری از متهمان بپردازند و از این طریق و با استفاده از مشخصات خودروی پراید آنان را دستگیر کنند. با گذشت دو روز از آغاز تحقیقات پلیسی کارآگاهان هر دو متهم را شناسایی کردند و با به دست آوردن نشانی خانه های آنها هر دو جوان را به نام های داوود و میثم بازداشت کردند. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی عبرت متهمان پس از انتقال به دادسرای جنایی به جرم خود اعتراف کردند و با صدور قرار قانونی روانه بازداشتگاه شدند.

بی گناه

یک‌ دختر 17 ساله‌ ایرانی‌ که‌ 50 روز قبل‌ توسط‌ دو مرد افغانی‌ در خیابان‌ افسریه‌ تهران‌ ربوده‌ شده‌ بود. از سوی‌ تعداد زیادی‌ از کارگران‌ افغانی‌ وحشیانه‌ مورد تجاوز قرار گرفت‌ و سپس‌ این‌ دختر ستمدیده‌ و بی‌پناه‌ را در مدت‌ 50 روز به‌ دیگر مردان‌ افغانی‌ اجاره‌ می‌دادند. 

مادر این‌ دختر که‌ دیروز در شعبه‌ چهارم‌ دادیاری‌ دادسرای‌ جنایی‌ تهران‌ حاضر شده‌ بود، گفت‌: «چند روز قبل‌ از این‌ حادثه برادرم‌ در شهرستان‌ فوت‌ کرد و من‌ مجبور شدم‌ به‌ شهرستان‌ بروم‌، به‌ همین‌ خاطر دخترم‌ زهرا را که‌ کمی‌ عقب‌افتادگی‌ ذهنی‌ دارد، به‌ یکی‌ از اقوام‌ نزدیک‌ سپردم‌ ولی‌ روز دهم‌ تیرماه‌ حدود ساعت‌ سه‌ بعدازظهر زهرا برای‌ خرید پفک‌ از خانه‌ خارج‌ شد و دیگر برنگشت‌. وقتی‌ به‌ من‌ خبر دادند بلافاصله‌ به‌ تهران‌ برگشتم‌ و از پلیس‌ درخواست‌ کمک‌ کردم»‌. 

زهرا که‌ بسختی‌ می‌توانست‌ صحبت‌ کند، به‌ دادیار سبحانی‌فر گفت‌: «ساعت‌ سه‌ بعدازظهر رفتم‌ بیرون‌، یک‌ پیکان‌ سفید که‌ دو تا آدم‌ توش‌ بود، به‌زور سوارم‌ کردند و درها را بستند هر چی‌ مشت‌ زدم‌ به‌ شیشه‌ در باز نشد. بعد چاقو را گذاشتند زیر گلویم‌، مرا بردند به‌ یک‌ خانه‌. یک‌ زن‌ پیر آنجا بود، مریض‌ بود مس‌رد. شب‌ به‌ من‌ قرص‌ دادند، خوابیدم‌ بعد صبح‌ که‌ بیدار شدم‌ پاهام‌ درد می‌کرد».
 
زهرا که‌ با یادآوری‌ خاطرات‌ گذشته‌ دچار هیجان‌ شدیدی‌ شده‌ بود و لکنت‌ او هر لحظه‌ بیشتر می‌شد، از ناراحتی‌ به‌ گریه‌ افتاد. 

مادرش‌ گفت‌: «بچه‌ام‌ را نابود کرده‌اند. در مدت‌ 50 روز هر شب‌ و هر ساعت‌ او را به‌ یک‌ نفر می‌دادند و پول‌ می‌گرفتند، همه‌ آنها افغانی‌ بودند». 

زهرا که‌ عصبانی‌ شده‌ بود، گفت‌: «20 نفر بودند. نه‌، بیشتر بودند یکی‌ می‌آمد می‌رفت‌، دوستش‌ می‌آمد، یکی‌ همه‌ پول‌ها را می‌گرفت»‌!
 
دادیار سبحانی‌فر گفت‌: «اگر آنها را ببینی‌ می‌شناسی»‌؟
 
زهرا گفت‌: «بله‌، بله»‌. 

بعد به‌ دستور سبحانی‌فر شش‌ متهم‌ افغانی‌ را به‌ اتاق‌ آوردند. زهرا با دیدن‌ آنها صورتش‌ را در هم‌ کشید و رویش‌ را از آنها برگرداند و گفت‌: «همه‌ اینها بودند، کار بد کردند مرا بردند زیر میز، پاهایم‌ درد می‌گرفت»‌. 

پدر زهرا گفت‌: «روزی‌ که‌ زهرا را بردند، ما همه‌ جا را دنبالش‌ گشتیم‌ بعد به‌ پلیس‌ خبر دادیم‌. مدتی‌ بعد زهرا به‌ خانه‌ تلفن‌ کرد و گفت‌ که‌ او را دزدیده‌اند. ما هم‌ از روی‌ شماره‌ تلفنی‌ که‌ به‌ خانه‌ زنگ‌ زده‌ بود، با کمک‌ پلیس‌ به‌ جست‌وجو پرداختیم‌ و ماموران‌ پس‌ از چند روز متوجه‌ شدند که‌ آنجا یک‌ ساختمان‌ نیمه‌کاره‌ است‌».
 
پدر زهرا گفت‌: «پلیس‌ یک‌ مرد افغانی‌ را در این‌ ساختمان‌ دستگیر کرد، اما او از وجود دختر ربوده‌ شده‌ اظهار بی‌اطلاعی‌ کرد و در تمام‌ مدت‌ بازداشتش‌ هیچ‌ حرفی‌ نزد، تا اینکه‌ چند روز بعد دوباره‌ زهرا تلفن‌ کرد ولی‌ این‌بار هیچ‌ شماره‌ تلفنی‌ روی‌ صفحه‌ تلفن‌ ما نیفتاد. زهرا به‌ ما گفت‌ که‌ یک‌جای‌ دور است»‌
.
مادر زهرا هم‌ گفت‌: «یک‌ بار یک‌ افغانی‌گوشی‌ را از دست‌ زهرا گرفت‌ و به‌ من‌ گفت‌ که‌ "دخترت‌ را دزدیدیم‌ باید پول‌ بدهید تا او را آزاد کنیم". من‌ گفتم‌ هر چقدر پول‌ بخواهید می‌دهم‌، فقط‌ دخترم‌ را به‌ من‌ برگردانید او مریض‌ است‌. ولی‌ دیگر خبری‌ از آنها نشد».
 
بازجویی‌ از همان‌ مرد افغانی‌ که‌ دستگیر شده‌ بود ادامه‌ یافت‌ و بالاخره‌ اعتراف‌ کرد و گفت‌: «زهرا را مردی‌ به‌ نام‌ عزیز تاجیک‌ معروف‌ به‌ عزیز افغانی‌ به‌ من‌ داده‌ بود. من‌ هم‌ بعد از یک‌ شب‌ زهرا را به‌ افغانی‌ دیگری‌ به‌ نام‌ یونس‌ دادم‌ و او را به‌ ویلای‌ یک‌ دکتر در دربندسر بردند».

بعد از شناسایی‌ ویلا در منطقه‌ دربندسر فشم‌ ماموران‌ به‌ آنجا رفتند، اما یکی‌ از افغانی‌ها با دیدن‌ ماموران‌، زهرا را به‌ اتاقی‌ زیر شیروانی‌ برد و چاقویی‌ را زیر گلویش‌ گذاشت‌ و دهانش‌ را بست‌ و تهدیدش‌ کرد: «اگر صدایت‌ دربیاید و ماموران‌ پیدایمان‌ کنند تو را می‌کشم‌».
 
بدین‌ ترتیب‌ ماموران‌ پس‌ از بازرسی‌ ویلا موفق‌ به‌ پیدا کردن‌ زهرا نشدند و برگشتند، اما چند روز بعد بار دیگر ماموران‌ صبح‌ زود به‌ همان‌ ویلا رفتند و به‌ درون‌ ویلا هجوم‌ بردند و این‌ بار زهرا را که‌ در یکی‌ از اتاق‌ها زندانی‌ شده‌ بود، پیدا کردند و نجاتش‌ دادند. درون‌ ویلا جز زهرا هیچکس‌ نبود. ماموران‌ اطراف‌ ویلا کمین‌ کردند و نیمه‌های‌ شب‌ شش‌ مرد افغانی‌ را دیدند که‌ وارد ویلا می‌شوند، بسرعت‌ از کمینگاه‌ها بیرون‌ آمدند و همه‌ مردان‌ افغانی‌ را دستگیر کردند. 

متهمان‌ دیروز در حضور دادیار سبحانی‌فر منکر ربودن‌ و تجاوز به‌ زهرا شدند، اما زهرا که‌ انکار آنها را دید از عصبانیت‌ فریاد می‌کشید و با سیلی‌ محکم‌ به‌ گوش‌ و صورت‌ آنها می‌کوبید و می‌گفت‌: «تو بودی‌، تو من‌ را اذیت‌ کردی‌، دوستت‌ کجاست»‌؟ بعد رو به‌ صدیق یکی‌ از دستگیرشدگان‌ کرد که‌ پیراهن‌ سبزرنگی‌ به‌ تن‌ داشت‌ و گفت‌: «تو پول‌ها را می‌گرفتی‌ و دوستانت‌ را می‌آوردی‌، پول‌ها کو دوستانت‌ کو»؟
 
بعد با کمک‌ پدر و مادرش‌ به‌ زور او را روی‌ صندلی‌ نشاندند و آرام‌ کردند. مادر زهرا گفت‌: «بچه‌ام‌ کینه‌یی‌ شده‌ است‌ و با دیدن‌ این‌ نامردها دچار تشنج‌ می‌‌شود. اینها فکر می‌کردند چون‌ دخترم‌ لکنت‌ دارد و عقب‌مانده‌ ذهنی‌ است‌، نمی‌تواند آنها را شناسایی‌ کند. این‌ بی‌ وجدان‌ها دخترم‌ را خیلی‌ اذیت‌ کرده‌اند، چندبار به‌ او قرص‌ اکس‌ داده‌اند تا بی‌حال‌ شود».
 
زهرا گفت‌: «یک‌ بار از بالای‌ کوه‌ مرا هل‌ دادند پایین‌، افتادم‌ توی‌ رودخانه‌ بعد گفتم‌ دست‌ها و پاهام‌ درد می‌کنه‌، به‌ من‌ قرص‌ بدهید ولی‌ یک‌ قرصی‌ به‌ من‌ دادند که‌ بلند شدم‌ رقصیدم‌. بعدش‌ چندتایی‌ ریختند سرم‌ و به‌ زور لباس‌هایم‌ را درآوردند. همه‌ بدنم‌ کبود بود هر وقت‌ مرا می‌فروختند یا اجاره‌ می‌دادند، کتکم‌ می‌زدند. من‌ نمی‌خواستم‌ اذیتم‌ کنند می‌گفتم‌ بسه‌ بسه‌، چقدر پول‌ می‌خواهید؟ بگذارید برم‌ پیش‌ پدر و مادرم‌ ولی‌ آنها می‌گفتند:" پدر و مادرت‌ مرده‌اند دیگه‌ باید برای‌ همیشه‌ پیش‌ ما بمانی"»‌. 

با دستگیری‌ شش‌ متهم‌ افغانی‌ مشخا شد یکی‌ از آنها به‌نام‌ عزیز که‌ در واقع‌ او روز اول‌ زهرا را با اتومبیل‌ ربوده‌ و فروخته‌ بود، فراری‌ شده‌ و به‌ افغانستان‌ رفته‌ است‌، اما چند روز قبل‌ به‌ ایران‌ برگشته‌ و به‌ اتهام‌ اقامت‌ غیرقانونی‌ در شیراز دستگیر شده‌ است‌ که‌ دستور انتقال‌ وی‌ به‌ تهران‌ صادر شد. 

دادیار سبحانی‌فر گفت‌: «در حال‌ حاضر این‌ شش‌ نفر را به‌ اتهام‌ آدم‌ربایی‌، قوادی‌ و ارتباط‌ نامشروع‌ و اقامت‌ غیرقانونی‌ در کشور بازداشت‌ می‌کنم‌ و دستور داده‌ام‌ تمام‌ افغانی‌هایی‌ که‌ در مدت‌ 50 روز اخیر از این‌ دختر سوءاستفاده‌ کرده‌اند شناسایی‌ و دستگیر شوند».