عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

اس ام اس

من خیلی وقته کارت قرمزمو گرفتم

فقط دارم آروم آروم زمین و ترک میکنم,

واسه وقت کُشی....



عاشق هم شدی.......مثل زلیخا سمج باش.......آنقدر رسوا بازی در بیار........تا خدا خودش پا در میانی کند...





دهانتان را به اندازه اى باز کنید که حرف در دهانتان نگذارند...





پرنده به دانه هاى روى دام خیره بود،چگونه بمیرد؟

گرسنه و آزاد؟

یا سیر و اسیر؟





تاریکى تهدید نیست؛

تاریکى تنها میتواند فرصتى باشد براى ابراز علاقه به نور!


 



از رها کردن نترس

هیچکس نمیتواند چیزى که مال توست را از تو بگیرد

و تمام دنیا نمیتوانند چیزى که مال تو نیست را برایت حفظ کنند!




هرموقع همزمان عاشق دو نفر شدى

دومى رو انتخاب کن

چون اگر واقعا عاشق اولى بودى عشق دومى رو به دلت راه نمیدادى!!




ما نسلی هستیم که مهمترین حرف های زندگمان را نگفتیم...

تایپ کردیم!




مهر مردود به کارنامه ام بزن

این شاگرد شیطنت طلب،عاشق شهریورهای امتحان توست...!





از وقتی شوخی اختراع شد...

دیگه هیچ حرفی تو دل کسی نموند!






نیش هیچ عقربی کشنده تر از عقربه های ساعت نیست...






آدمها آنقدر زود عوض میشوند...

آنقدر زود که تو فرصت نمیکنى به ساعتت نگاهى بیندازى

و ببینى چنددقیقه بین دوستى ها تا دشمنى ها فاصله افتاده است...!




زندگی می تواند فوق العاده باشد ....
اگر دیگران ما را به حال خودمان بگذارند ... !!!





عطرها و آهنگ ها بی رحم ترین عناصر زمینند !
بی انکه بخواهی . . .
می برندت تا قعر خاطراتی که برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی..




من آخرین نفرم...
تا پایان این جنگ،
یک سرباز باقی مانده

ماشه را بکشی
همه جا صلح می شود




یک قانونی هست که میگه:تا قبل از اینکه پرواز کنی هر چقدر خواستی
بترس، فکر کن، شک کن، دو دل شو، پشیمون شو
اما وقتی که پریدی
اگه وسط راه پشیمون شدی، بازی رو باختی !!!




نخواستنت را بلد نیستم
نبودنت
را
یادم نده...



عشق فراموش کردن نیست،بخشیدن است گوش کردن نیست

درک کردن است دیدن نیست، احساس کردن است ...

جا زدن و کنار کشیدن نیست

صبر کردن و ادامه دادن است، حتی تنها ...!!!







گفتم دوستت دارم ، نگاهی به من کرد و گفت : چندتا ؟


دستام رو بالا آوردم و تمام انگشتهای دستمو نشونش دادم اما اون به کف دستام نگاه می کرد که خالی بود






نکند صبر یک فریب بزرگ باشد
چون سالهاست با غوره ها کلنجار میروم
حلوا نمی شوند





اگر روزی
محبت کردیم بی منت
لذت بردیم بی گناه
بخشیدیم بدون شرط
آن روز واقعا زندگی کرده ایم




زندگـــــــی همیشـــه در جریانه، ولی مشـــــــکل اینجاست :

کـــه مـــا رو در جـــــریان نمیــــــذاره!!!







هیچ رقیبی ندارم
جزء آیینه
که هر روز تو را نگاه میکند
او را هم شکست خواهم داد





لــــــــحظه های ســــکوتم
پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند
مــــــمـلو از آنــــــچـــه
مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم
و
نــــــــــــمی گـــــویم...






این روزها به طرز عجیبی با خـودم می جنگم که دیـده ها را نادیده بگیــرم و شنیــده ها را نشنیــده ...









چقدر شبیه دریایی تو...مدام زیر پای مرا را خالی میکنی ! . . .








من چرک نویس احساسات تو نیستم !

“دوستت دارم” هایت را جای دیگری تمرین کن  !








همین که فهمید غـــــــــــم دارم آتش گرفت 

به خودت نگیر رفیق !!!!!

سیـــــــــــــ ــگارم را گفتم







انگشتم را نخ بسته ام تا به یاد آورم فراموشت کرده ام !








چند ساعتی با هم بودیم

من به تو نگاه میکردم…

و…تو به ساعتت

تو قرار داشتی و من بی قراری…







از دست زمان تیر باید بخوری،دائم غم ناگزیر باید بخوری
 
۱۰۰ مرتبه گفتم عاشقی کار تو نیست، بچه تو هنوز شیر باید بخوری!


 


تقصیر ِ عرض ِ کوچه نبود که قبل از گردو گفتنمان

پای ِ همه ی آدم برفی ها شکست !

توپ دست ِ دشمن بود و زمین دست ِ صاحبخانه و ما

خودمان را بین ِ توپ جمع کن ها تقسیم کردیم!

گیر ِ کار روی دلِ "ما" نبود / آنقدر از خودمان عقب بودیم 

که تمام ِ یارکشی های کوچه را پوچ در آوردیم!




گاهی دلت می خواد انســــــــــان نباشی ...

گوسفندی باشی ، پا روی یونجه هـــــــا بگذاری اما دلــــــــــی را دفن نکنی ...!

گرگی باشی ، گوسفند هـــــــا را بِدَری اما بدانی ، کــــــــارت از روی ذات است نه از روی هوس ...!

خفاشی باشی که شبها گـــــــــردش کنی با چشمهـــــــــای کور ،‌ اما خوابی را پرپر نکنی ..!

کلاغی باشی که قار قار کنی پرهــــــــایت را رنگ نکنی و دلــــــــی را با دروغ بدست نیاری!!!!





اس ام اس

 

تمام سپاس من از کسی ست ...
که به من نیاز نداشت ،
اما .... فراموشم نکرد ...

 

 

 

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

 

                

 

چرا تا شکفتم چرا تا تو را داغ بودم ، نگفتم چرا بی هوا سرد شد باد چرا از دهن حرفهای من افتاد ...

 

 

 

 ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

 

ادامه مطلب ...

آهسته تر

آهسته تر بیا

غوغا نکن که دلم

با شور دردناک نفس های گرم تو

بی تاب می شود .

آهسته تر بیا،دلواپسم نکن،

برای خاطره بازی

فرصت ، همیشه هست .

وقتی تو می رسی

احساس می کنم

سکوت می شکند

ثانیه ها گرم می شوند

فاصله ، از لای انتظار پنجره

فرار می کند

خواب

دلم میخواهد شب باشد، من باشم و تو ...
به خیالم تو خواب باشی ...
نگاهت کنم، آرام ببوسمت...
نوازشت کنم...
و آرام بگویم دوستت دارم ...
و تمام حرفهای دلم را که وقتی نگاهم میکنی نمیتوانم بگویم عاشقانه نجوا کنم...
و تو در سکوت بشنوی و از عشقم سر کیف شوی ، اما ...
چشمانت را باز نکنی و به خیالم خواب باشی... !
من هم به خیالت ندانستم که بیداری ... !

اس ام اس


به خدا سوگند...

 

 اگر " لیوان شیشه ای " را در دست راستم

 

و " لیوان یک بار مصرف " را در دست چپم بگذارند...

 

 باز در یخچال را باز می کنم و با شیشه آب می خورم!!


 

یکی دکتر میشه..
یکی مهندس میشه..
.
.
.
.
منم درس عبرت شدم برا بقیه!!!


*****************

*****************

*****************

  ادامه مطلب ...

دو تا دوست

در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند.

یکی از انها جانسون و دیگری پیتر بود و از کودکی با هم بزرگ شده بودند ، آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند این دو نفر با هم برادرند با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند...

اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت و همیشه پیتر و جانسون رازشون رو به همدیگه میگفتند و برای مشکلاتشون با همدیگه همفکری میکردند و بالاخره یه راه چاره براش پیدا می کردند. اما اکثر اوقات جانسون این مسائل رو بدون اینکه پیتر بدونه با دوستای دیگه اش در میان میگذاشت...

وقتی پیتر متوجه این کار جانسون می شد ناراحت می شد اما به روش هم نمی آورد ، چون آنقدر جانسون رو دوست داشت که حاضر نبود حتی برای یک دقیقه تلخی این رابطه رو شاهد باشه و به خاطر همین احترام جانسون رو نگه می داشت و باز هم مثل همیشه با اون درد دل می کرد...

سالها گذشت و پیتر ازدواج کرد و رفت سر خونه زندگیش، اما این رابطه همچنان ادامه داشت و روز به روز عمیق تر می شد.

روزی پیتر می خواست برای یک کار خیلی مهم با خانواده اش بره به شهر به خاطر همین اومد و به جانسون گفت من دارم می رم به طرف شهر، اما اگه امکان داره این کیسه پول رو توی خونت نگهدار تا من از شهر برگردم...

جانسون هم پول رو گرفت و رفیقش رو تا دروازه خروجی بدرقه کرد اما وقتی داشت به خونه برمی گشت، سر راه رفت پاتوق خودش و شروع کرد با دوستاش تفریح کردن...

هوا دیگه داشت کم کم تاریک می شد و جانسون با دوستاش می خواست خداحافظی کنه اما دوستاش گفتن هنوز که زوده چرا مثل هر شب نمی ری؟

اونم گفت که پولهای پیتر توی خونست و باید زودتر بره خونه و از پولها مراقبت کنه...

خلاصه خداحافظی کرد و رفت ، وقتی رسید خونه سریع غذاشو خورد و رفت توی اتاقش و پولها رو هم گذاشت توی صندوقش و گرفت تخت تخت خوابید بی خبر از اتفاقی که در انتظارش بود ...

بله درست حدس زدید !!!

چند نفر شبونه ریختن توی خونه و پولها رو با خودشون بردند!

جانسون صبح که از خواب بیدار شد متوجه این موضوع شد و از ناراحتی داشت سکته می کرد ! تمام زندگیش رو هم اگه می فروخت نمی تونست جبران پولهای دزدیده شده رو بکنه.

از ناراحتی لب به غذا هم نزد...

غروب بود که دید صدای در میاد. در رو که باز کرد دید پیتر اومده تا پولها رو با خودش ببره. وقتی جانسون ماجرا رو براش تعریف کرد، پیتر به جای اینکه ناراحت بشه و از دست جانسون عصبانی باشه، شروع کرد به خندیدن و گفت : می دونستم، می دونستم که بازم مثل همیشه نمی تونی جلوی زبونت رو بگیری. اما اصلاً نترس. چون من فکرشو می کردم که این اتفاق بیافته. به خاطر همین چند تا سکه از آهن درست کردم و توی اون کیسه ریختم و اصل سکه ها رو توی خونه خودم نگه داشتم و چون می دونستم که کسی از این موضوع با خبر می شه و تو به همه می گی که سکه ها پیش تو بوده، خونه من امن تر از تو بود. الان هم اصلاً نگران و ناراحت نباش شاید از دست من و این رفتارم ناراحت بشی، اما این درسی برات می شه که همیشه مسائلی رو که دیگران با تو در میون میگذارند توی قلبت محفوظ نگه داری و به شخص ناشناسی راز دلت رو بازگو نکنی ...

 

 

سخن روز : چهار چیز است که قابل بازیابی نیست : سنگ پس از پرتاب شدن،

سخن پس از گفته شدن، فرصت پس از از دست رفتن، و زمان پس از سپری شدن... 

اس ام اس

هیچی مثل این مساله رو اعصاب نمیره که :

 

 با یه نفرخداحافظی کنـیـــــم، بعد هم مسیر بشیــــــم...

 

بعد کنار هم هی راه بریــــــم...

 

 بعد سرعتــــمون رو کم و زیاد کنیـــم که بیشتر از این ضایع نشیــم !

 

 

 

 

روز تولدم مامانم میگه :”،برو جارو و گردگیری کن،


شب مهمونا میان.


میگم: مامان من تازه به دنیا اومدم،برم جارو کنم؟


رفته زیر پتو میگه :


من هم تازه زاییدم، باید استراحت کنم !!!!

 

 

 

ادامه مطلب ...

خانمها حتما باید بدانند

17 راز جالب از آقایان که خانمها حتما باید بدانند  

 

اگر دختری در سنین ازدواج هستید، بهتر است مردان را بهتر بشناسید ... شناخت روحیه مردان نه تنها مشکلات زوجین را کم می کند بلکه باعث برقراری رابطه بهتر بین آنها می شود. روانشناسانی که نقش جنسیت را در برقراری ارتباط مطالعه می کنند، این ۱۷ نکته را در مورد شناخت مردان با اهمیت می دانند.

 

1- مردان در مورد احساسشان صحبت می کنند اما...

ادامه مطلب ...

پسرک و دخترک

پسرک و دخترک مشغول بازی بودند...

پسرک یک سری کامل تیله داشت و دخترک چندتایی شیرینی با خودش داشت.

پسر به دختر گفت : من همه تیله هامو بهت میدم؛ در عوض تو همه شیرینیهات رو به من بده !

دختر کوچولو قبول کرد اما پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش برداشت و بقیه رو به دختر کوچولو داد...!

اما دختر کوچولو در کمال صداقت و طبق قولی که داده بود تمام شیرینیهایش را به پسرک داد...

آن شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و راحت خوابش برد  ولی پسر کوچولو نمی توانست بخوابد ، چون به این فکر می کرد که همانطور که خودش بهترین تیله اش را یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل او مقداری از شیرینیهایش را قایم کرده و همه شیرینی هایش را به او نداده ...!!!

نتیجه داستان :

عذاب وجدان همیشه متعلق به کسی است که صادق نیست اما آرامش سهم کسی است که صادق است...

لذت دنیا متعلق به کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند بلکه آرامش دنیا سهم کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند...

داستانی از پائولو کوئیلو

گنـــــــــــــــــــــــاه

گناه
چه دلپذیراست 









 

خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس

فدریکو گارسیا لورکا
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
شکل مان را دگرگون نمی کنند
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
وگرنه مجبور بودیم
اینکه گناهانمان پیدا نیستند