عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

یادت میاد؟

یادت میاد؟

دیگه فایده ای نداره نگو عاشقی و دل تنگ

مثل اون وقتهای تو منم شدم یه تیکه سنگ

این افتخار بود واسه من بزارمت روی سرم

عکستو بوسه بزنم لای گلهای دفترم

یادت میاد بهت میگفتم فقط بمونی کافیه

خندیدیو گفتی برو خیالتم اضافیه

دنیا چه قدر کوچیک شده

یاد ما هم میوفتی

در حد من تو نیستی

این جمله رو تو گفتی

 

می خوام حست کنم

می خوام حست کنم با تمام وجودم... ولی دورم ازت... لعنت به این فاصله ها... می خوام دیوانه وار عشقمو به پات بریزم... عاشقتم حتی اگر فاصله مان تا قیامت باشد... نه به گذشته کار دارم... نه به آینده... می خوام دراکنون زندگی با تو باشم تا بی انتها... هرم نفسهایت را نوازش دستانت را از فرسنگهای دور حس می کنم... گرمای وجودت را لمس می کنم و با ترنم نگاه معصومانه ات به عرش می روم تو را خواستن گناه نیست عبادته... ببار بر من شانزدهمین ابر آسمون بهار...ببار تا کویر عطش گرفته دلم با بارش تو سیراب شود... ببار تا رنگین کمان زندگیمان تا ابد جاودانه بشه... ببار که بیشتر از هر وقتی به باریدن نوازش گونه ات نیاز دارم...می فهمی چی میگم...

دلتنگتم.....

  چرا این قدر بی وفا شدی؟ این توهستی یا روزگار بد که تو را از چشمانم می اندازد! دلتنگ تو هستم و دلتنگ لحظات با تو بودن... دلتنگ آرزوهای محال مان که به حداقلشان هم نرسیدیم... با هر قطره اشکم یک روز از عمرم کم میشه و نمی دانم روزی که مردم سر خاکم حضور می یابی و یا آخرین هستی بر سر مزار دوستت...! و یا هیچ وقت...؟ چه کسی از ما می خواهد و می تواند این بذر عشقمان را که با محبت و زحمت بیکران کاشته ایم درو کند... نمیدانم...؟  

 .................................................

هستی

دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن باز سراغتو میگیره
میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم
ولی تو دریای عشقت باز یه گوشه ای میمونم...

کلینیک خدا

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ............

ادامه مطلب ...

همسردارى مدرن را بیاموزید



امروزه شرایط زندگى مشترک ، گونه جدیدى از روابط زناشویى را بوجود آورده است و سنت و مدرنیته در کنار هم راهى نو باز کرده اند. ما نکاتى از آن را برایتان بازگو مى کنیم:

ادامه مطلب ...

کتاب رساله کامل برای موبایل

در کتاب رساله کامل برای موبایل که شامل 3346 صفحه میباشد تمامی اطلاعات رساله توضیح المسائل 10 تن از مراجع یکجا گردآوری شده.
این نرم افزار شامل رساله های آقایان سیستانی ، تبریزی ، بهجت ، شیرازی ، خامنه ای ، گلپایگانی ، همدانی ، مظاهری و موسوی اردبیلی میباشد. 

 

حجم کل : 3.65 MB
نوع فایل :
کتاب موبایل
پسوند : .JAR
تعداد : 1


                 دانلود

 

               دانلود فایل

 

اطلاع برای دانلود فایل روی کلیک کنید.

قفل رمز فایل دانلود شده : www.takmob.net

تو چه غم داری

تو چه غم داری ؟
جای تو مثل نور در چشم من
مثل دل در سینه ی من است
این بدبخت منم که مثل سایه به دنبال تو زیر پای تو افتاده ام
یادت هست بی خیال پرسیدی :

« چه دوست داری ؟ »
جر‌ات نکردم بگویم : « تو را »
گفتم : « بنفشه ی بهار و سرخ گل پاییز را »
یادت باشد که دروغ گفتم
به خدا فقط تو را دوست دارمو تو را ای گل من که برای من در پاییز روییدی
ولی بهار جاودان داری
من افسانه ی «عشق های کهن » را زنده خواهم کرد

بی آنکه بخواهم مجنون من باشی
« لیلی وفادار تو » خواهم بود .

چه زود غروب آمد

چه زود فراموش شدم آن زمان که نگاهم از نگاهت دور شد ....
چه زود از یاد تو رفتم آنگاه که دستانم از دستان تو رها شد....
مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !
با اینکه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام ،
راهی جز تنها ماندن ندارم !
چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید !
چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی دلتنگ است ،
که با هم در اوج آن پرواز می کردیم و به عشق هم می خواندیم آواز زندگی را ...
آرزوی دلم تبدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد ...
چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشان تر از من دوختی ،


با اینکه کم نور بودم اما داشتم به پای عشقت می سوختم ،


با اینکه برای خود کسی نبودم ،
اما آنگاه که با تو بودم برای خودم همه کس بودم !
چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد !هرچه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هرچه اشک ریختم کسی اشکهایم را پاک نکرد،
هرچه گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم


کسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرام کند .
خواستم بی خیال شوم ، بی خیالی مرا دیوانه کرد ،


خواستم تنها باشم ، تنهایی مرا بیچاره کرد .
چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن


و دیگر نگذشت آنگاه که تو رفتی و هیچ گاه نیامدی !باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ،


هر گاه دیدی نیستم بدان که از عشقت مرده ام !
چه زود فراموش شدم آن زمان که دلم برایت خون شد ....
تازه می خواستم با آن رویاهای عاشقانه ای که در سر داشتم تو را خوشبخت کنم ،


می خواستم عاشق ترین باشم ،


برای تو بهترین باشم ،


اما نمی دانستم دیگر جایی درقلبت ندارم ...


چه زود فراموش شدم آن زمان که دیگر تو را ندیدم !