عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

عشق

همیشه بهم میگفت:زندگیمی . . .

 

وقتی رفت بهش گفتم: مگه من زندگیت نبودم؟

 

جواب داد: آدم برای رسیدن به عشقش باید از زندگیش بگذره

 

حرف دل

غــــــــــــــــــــــصه مراکــــــــــــــــــــــــــــشت...!!!


وقتی دیــــــــــــــــــــــدم ،


دست به سینه ایستاده ای !!!


من تمام راه را برای آغـــــــــــــــــوشت دویــــــــــــده بودم ... !


به بهانه آنکه دوباره دیدمش

داغ یک عشق قدیم واومدی تازه کردی               شهرخاموش دلم راتوپرآوازه کردی

حرفی که شایدگفتنش کمی نامعقول بنظربیایدوباور کردنش تقریبامحال؛  اماحقیقتی است که سالهاباآن زندگی کرده ام روزگارغریبی بودهمسالان من مشغول بازی وغرق دردنیای کودکی ونوجوانی بودندومن سرگشته ؛عاشق شده بودم دیوانه واردوستش داشتم ،حالی که داشتم بازگوکردنش خیلی سخته ،واژه ای پیدانمی کنم که حالم راتوصیف کند،  نتوانستم چیزی به کسی بگویم فقط گهگاهی چیزهایی نوشتم آنقدراسمش راتکرارکردم که مثل بغضی دردلم ماند،گاهی درمیان جمع می خواستم فریادبزنم واسمش رابگویم ولی نتوانستم که نتوانستم نه به کسی گفتم ونه به خودش،فقط حسرتی بزرگ بردلم ماندو سالهاتاآن انتهای وجودم راسوزاندسالهای سال هرروزدوسه بارازجلوی درشان ردشدم تاببینمش وحرف دلم رابه خودش بگویم اماهربارکه دیدمش نتوانستم ،نتوانستم ،نتوانستم  ،،،اوهم می فهمیداما شایداوهم نتوانست تااینکه خبردارشدم دیگردیرشده فقط توانستم درخلوت بسیارگریه کنم وبرایش آرزوی خوشبختی کنم ،شایدعاشق واقعی نبودم ،شایدهم خام بودم ، شاید هم  می ترسیدم شایدهم هزاران شایددیگر .......................................

مدتهاگذشت اسمش راازیادبردم دیگر نخواستم  فکرش رابکنم ، مقداری  هم بزرگ شدم دوباره عاشق شدم...........

بعدازسالهاآن راکه بچگی و نوجوانیم به  عشق او سپری شده بوددیدم وهمه چیز یادم آمدوداغ آن عشق قدیمی دوباره دردلم تازه شدکمی خسته به نظرم آمدفهمیدن اینکه پشت نگاهش غمی  نهفته است خیلی ساده بود،  این بارمی توانستم چیزی ازاوبپرسم اززندگیش ،حال و روزش ،اماخودم  نخواستم  (روزی که می خواستم نتوانستم ،امروز که می توانستم نخواستم) لحظه ای گذشته خاکسترشده ام ازبرابردیدگانم عبورکرد ومن هم باآنکه نگاهم درنگاهش بودباسکوت همیشگی ازکنارش گذشتم .

حسادت

غیــرت همــان حســادت اســت امــا از نــوع مردانــه اش

شایــد هــم حســادت همـان غیــرت اســت

امـــا بــا نــام زنـانــه اش...


تنهایی

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست

عشق....


تقدیم به امیر از طرف لیلا

من هزار بار نبودنت را مشق کردم اما 
به دفتر دل نام تو ماندو من پاک شدم 
می نویسم از یادها ... 
اگر خاطری از خاطرم یادت هست بدان 
بادمرا برد و طوفان غم زد جانم را اما.. 
یاد تو در لوح سینه محفوظ ماندوو من محو شدم 
می نویسم از چشم ها 
از مژه های بلند آغشته به اشک 
دیدی نیامدی و گریه نور دیدگانم را برد 
می نویسم عشق ... 
تمام عمر من دوست داشتن توست 
همان کسی که فیلم خنده را بازی کرد و از غمت مرد 
عزیزدل امیر فرهاد پیشه ام 
ببخش اگر لیلای تو تلخ بود و ناشیرین 
ولی مرحبا به ناز دستانت که تیشه ات به جای کوه به جانم خورد 
اگر عشق دیوانگی است و جنون 
اگر تو لحظه ای به یادمن هستی 
بدان من همان معشوق عاشق دیوانه ای هستم 
که بی هوا از دلت خط خورد 
دیر نشد هنوز هم نفس می کشم 
ذهن من خالی از نامحرمان هست 
بهانه نکن اگر پای آمدنت نیست 
اگر یاد من را کسی از خاطرت برد 

عشق تو سرشار از تردیدها بود 
لیلای تو لیلی شدن را خوب تمرین کرد 
ببخش اگر ظرف تو را شکست 
مجال ندادی بگوید 
آتش عشق تو آرامش را برد 

به خدا هنوز هم باورم نیست 
که برای کسی مردم 
که گمان برد قلبم لایق نیست 

حرف آخرم اینست: 
امیر تو پادشه دلم بودی و ندانستی 
دیدی نیامدی و باد تاج و تختم را برد 
هنوز هم به انتظارت هستم 
اگر عشق پاکمان در دلت نمرد

آرزو



 

 

روزگـار مـﮯפֿــنــدے !

 

 

ڪـمـﮯ פـرمــت نـگــﮧ دار . . .

 

 

مـگــر نـمـﮯ بـیـنـﮯ سـیـاه پـــوش آرزو هــایـم هـسـتـم





قلبِ من

نَتَرس بیـــــا

 

اینجـــا تاریک نیست

 

اینجـــا جاییست رویایی مخصوص تو

 

پشیمان نمیشوی

 

بدون ترس در آن قدم بُگذار

 

فقط کمی تَرَک دارد

 

اینجـــا قلبِ من است !

 

روزﮮ خوآهد رسید کـﮧ در حَسرَت تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود

 

می دآنم روزﮮ کـﮧ نبآشَم "هیچکَس تکرآر مـטּ نخوآهد شُد 

 

تکرآر مـטּ

بآورتـــ بِشَود یآ نـﮧ

 

روزﮮ مـﮯ رسُد کـﮧ دِلَتــ برآﮮ هیچ کَس؛

 

بـﮧ اَندآزه ﮮ مَـטּ تَنگــ نَـפֿوآهَد شُد

 

برآی نِگآه کَردَنمـــ

 

כֿـَندیدنمـــ

 

اَذیتـــ کردَنمــــ

 

برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کـ ـنارَم دآشتی

 

روزﮮ خوآهد رسید کـﮧ در حَسرَت تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود

 

می دآنم روزﮮ کـﮧ نبآشَم "هیچکَس تکرآر مـטּ نخوآهد شُد 

 

خیالت راحت....

خیالت راحــتـــــ . . .


شکسـ ــــته ها نفرین هم بکـ ــنند ،


گیرا نیسـ ــت …!


نـــفرین ،


ته ِ دل می خـ ــواهد


دلِ شکسـ ــته هـ ـــم که دیگر


ســــر و ته ندارد . . .