عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت
عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

عـــــشـــــــــــــقهای ســــــــــــــــــوخــــتــــــــــه

همیشه حــــــرارت لازم نیست، گـــــاه از ســـــردی یک نگاه میتوان آتـــش گرفــــــت

هر کجا بودم.....

هرکجا بودم خودم بودم

هر کجا بودم خودم بودم

با شما ادم ها که با خود نبودید هم خودم بودم ......

رفتم کنار و گزاشتم احساسم برای شما بازی کند ...........

با شما ادمها که هیچوقت با خود نبودید . بودم..................

با نارا حتیتان ناراحت شدم با خوشحالیتان خوشحال شدم ..........

با شما ادم ها هم صحبت شدم گفتم :دنیا 2روز است بخندید..........

گفتم خدا با ماست بخندید.........

گفتم ای ادم به احترام ادمییت ادم باش..............

اما من خود بودم و شما از خود بودن من استفاده کردید هر چه خواستید گفتید ..اما مهم نیست من باز خودم بودم همانطور که خود بودنم را باور داشتم خوب بودن شما هم باور داشتم ...........

من خود بودم و من شما نبودم ..............

اما دریغ از اینکه شما نه خود بودید و نه دیگری...فقط بودید و ای کاش که نبودید .... و ای کاش بودید و این گونه نبودید ...ولی ای ادم حال که هستی همیشه باش همیشه باش و با خودت باش ... همیشه باش و برای خودت باش ..............

کاش

کاش . . .

کاش در روی زمین ظلم از آغاز نبود

زندگی ، اینهمه پیچیده و پر راز نبود

صحبت از بستن و زنجیر نمی کرد کسی

کاش در حد قفس ، وسعت پرواز نبود

جوجه ها کاش ، ز پرواز نمی ترسیدند

آسمان ، در قرق قرقی و شهباز نبود

محتسب ، کار به مستان گذرگاه نداشت

کاش ، جز میکده ها جای دگر باز نبود

کاش دستی که سبوهای خرابات شکست

غـافـل از آه جـگر سـوز سبو سـاز نبـود

صحبت از خوب و بد زاغ و زغن نیست ولی

بلبلی ، با زغنی کاش ، همـاواز نبود

شعله ای کاش نمی سوخت پری را هرگز

از ازل شمـع چنـین دلبر و طـناز نبـود

باغ ، در چنـبره ی خار گـرفـتار نبـود

کاش در مسلک نیکان ، سخن از ناز نبود

کاش « کیوان » به مدار دگری می چرخید

کاش در چرخه ی ما ، غمزه و غماز نبود

عشق یگانه

عشق یگانه

به یقین، فلسفه خلقت دنیا عشق است

آنچه نقش است در این گنبد مینا، عشق است

اهرمن، سیب، هوس، وسوسه، غفلت... بس کن

علت معجزه آدم و حوا، عشق است

بیدلی گفت به من حضرت دل آیینه ست

آنچه نقش است در این آینه، تنها عشق است

در شب قدر که برتر ز هزاران ماه است

حاجت آینه از حضرت یکتا، عشق است

آنچه لبخند نشانده است به لبها، مهر است

آنچه امید نهاده ست به دلها، عشق است

شکل یک راز قشنگ است، تماشا دارد

گل صد جلوه صحرای معما، عشق است

« از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر»

بهترین زمزمه در گوش دل ما، عشق است

هر چه حسن است، تعلق به جمالش دارد

آنچه دل می برد از عقل، به مولا عشق است

قصه «مولوی» و «شمس» اگر شیرین است

علت آنست که معشوقه آنها، عشق است

راز شوریدگی «فائز» و «باباطاهر»

علت بیدلی «حافظ» و «نیما»، عشق است

نفس عشق، شفا بخش دل «مجنون» است

تسلیت گوی دل خسته «لیلا»، عشق است

روح «فرهاد»، گرفتار تب «شیرین» است

علت سوختن «وامق» و «عذرا»، عشق است

به گل سرخ قسم، «یوسف» دل معصوم است

ای ندامت نفسان، درد «زلیخا» عشق است

باز هم حادثه سیب که می افتد سرخ

جای شک نیست که تقدیر دل ما، عشق است

بچگی

فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست... اما حیف این تازه اول یک زندگیست... زندگی چیزیست شبیه یک حباب.. عشق آبادیه زیبایی در سراب... فاصله با آرزو های ما چه کرد... کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد

 کاش میدانستم زندگی با همه ی وسعت خویش محعشق یک کلمه نیست عشق یعنی بودن یعنی شدن یعنی گشتن . عشق امروز و فردا و پس فردا نیست. عشق یعنی زندگی تا به ابد عشق یعنی بودن با یک هدف عشق یعنی تعلق عشق یعنی ............................................................. این است زندگی بی سر نوشت این است عاقبتفل ساده ی غم خوردن نیست

زندگی در چشم من شب های بی مهتاب را ماند،
شعر من نیلوفر پژمرده در مرداب را ماند،
ابر بی باران اندوهم،
خار خشک سینه ی کوهم .سال ها رفته ست کز هر آرزو خالی ست آغوشم .نغمه پرداز جمال و عشق بودم – آه حالیا ، خاموش خاموشم ،
یاد از خاطر فراموشم
ناله من می تراود از در و دیوار
آسمان ، اما سراپا گوش و خاموش است!همزبانی نیست تا گویم به زاری: - ای دریغدیگرم مستی نمی بخشد شراب،
جام من خالی شده ست از شعر ناب،
ساز من: فریاد های بی جواب!نرم نرم از راه دور
روز ، چون گل می شکوفد بر فراز کوه
روشنایی می رود در اسمان بالا
ساغر ذرات هستی از شراب نور سرشار است ، اما من:هم چنان در ظلمت شب های بی مهتاب ،
هم چنان پژمرده در پهنای این مرداب ،
هم چنان لبریز از اندوه می پرسم :-"جام اگر بشکست....؟
ساز اگر بگسست...؟
شعر اگر دیگر به دل ننشست...؟"

امید

میگن پشت هر سختی امیده  بعدش هم صبح سپیده  نا امید از حق نباشید ای دل از خانه بریده 

پس کو اون امید کو  اون صبح سپید؟؟؟؟؟؟

من که فکر نکنم که واسه این زخما مرهم باشه تو این دنیایی که مثل کهکشونه ،  واقعا  کی به کیه؟؟؟؟

 

به خدا منم نمیخوام همش از غم بنویسم . بارها اومدم سراغ این وبلا گ که از خوشی بنویسم اما هر وقت سر انگشتام به کلیدهای این صفحه کلید میخوره

 خودش حرکت می کنه و من وقتی متوجه میشم که ثبت هم شده مطالبم وقتی میخونم میبینم بازم غمه

ببخشید ! شاید این اخریش باشه که می نویسم یعنی مطلب اخر . متن اخر یا شاید هم نفس اخر این وبلاگ.....

 

 میدونی سخت ترین روز چه روزیه ؟؟؟

روزی که قلبهایی که در کنار هم برای هم می تپیدن از هم جدا بشن

دلهایی که محرم هم بودن محرم دل کس دیگری بشن

نگا من هنوز نفس میکشم ... هنوز راه میرم ... هنوز میتونم ببینم ... بشنوم ... دل مرده ام رو با خودم هر جا که میرم به دوش میکشم ... مرگ تدریجی روحم رو که ذره ذره تاریک و تاریک تر میشه رو جلوی چشمام میبینم ... دیگه جرقه ی سلولهای مغزم نمی تونن فاصله ی بین سطرهای خالیه کاغذ رو پر کن ... دیگه اشکی توی چشمم نمونده که سر قبر آرزوهای مرده ام بریزم ... دیگه برام کبریتی نمونده که باهاش برگهای خشگ غمم رو به آتیش بکشم و با گرمای شعله اش دلمو گرم کنم ... مدتهاست که منتظر پایان این کابوس و بیدار شدن از این خواب لعنتیم ... کابوسی که خیلی وقته دارم میبینم ... رویایی که بیدار شدن ازش به قیمت زندگی تموم میشه ... من هنوز راه میرم ... میبینم ... میشنوم ... نفس میکشم ... ولی زنده نیستم ... خیلی وقته مرده ام ... شاید این سوختن خوشتر از آن افروختن باشد

بعضی وقتا به خودم می گم چرا دلت واسه کسی می تپه که یه بار غرورتو له کرد ، عشقتو بی ارزش خوند ، قلبتو شکست ٫ چرا ازش کینه به دل نمیگیری ؟؟ چرا  ... اما هر بار یه چیزی که نمی دونم چیه ! این همه سند و عدله رو بدون هیچ دلیلی توجیه می کنه ، و تمام اون افکار رو وتو میکنه و حکم به تپیدن دلم میده !

شاید دلیلش اون قولی باشه که درست دو سال پیش تو همین ماه رمضان به خودم دادم !قول دادم هیچ وقت جواب نامردی رو با نامردی ندم ، من دو سال پیش کینه و نفرتو تو دلم کشتم ! هنوز اون سه تا قانون رو روی دیوار اتاقم دارم که هر بار چشمم بهش میفته یاد قولی میفتم که یه روزی به خودم دادم ، قولمو هیچ وقت فراموش نمی کنم  :

*** یادم باشد دلی را نشکنم

*** یادم باشد خاطری را آزرده نکنم

*** یادم باشد همیشه عشق بورزم ، دوست بدارم ...

ای کاش سرنوشت ٫ جز این می نوشت ...

برای تو

عشق عشق یعنی :خواستن ،اما نگفتن

 

عشق یعنی :سوختن ،اما ساختن

 

عشق یعنی :طغیان دل ،اما لب فرو بستن

 

عشق یعنی :با چشم سخن گفتن و با حسرت سکوت کردن

 

عشق یعنی :راز ،رازی که حتی معشوق هم نداند

 

عشق یعنی :خواستن برای دوست،

 

زیستن برای دوست،

 

بودن برای دوست،

 

مردن برای دوست،

 

بی آنکه باشی و بخواهی که باشی

.

عشق یعنی :

 

مناجات شبهای تنهایی،وضو با قطرات اشک گرفتن.

 

عشق یعنی :روزی بی صدا ،بار سفر بستن و رفتن

 

عشق یعنی :

 

پرستش بدون چشمداشت

 

نیایش ،بدون خواهش

 

ستایش ؛بی صدا

 

رفاقت ،بی جفا

 

صداقت ،بی ریا

 

عشق یعنی:

 

 چون خورشید تابیدن بر شبهای دوست

 

و چون برف ،ذوب شدن بر غم های دوست

جوانمرد

ای جوانمرد!

 

 

         در این راه مرد باش

 

 

 

                        و در مردی فرد باش

 

       

                                        و با دل پر درد باش...

 

 

 

 

         کار خام مکن و هر کاری کنی جز تمام مکن...

 

 

 

 

در هوا و هوس مقام مکن

 

            

                 و هوا و حرص را بر خود رام مکن... 

 

ای عزیز پیشینگان را یاد کن و خانه طاعت خود آباد کن،

 

 

بنگر همرهان کجا شدند و چرا از تو جدا شدند..

 

 

دی کجا رفت و امروز کجا می رود...

 

 

نماز را قضا هست و صحبت را قضا نیست ...

 

و چنین نقدی را از کف دادن روا نیست.. نماز را به حقیقت قضا توان کردن قضای صحبت یاران نمیتوان کردن