عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

همین خوبه

همین خوبه که غیر تو همه از خاطرتم میرن
هنوز گاهی سراغت رو از این دیوونه میگیرن
به جزتو همه میدونن واست این مرد میمیره
واسه همین جداییتو کسی جدی نمی گیره
همین خوبه همین خوبه همین خوبه
همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی
تو چن تا خاطره با من هنوزم مشترک هستی
همین خوبه که آرومی و حس میکنی آزادی
که دست کم تو عکسامون پیشم ایستادی
واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری
به یادشون که می افتادی واسه من وقت میزاری
همین خوبه همین خوبه همین خوبه همین خوبه

همین خوبه که با اینکه سراغ از من نمی گیری
ولی تا حرف من می شه یه لحظه تو خودت می ری
به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره
واسه همین جداییتو کسی جدی نمی گیره
همین خوبه همین خوبه همین خوبه همین خوبه

صبحت بخیر

صبح را باتوآغازمی کنم
با طلوع چشمان درخشانت ازپشت انبوه مژگان سیاهت
با آوای دل انگیزصدایت که روح تازه می بخشد به جانم
با شیرینی لبانت که طعم خوش زندگی را برایم زنده میکند
صبحت بخیر رویای زیبای من
صبحت بخیر زندگی


خسته ام

هنوزهم خستگیهایم را باتو بدر میکنم
درآغوشم میگیری 
محکم به سینه ات فشارم میدهی
درد شیرینی در استخوانهایم میپیچد
تمام خستگیهایم را با فریادی از گلو خارج میکنم
سرم را روی شانه ات میگذارم
پشتم را نوازش میکنی
ومن با بوسه ای مهربانیت را جبران میکنم

دلتنگی

برای عشقم دلتنگم


برای یک شب عاشقانه 


برای آغوشش


برای نجوای دوستت دارمهایش که تا سپیده صبح هزاران بار برایم تکرار میکرد


دلتنگم برای عشقم


همان حس خوبی که فقط تو به من میدهی….


اشک

وقتی چشمانم را پرده بلوری اشک می پوشاند 


دنیاجلو دیدگانم لرزان وتار می شود درست مثل روزگارم و باز سکوت 


سکوت در برابر تمام نامردیهای تو


میبینم که چگونه تقاص کارهایت را به دنیا پس میدهی


چشمانم را در سکوت نظاره میکن


من پاسخت را به دنیا میسپارم


نگاه

یه نگاه به عاشقت کن به رفیق پا به پات

 

اون که هستیشو به پای تو گذاشت و شد فدات

 

من که باختم دلمو به اولین برق چشات

 

و اما عاشق شدن


عاشق شدن
 به قیمت شکستن دلی که یه عمری بهش می گفتی دوست دارم هیچ ارزشی نداره وقتی یک عمر با دروغ همه هستیش رو زیر سوال ببری و بعد بهش بگی هرگز دوسش نداشتی و این حرف تنها حرف راست تو"...باشه اینکه بفهمی یک عمر با احساست بازی شده...مگه نه...!!!!!!!!؟؟؟

بدون که بعد از این حتی اگه همه مردم بریزن سرم تا تو"... رو ازم بگیرند نخواهم گذاشت...

همین و بس...

 

تنها شدم

تنها تنها شدم .

تنها در زمین های پر از خوار تنهام گذشتی و تنهایم گذاشتند تنهایی میروم وتنها یی کوه ها را طی میکنم با تنهایی دوست شدم آری تنهایی دوست خوبیست چون از من جدا نمی شود توی شلوغی ها با تنهایی.

توی تنهایی با تنهایی می مانم بهار است و می خواهم بذر غم هایم را بکارم تنها که میشوم در خط ها ی موازی فرو میروم تنها که میشوم در جا مانده های نوشته های صفحه ی قبل گم شده بر روی صفحه ی نو که باقی مانده میبینم و در فکر فرو میروم و دوباره مینویسم آنها را.

تنها که میشوم گریه میکنم و به چراغ ها نگاه میکنم و در پر  . . . .

 

و اکنون این منم

و اکنون این منم.............

منی که بر سر دوراهی زندگی مانده ام ............

دو راهی میان چه؟؟؟...ماندن یا نابودی؟؟....عشق یا منطق؟؟....عشق یا نفرت؟؟.....

نه......من نمیگذارم.......بدون شک من اجازه نمیدهم.......من در این بازی زندگی برنده  می شوم.........

بازنده بودن برای من معنایی ندارد ......حتی  اگر این بازی حالت قمار به خود گیرد......پای زندگیم ریسک میکنم.....

من از ابتدا قوی بودن را یاد گرفتم.......بر روی پای خود ایستادن را.........خود ساخته بودن را.....

برای من باخت معنایی ندارد.......

.........   نابود میکنم چیزی را که سد راهم شود........