عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

داستان عشق

سالها پیش دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بود .

او فقط یک برادر 5 ساله داشت .دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد .

پسرک از دکتر پرسید :ایا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند ؟؟

دکتر جواب داد :بله و پسرک قبول کرد.

پسرک را کنار تخت خواهرش خواباندند و لوله ها ی تزریق را به بدنش وصل کردند ...پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و درحالیکه خون از بدنش خارج می شد به دکتر گفت :ایا من به بهشت می روم؟؟


پسرک فکر می کرد که قرار است تمام خون بدنش را به خواهرش بدهند......!!

داستان عشق

این داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد!

    این داستان را نه به خواست خود،‌ بلکه به تشویق و ترغیب دوستانم می‌نویسم.  نام من میلدرد است؛ میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دی‌موآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم.   مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است.  در طول سالها دریافته‌ام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است.  با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشته‌ام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکرده‌ام .

ادامه مطلب ...

دروازه طلایی

در کوره راه گمشده ی سنگلاخ عمر

مردی نفس زنان تن خود می کشد به راه

خورشید و ماه، روز و شب از چهره ی زمان

همچون دو دیده، خیره به این مرد بی پناه

***

ای بس به سنگ آمده آن پای پر ز داغ

ای بس به سرفتاده در آغوش سنگ ها

چاه گذشته، بسته بر او راه بازگشت

خو کرده با سکوت سیاه درنگ ها

***

حیران نشسته در دل شب های بی سحر!

گریان دویده در پی فردای بی امید

کام از عطش گداخته آبش ز سر گذشت

عمرش به سر نیامده جانش به لب رسید

***

سوسوزنان، ستاره ی کوری ز بام عشق

در آسمان بخت سیاهش دمید و مرد

وین خسته را به ظلمت آن راه ناشناس

تنها به دست تیرگی جاودان سپرد

***

این رهگذر منم، که با همه عمر با امید

رفتم به بام دهر برآیم، به صد غرور

اما چه سود زین همه کوشش که دست مرگ

خوش می کشد مرا به سراشیب تنگ گور

***

ای رهنورد خسته، چه نالی ز سرنوشت؟

دیگر تو را به منزل راحت رسانده است

دروازه طلایی آن را نگاه کن!

تا شهر مرگ، راه درازی نمانده است

*****

عاشقان عیدتان مبارک

از پنجره نگاه بکن آره اون میاد               درسته بی وفاست ولی  باید بیاد

 

میدونه دلم براش بدجوری تنگ شده           ولی نمیدونم دل اون چرا از سنگ شده

 

غم دوریش کم بودش حالا بی وفا شده           نه یه زنگی نه تماسی آره بی رنگ شده

 

آخه من چکار کنم با این دل بهونه گیر              ای خدا کمک بکن برو ای دل بمیر

 

تو چرا سنگ نشدی میونه این همه  سنگ            میدونم دوسش داری مثل یه احصاصه قشنگ

 

آخه دوست داشتنیه مثل لیلا میمونه                     دل من شیدادییه مثل مجنون میمونه

 

فدای نازش بشم این نازش کشته مارو                  حالا که عاشق شدم می خواد بگه از پیشم برو

 

خدایا این احصاصمو از دلم نگیر                     ولی خصلت بدو از دل یارم بگیر

 

آخه گناهم نداره همش تقصیره منه  زود دل می بندم               زود عاشق میشم اینم میشه گفت یه جوری گناهه

عاشقان عیدتان مبارک

غروب شد، خورشید رفت، آفتابگردان به دنبال خورشید می‌گشت. ناگهان ستاره چشمک زد. آفتابگردان سرش را پایین انداخت، گل‌ها هرگز خیانت نمی‌کنند

خوشحالم که خوابی عزیزم چون اگه بیدار بودی و می دونستی از دلتنگی تو خوابم نمی بره حتما خوابت نمی برد

فکر کردی یه  sms   جدیده ؟!

یا فکر کردی کارت دارم ؟!

یا فکر کردی می خوام خبری بهت بدم ؟!

نه بابا !

فقط می خواستم بگم دوست دارم

زن از شوهرش می‌پرسه: عزیزم، تو منو دوست داری؟ مرد میگه: خوب معلومه عزیزم، اگه دوست نداشتم، چطور میتونستم هر شب بیام خونه پیشت، وقت و عمرم رو تلف کنم؟

میگن فردا ساعت ۴ خوشگل ها  رو می گیرند تو رو خدا بیرون نرو نمی گیرنت ضایع می شی

میدونی این چیه؟

(         ) (        ) (      ) (    ) (  ) ( )

این دل منه که روز به روز برات تنگ تر میشه

به غضنفر می گن نظرت راجب 4 معقوله شعور .عقل.فکر و درک چیه؟ می گه ما به اینا می گیم چهار محال بختیاری

برا هزارمین بار پرسید: تا حالا شده من دلت رو بشکنم ؟منم بای هزارمین بار به دروغ گفتم نه . هیچ وقت ... تا مبادا دلش بشکنه

 

بوی باران

بوی باران٬ بوی سبزه٬بوی خاک

شاخه های شسته٬باران خورده٬پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگ های سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوتر های مست...

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک-که میخندد به ناز-

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دل من٬ گر چه در این روزگار

جامه رنگین نمی پوشی به کام

باده رنگین نمی بینی به جام

نقل و سبزه درمیان سفره نیست

جامت از می که می باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ