بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است:
افسانه حاکی از آن است که در قرن 15، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره می کند.اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه می برند.
فرمانده دشمن به قلعه پیام می فرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند.
پس از کمی مذاکره، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت می کند که هر یک از زنان در بند، گرانبها ترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد.
نا گفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی که هر یک از زنان شوهر خود را کول گرفته و از قلعه خارج می شدند بسیار تماشایی بود.
به نظرشما اگه قضیه بر عکس بود آقایان چکار میکردن ؟
هر جا میرم چشمای تو پیش رومه
روی تو چون آیینه ای روبرومه
می پیچه رو خاطر من عطر خوبت
با تو بودن تا به ابد آرزومه
به تو محتاجم من
ای هوای تازه
نفس من با تو
زندگی می سازه
بی تو می میرم
تو غم عشق منی ، شیرینی
با شکوهی ، مثل یک آیینی
ریشه در روح اصالت داری
حرمت یک هنر دیرینی
تو مرا دعوت کن
تو مرا دعوت کن
به ضیافت کلامت
تومرا دعوت کن
به سلامت
من به مهمانی چشمهای تو عادت دارم
تو مرا دعوت کن به سخاوت نگاهت
تو مرا دعوت کن
به شهر چشمات
تو منو مهمون ستاره ها کن
تو منو مهمون ستاره ها کن
تو منو دعوت کن
به روشنی ها
از غم دردها
دل را رها کن
از غم درد ها
دل را رها کن
هر جا میرم چشمای تو پیش رومه
روی تو چون آیینه ای روبرومه
می پیچه رو خاطر من عطر خوبت
با تو بودن تا به ابد آرزومه
به تو محتاجم من
ای هوای تازه
نفس من با تو
زندگی می سازه
بی تو می میرم
آهنگی از انوش
خدا ما رو برای هم نمیخواست .. فقط میخواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمهی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمیخواست .. خودت دیدی دعامون بیاثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بیهم .. میبینم میری و میبینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم
نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید میرسیدیم .. داره رو دست ما میمیره این عشق
سلام من به تو یار قدیمی
منم همون هوادار قدیمی
هنوز همون خراباتی و مستم
ولی بی تو سبوی می شکستم
همه تشنه لبیم ساقی کجایی
گرفتار شبیم ساقی کجایی
اگه سبو شکست عمر تو باقی
که اعتبار می تویی تو ساقی
اگه میکده امروز شده خونه تزویر
وای شده خونه تزویر
تو محراب دل ما
تویی تو مرشد و پیر
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم ومیخونیم سر ساقی سلامت
یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بارید
پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم ومیخونیم سر ساقی سلامت
میگن مستی گناهه به انگشت ملامت
باید مستا رو حد زد به شلاق ندامت
سبوی ما شکسته در میکده بسته
امید همه ما به همت تو بسته
به همت تو ساقی تو که گره گشایی
تو که ذات وفایی همیشه یار مایی
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم ومیخونیم سر ساقی سلامت
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم ومیخونیم سر ساقی سلامت
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم ومیخونیم سر ساقی سلامت
سر ساقی سلامت
وای سر ساقی سلامت
در جلسه امتحانِ عشق
من ماندهام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود!
در این سکوت بغضآلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش میکشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگهام، کنار آن قطره، یک قلب میکشم!
وقت تمام است.
برگهها بالا..
دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا: گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظماست
قاضی شهر گفت: عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدمطفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم!!!!
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
کسی که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
و بالاخره خواهی فهمید که :
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.
یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" هست.
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.
مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست.
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.
زندگی چون گل سرخ است
پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف...
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند...!
دَمــَــش گـــَــرمـ ...
بـــاران را مــےگـــویـــــَــمــ
بـــه شـــانـــہ امـ زد وگــُـفــــت : خــَـســتـــہ شُــــدے.. امــــروز را تــُــو اســـتـــراحــَـت کـــُـن...
مـَــن بـــه جــــایـــَـت مـــے بـــارَمـ.....
بزرگ ترین اشتباهی که ما آدما در رابطههامون میکنیم :
نیمه میشنویم ؛ یک چهارم میفهمیم ، هیچی فکر نمیکنیم !
و دوبرابر واکنش نشون می دیم ...!!
بــرخی آدمها به یــک دلیل از مــسیر زنــدگی مــا می گــذرند:
بـه مــا درسهایی بــیامــوزند کــه اگــر "می مــاندند" هــرگز یــاد نــمی گــرفتیم ...
خواستم گله کنم
از نا مهربانی هایت!
اما...
خوب که فکر میکنم
من
بی مقدمه عاشق تو شدم!
تقصیر تو نیست...
کوه هم که باشی
گاهی
تاوان دروغ های شیرین را میدهی!!!
بادکنکِ من
تابِ نفسی را که به آن داده ام ندارد
ببین چگونه سر به هر کجا می زند
که تهی شود از اندوه
_یاور مهدی پور_
مگر چند بار به دنیا آمده ایم
که اینهمه میمیریم؟
_گروس عبدالملکیان_
گاهی حس آخرین بیسکوییت ساقه طلایی رو دارم!
شکسته...
تنها...
بگذار سرنوشت راهش را برود...
من همینجا
کنار قول هایت
رو به روی دوست داشتنت و در عمق نبودنت
محکم ایستاده ام!
کل اسم های تو موبایلم رو به اسم تو تغییر دادم
حالا هرروز بهم زنگ میزنی
یکبار هم نه ، چند بار ، تازه تغییر صداهم میدی
من که میدونم تو هم دلت تنگ منه . .
ایـــن روز هـــا دلگرمـــی مــــی خـــوام
وگـــر نـــه چیــزی که زیـــاده ،
ســرگرمی ...
این همه خوشی از سرم زیاد بود خوب شد آمدی
کمی دیگر
کپک می زدم
در این برزخ ساختگی
با تو
جهنم بهشت دیگری ست
من و تیر چراغ برق , دردمان یکی است
شب که می شود
دلمان پر نور
سرمان تاریک
صبح که می شود
دلمان خاموش سرمان سنگین
ته دیگ" عشق ِ اول " را هر چقدر که بسابی ،
چه با اسکاج ِ دوست داشتن های بعدی ،
چه با سیم ِ ظرفشویی عاشق شدن های بعدی ،
از " دل "ت پاک نمی شود ...
حالا تو هی بساب
و از صدای نا هنجارش
سر درد بگیر … !!
کوه دماوند را برعکس میکنم!!
تا ساعت شنی زمین دوباره به کار بیفته
تمام زمان دنیا برای تو...
فکرهایت را بکن
عاشق ها که پیر نمیشوند...!!!
آدمـ هـا کـه /عـوض/ می شونـد ...
از \سـلام\ و \شـب بـخیـر\ گـفتـنشان مـی شود ایـن را فـهمیـد!
از \حـرف هـا\ و \نـگاه هـا\
از گـودال هـای ِ عـمیـقی کـه بیـن ِ تــو و خـودشان می کـَـنـند
و تـویـش را پُــر از دلیـل مـی کُنـند ...
بعضـے ها خود را یکـرنگ مے پنــدارند
آرے بہ راسـتے یک رنـگند
اما سـپـــیـــد
کافیســت یکــبار
با منشــورِ گذرِ زمـان دیدشـان
تا فهمــید همہ رنـــگهاےعالم را بلــدند
نمـی شود دوستت نداشت !!
لجـم هـم کـه بگیــــرد از دستـت ،
نهایتــش ایـن است کـــه
دفتــرچه ی خاطرتــم پــُر از فحشهای عاشقانـــه مـی شود . . !
آدمها می توانند آدمها را دوست داشته باشند
به شرطی که آدمها بعد از دوست داشته شدن
آدم بمانند.....!
از سخـ ـن چینان شنیـــ ـــدم آشنایتـــ نیستم
خاطراتتــ را بیـ ــاور تا بگویـ ـم کیستـ ـم!!
هیچکاک هم اگر بود نمیتوانست
دلهرهی نبودنت را
به تصویر بکشد!
تنها لطفی که به بچه ی آینده ام میتونم بکنم
اینه که بدنیا نیارمش!!
سر سری رد شو و زندگی کن ...
دقت ..... "دق ت "می دهد ..!!
یه آدمایی هستند که هیچ وقت ترکت نمیکنن
ولی بلدن کاری کنن
تا خودت یواش یواش ترکشون کنی...
در طول یک سیگار . . .
رؤیای یک دیدار . . .
اینجا سکوت محض . . .
دلتنگی بسیار . . .
بهت و فراموشی . . .
فکر هم آغوشی . . .
خاکستر و تکرار . . .
در طول یک سیگار . .
وقتی دودلی هایت را می بینم
گفتن ” دوستت دارم ” هایت
فقط
تنهاترم می کند !!
میایستم کنار دریا و طلوع تو را انتظار میکشم
با موج بلند میخیزم
بیایی ابر میشوم در آغوش تو
نیایی , میریزم ,
عباس معروفی
نمــاز را دوست دارمــ
ولی نمـــازی کـــه بخوانمـــ
و تــو در پــشت من باشی دیوانه وار دوســت دارمـــــ
با خدا حرف زدن را دوست دارمـــ
ولی کنار تو با خدا حرف زدن را خیلی خیلی دوست دارمـــ
کنار تو بودن را دوست دارمـــ
ولی رو به خدا و در کنار تو بودن را بیشتر دوست دارم...
وقتی کسی را دوست داری باید زیباییهایش را بیرون بکشی و تلخی هایش را صبر کنی !
هیچکس کامل نیست...
قصه از آنجا شروع شد که از "عادت کردن" فرار کردیم
و به "فرار" عادت کردیم !
چیزی در تو هست
قطعا روزی صدایم را خواهی شنید !
زن مخلوقی است که عمیق تر می بیند و مرد مخلوقی است که دورتر را می بیند ,
عالم برای مرد یک قلب است و قلب برای زن عالمی است...
دیگر تنهاییم را با کسی قسمت نمیکنم
یکبار قسمت کردم چندین برابر شد!
می دانی ...
کمی دروغ بگو خسته ام "پینوکیو"
من حسودم!
من حتی ... " به مولکولهای هوا هم حسادت می کنم!"
آه که چه بی مهابا تو را لمس میکنند!
به سلامتی خودمون ؛
از آدم ها بت نسازید،
نمی دونم چه رمزیه ؛