عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

مشکل ...

نمی دانم مشکل از کجاست...
از صبر یا کاسه ؟
این روزها زیاد لبریز می شود...

چه می کنی ؟

نامم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی ؟
یادم را پاک کنی ، عشقم را چه می کنی ؟
اصلا همه را پاک کن ... هر آنچه از من داری...
از من که چیزی کم نمی شود ...فقط بگو با وجدانت چه می کنی؟
شاید نکند آن را هم پاک کرده ای ؟
نـــــــــــــــــــــــــه !!! شدنی نیست ... نمی توانی آنچه را نداشتی پاک کنی !!! 

« یادت میاد عزیزم؟ »

یادت میاد عزیزم چطور شدیم آشنا؟
با هم قدم میزدیم درست مثل عاشقا؟

یادت میاد عزیزم با هم قرار میذاشتیم؟
تو باغچه ی محبت گل عشقو میکاشتیم؟

یادت میاد عزیزم میشستم چشم به راهت؟
جون میگرفتم من با دیدن روی ماهت؟

یادت میاد عزیزم که جات بود درآغوشم؟
میگفتی عطر تنت نمیشه فراموشم؟

یادت میاد عزیزم بودم محو تار موت؟
آرزوم این بود که تو برسی به آرزوت؟

یادت میاد عزیزم میذاشتمت رو چشم؟
همش دورت میگشتم الهی فدات بشم؟

یادت میاد عزیزم بودی بود و نبودم؟
تو رو میپرستیدم با همه ی وجودم؟

یادت میاد عزیزم که بودم تکیه گاهت؟
یادت میاد که بودم راضی به یک نگاهت؟

یادت میاد عزیزم واسه ی تو میمردم؟
همیشه پیشت بودم غصه هاتو میخوردم؟

یادت میاد عزیزم جز تو کسی نداشتم؟
تا جایی که تونستم هیچ چیزی کم نذاشتم؟

یادت میاد عزیزم حلقه ی نامزدی رو؟
حرفای عاشقونه که بهم میزدی رو؟

یادت میاد عزیزم اون شبو زیر بارون؟
گفتی که عشقمی تو دوست دارم فراوون؟

یادت میاد عزیزم بلند گفتم من بیشتر؟
قد تموم عالم حتی از اونم بیشتر؟

یادت میاد عزیزم گفتی خیلی بیکسم؟
گفتم تو منو داری غصه نخور نفسم؟

یادت میاد عزیزم درد و بلات به جونم؟
گفتم واست میکنم هر کاری که بتونم؟

یادت میاد عزیزم بهم گفتی که تنهام؟
یادت میاد که گفتی تنهام نذار با غمهام؟

یادت میاد عزیزم گفتم که من یارتم؟
بدون که تنها نیستی رفیق و غمخوارتم؟

یادت میاد عزیزم گفتم تنها نذارم؟
یادت میاد که گفتم جز تو کسی ندارم؟

یادت میاد عزیزم گفتی باهات میمونم؟
یادت میاد که گفتی قدر تو رو میدونم؟

یادت میاد عزیزم به عهدم وفا کردم؟
خودت بگو در حقت کی آخه جفا کردم؟

یادت میاد عزیزم که عهدتو شکوندی؟
رفتی با یه غریبه دیگه پیشم نموندی؟

آره تو خیلی راحت تنهام گذاشتی رفتی
واسه کسی مثل من دیگه نداشتی وقتی

این دل بی کسم رو ساده زدی شکستی
کاشکی یادت میومد عهدایی رو که بستی 
 « یادت میاد عزیزم؟ »


اما بدون عزیزم تو با هر کی که باشی
محاله که یه لحظه از قلب من جداشی

تو فکر منو نکن منم دارم خدایی
سهمت عشق جدیده سهم منم تنهایی

خدای من بزرگه دلت نسوزه واسم
یکی رو جور میکنم اگرچه مرد احساسم

حرفی دیگه نمونده میسپارمت به خدا
الهی که از عشقت هر گز نباشی جدا

دعای من اینه که به پای اون پیر بشی
روزی نیاد که مثل من از اونم سیر بشی

انتهای راه

تا انتهای راه باید رفت............ 

 

 

 

وقتی احساس می کنید دیگر نمی توانید جلوتر بروید،

بدانید قدرتی که شما را تا به اینجا رسانده تا انتهای راه نیز خواهد بود

پرسش

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟

اما افسوس که هیچ کس نبود ...

همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...

آری با تو هستم ...!

با تویی که از کنارم گذشتی...

و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! 

بی ریا

چه بی ریا آمدم به قلب عاشق تو
باورم شد حرفای بظاهر صادق تو
چه پُر غرور میروی از این دلِ شکسته
انگار عهدی نبستی با این عاشق خسته
جنگل چشمات هواش چه سرده هر نگاه تو حدیث درده
رفتنت دیگه شده مصمم اما دل هنوز باور نکرده
نکنه رنجیدی از من بگو تقصیرم چیه؟
یا که دل به دیگری دادی بگو اون کیه؟
نکنه که از حقیقت تو میخوای فرار کنی
بری و یک بار دیگه منو بیقرار کنی

روز دیدار

 

  

گاهی برای کشـیدنِ فـریـادهـزاران پیکـاســو هـم کـافـی نیسـت . 

ادامه مطلب ...

دلم امشب

 اگه یادش بره که وعده با من داره وای وای وایدل بیچارمو به دست غم بسپاره وای وای وای
ای خدا بهار اومد گل من نیومد وای وای وای
فصل کشت و کار اومد یار من نیومد وای وای وای

دل من شکسته طاقت نداره والا
دل من شکسته طاقت نداره والا


اگه پیغوم بده دیگه دوسم نداره وای وای وای
که دیگه ناله هام براش اثر نداره وای وای وای


دلم امشب اونو بهونه کرده
انتظارش منو دییونه کرده
اگه یادش بره قولی که داده
نمیدونم دیگه کی بر میگرده
اگه یادش بره قولی که داده
نمیدونم دیگه کی بر میگرده آخ آخ
نمیدونم دیگه کی برمیگرده

درکـــــم کـنـیـــد

یکی از دوستام تعریف می کرد : با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی
بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش.
منم جوگیر شدم ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!
بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.
خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.
یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.
رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.
خلاصه حل شد.
یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.
دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.
اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی …
رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟
گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!
خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.
خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟
گف بله و یکی داد ... رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین.
الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.
خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام.
ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!
منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم!
یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…!
بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟
گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم!
کار همین شکلاته بود! شما درکم نمیکردین!
خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!
نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند، یه کاری کنید درکتون کنند.

داستان عاشقانه من

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .رنگ چشاش آبی بود .رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغوقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .دوستش داشتم .لباش همیشه سرخ بود .مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچهوقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .دیوونم کرده بود .اونم دیوونه بود .مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .بعد می خندید . می خندید ومنم اشک تو چشام جمع میشد .صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .قدش یه کم از من کوتاه تر بود .وقتی می خواست بوسش کنم ?چشماشو میبست ?سرشو بالا می گرفت ?لباشو غنچه می کرد ?دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .من نگاش می کردم .اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ?لبامو می ذاشتم روی لبش .داغ بود .
وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .می سوختم .همه تنم می سوخت .دوست داشت لباشو گاز بگیرم .من دلم نمیومد .اون لبامو گاز می گرفت .چشاش مثل یه چشمه زلال بود ?صاف و سادهوقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ?نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .من هم موهاشو نوازش میکردم .عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ?لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید?جاش که قرمز می شد می گفت :هر وقت دلت برام تنگ شد? اینجا رو بوس کن .منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .تا یک هفته جاش می موند .معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .تموم زندگیمون معاشقه بود .نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ?میومد و روی پام میشست .سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ?می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟
می گفتم : نه
می گفت : میگه لاو لاو ? لاو لاوبعد می خندید . می خندید ….منم اشک تو چشام جمع می شد .اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .وقتی لخت جلوم وامیستاد ? صدای قلبمو می شنیدم .با شیطنت نگام می کرد .پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .مثل مجسمه مرمر ونوس .تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .مثل بچه ها .قایم می شد ? جیغ می زد ? می پرید ? می خندیدوقتی می گرفتمش گازم می گرفت .بعد یهو آروم می شد .به چشام نگاه می کرد .اصلا حالی به حالیم می کرد .دیوونه دیوونهچشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .لباش همیشه شیرین بود .مثل عسلبیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .می خواستم فقط نگاش کنم .هیچ چیزبرام مهم نبود .فقط اونمن می دونستم (( بهار )) سرطان داره .خودش نمی دونست .نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .بهار پژمرد .هیچکس حال منو نمی فهمید .دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .یه روز صبح از خواب بیدار شد ?دستموگرفت ?آروم برد روی قلبش ?گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
بعد چشاشو بست.تنش سرد بود .دستمو روی سینه اش فشار دادم .هیچ تپشی نبود .داد زدم : خدابهارمرده بود .من هیچی نفهمیدم .ولو شدم رو زمین .هیچی نفهمیدم .هیچکس نمی فهمه من چی میگم .هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ?هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ?هنوزم دیوونه ام.